تاریخ : شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳
6

پارادوکس‌های یک نقد

  • کد خبر : 6668
  • 24 تیر 1391 - 19:38

  لطیف آزادبخت: پارادوکس‌های یک نقد نگاه به آثار ادبی و هنری اگر هدف یا منظور خاصی در ورای آن باشد هرگز از شائبه‌های نقد فرامتنی مبرا نیست. گاه نویسنده‌ی یک متن انتقادی در فراسوی نگاه نقادانه‌ی خود منظور و مطلوبی دارد که نقطه‌ی عزیمت و ایستار واقعی نگاه او و فراهم کننده‌ی ابزارها، معیارها، […]

 

لطیف آزادبخت:

پارادوکس‌های یک نقد

نگاه به آثار ادبی و هنری اگر هدف یا منظور خاصی در ورای آن باشد هرگز از شائبه‌های نقد فرامتنی مبرا نیست. گاه نویسنده‌ی یک متن انتقادی در فراسوی نگاه نقادانه‌ی خود منظور و مطلوبی دارد که نقطه‌ی عزیمت و ایستار واقعی نگاه او و فراهم کننده‌ی ابزارها، معیارها، زبان و سوگیری دیدگاه نقادانه‌ی اوست. امروزه در مطبوعات سراسری، منطقه‌ای و محلی کم نیستند متون و مقالاتی که در افق معنایی خود حامل چنین نگاهی بوده و با محوریت سلیقه و برداشت خاصی از متون در پی مصادره‌ی زبان نقادانه به مطلوب مورد نظرخودهستند. بر مبنای چنین نگاهی اثر ادبی یا هنری بر شبکه‌ای از هنجارها یا الگوهای ارزشی منطبق می‌شود و تیغ اُکام منتقد با برش و تطبیق دادن آثار هنری براین قطعات و الگوهای فرا متنیِ از پیش موجود مشغول جراحی و برش و دور انداختن پاره‌های اضافی گفتارها یا اشکال هنری می‌شود. نگاه این قبیل متون انتقادی بیش‌تر و حتا همواره نگاهی محتوا محور، پایگانی و فرامتنی است. این دیدگاه انتقادی به خاطر سرشت دوگانه بین خود ناچار از طبقه بندی گفتارها، متون، هنرها و حتا هنرمندان به خوب و متوسط و بد و بدتر است. مثلاً تابلو نقاشی « لبخند ژکوند » ( داوینچی ) از این منظر اثری خوب است زیرا چه بخواهیم و چه نخواهیم در زمره‌ی آثار هنری پرطرفدار طبقه‌بندی شده است. اما مبهم است زیرا ما نمی‌دانیم نیّت نقاش چه بوده است. خوب است زیرا از منظر فنی و بر اساس رمزگان‌های هنر نقاشی یک اثر هنری محض است. اما بد است چون داوینچی (مثلاً از نگاه منتقد) اخلاقاً آدم مطلوبی نبوده است. خوب است چون خیال‌انگیز و گشوده بر روی تآویل‌های متفاوت است و آدم‌هایی پیدا می‌شود که حاضرند صدها میلیون دلار برای آن بپردازند، اما بد است چون هیچ افق معنوی و ارزشی خاصی برفراز آن خود نمایی نمی‌کند. بنا براین از یک منظر کلی این شاهکار ابدی حداکثر اثری متوسط است .

با وجود این منطق ناسازوار، منتقد همیشه ناچار است ماده‌ی ادبی و هنری را به چیزی بیرون از آن انطباق دهد. و دقیقاً از همین‌رو ناگزیر از نـیّت خوانی متون و هنرها و هنرمندان است. البته این نیّت‌خوانی با آن چیزی که در سپهر معنایی متن به بروز می‌رسد ( نیّت متن ) و بر اساس آن می‌توان از نیّات احتمالی نویسنده، شاعر، موسیقی‌دان و… آگاه شد تفاوت اکید دارد  در این‌جا ما از نهاده‌های معنایی مندرج در متن سخن می‌گوییم و از آن‌جا که ساحت دلالتی ما بر اساس این نهاده‌ها شکل می‌گیرد، نیّت متن در واقع حاصل امتزاج وجه دلالتی آن و انتظارات و نیّات خواننده است. ولی در منطق نقد فرامتنی ما با نیّات هنرمند و ساحت هنجاری ـ ارزشی نگاه او سر و کار داریم. در این نوع نقد ما می‌خواهیم بفهمیم که اصولا ً اهداف هنرمند و غرض و مرض او از خلق هنرش چیست؟ و البته چنین منتقدینی همواره فراموش می‌کنند که اگر بنا باشد هنرمند هنرش را در خدمت یک مرام سیاسی یا یک هدف اخلاقی قرار دهد او پیشاپیش حکم به قتل هنر خود داده است. امور اخلاقی و ایدئولوژیک تنها درافق متن حضور دارند و اگر همچون «مرلوپونتی » به قضیه نگاه کنیم اموری تاریخی و فرهنگی هستند که بی اختیار در سپهر معنایی متن جای می‌گیرند .

نگارنده در این نوشتار با نقد یکی از این متون انتقادی خواهد کوشید فقدان کفایت و تناقض و نابسندگی آن را نشان دهد. و با نگاهی متن محور، سویه های فنی، ادبی و هنری این نگاه نقادانه را نقد کند و با احترام کامل به حق نویسنده‌ی این متن برای هر برداشتی که او از متن مورد انتقاد خود دارد، خواهد کوشید که هنرمند مورد بحث را نیز صرفاً از نظر هنری و بر مبنای ارزش‌های متن محور هنر او بسنجد. بنا بر این من برای خود هیچ‌گونه حقی قائل نمی‌شوم که بر مبنای آن هنرمندان و منتقدان را از نظر اخلاقی یا نیّات احتمالی آنان به خوب و بد و متوسط طبقه‌بندی کنم. قصد آن است که نشان داده شود که نگاه فرامتنی به آثار هنری گاه چقدر می‌تواند پارادوکسیل، ناسازه‌وار و از منظر نقد ادبی و هنری نابسنده و غیر کارآمد باشد.

آقای  «رضا دانش لرستانی» در نشریه ی «جریان» (ویژه نامه‌ی مخصوص غرب کشور این نشریه) در مقاله‌ای با عنوان « ایرج رحمان‌پور» کوشیده است که از نگاه خود کارنامه‌ی هنری این هنرمند محبوب و نام آشنا را بررسی کرده و با نقد دستاوردهای هنری او از دیدگاه خود ارزش و اهمیت و سمت و سوی هنر و آثار او را به اجمال مورد بحث قرار دهد. اما دخالت دادن عناصر فرامتنی و انطباق آثار او با یک الگوی ذهنی باعث گردیده است که نقد و نظر او فاقد معیارها و جنبه‌های هنری آثار رحمان‌پور و مبتنی بر سلیقه و پسند شخصی خود نویسنده و از این رو نقدی فرامتنی و فاقد حداقل‌های رایج نقد بی‌طرفانه و مبتنی بر معیارهای هنری باشد.

آقای دانش لرستانی در ابتدای نوشتار خود می نویسد: « خود همین عنوان خوب است ایرج رحمان‌پور. نام این هنرمند توانا لااقل در میان آن‌هایی که در لرستان و همه‌ی آن‌هایی که گویش لری و لکی را می‌شناسند، مصداق گویای همان بحثی است که بناست در این یادداشت بیاید. اولاً خوب است چند جمله در باب هنر بگوییم، آیا هنر در حوزه‌ی فرهنگ است؟ در حوزه‌ی اجتماع است؟ در حوزه‌ی سیاست است؟ آیا علاقه‌ای که در ترکیب‌های مأنوس چون « فرهنگ و هنر » مفهوم می‌شود کافی‌ست تا هنر ذاتاً عنصری مهم از عناصر فرهنگی باشد؟ آیا مصداق‌های هنری چه در غرب کشور و چه شرق آن و یا اصولاً در همه‌ی کشور و یا بیش‌تر و بیش‌تر همه‌ی دنیا وجود دارد، همان علاقه و همان ترکیب را به دست می‌دهد و بالاخره هنر عنصر کاملاً فرهنگی است؟ اگر فرهنگی است، اجتماعی هم هست یا نه، اصولا ً وقتی که ورزش را عنصر متعلق اجتماع می‌دانند و در حوزه‌ی اجتماعی‌ها تعریف می‌کنند آیا منظور از ورزش فقط فعالیت‌های بدنی است؟ اگر چنین اختراعی را بپذیریم حتماً ورزش در حوزه‌ی اجتماعی نمی‌آید، چون کلاً راهی در رفتار صرف جسمانی با امور اجتماعی که اهم آن روحانی است نخواهد داشت و ورزش از حوزه‌ی اجتماعیات خارج می‌شود. در این صورت فرق ورزش باستانی و غیر آن چیست اگر ورزش باستانی امتزاج مذهبی و اعتقادی نپذیرفته بود چه احترامی برای ایرانیان مؤمن داشت؟ …

از اشتباهات نگارشی عدیده‌ی این نقل قول که بگذریم می‌بینیم که منظور نویسنده از این ارجاعات آن است که هنر ( هم‌چون ورزش ) دارای ابعاد فرهنگی و اجتماعی است، بنابراین هنرمند واقعی کسی است که هنرش در خدمت اجتماع بوده و چنان‌چه ابعاد فرهنگی و اجتماعی را از هنر بگیریم، از حوزه‌ی امور اجتماعی خارج می‌شود. او با قیاس هنر با ورزش باستانی دلیل جذابیت این ورزش را برای ایرانیان وجوه معنوی آن می‌‌داند. اما از این پارادوکس آشکار عبور می‌کند که اگر علت علاقه‌مندی ایرانیان به ورزش باستانی همین است پس چرا ورزش مثلاً فوتبال که هیچ هدف قدسی و معنوی قابل توجهی در آن نیست بسیار بیش‌تر از ورزش باستانی در میان ایرانیان جذابیت دارد و علاقه‌ی شورانگیز میلیون‌ها ایرانی که برای تماشای فوتبال باشگاه‌های اروپا کار و زندگی خود را رها می‌کنند ناشی از چیست؟

نویسنده‌ی محترم در همان آغاز با نوشتن این عبارت: «خود همین عنوان خوب است ایرج رحمان‌پور» (یعنی نه یک کلمه بیش‌تر یا کم‌تر) مخالفت خود را با کسانی که ایرج را می‌ستایند و به این هنرمند محبوب عناوینی چون « گلوی زخمی زاگرس» و … داده‌اند، ابراز می‌کند … از نگاه او هنر تنها تا حدی قابل قبول است که واجد ابعاد اجتماعی و فرهنگی باشد. و فقدان یا کمبود پیوستگی هنر رحمان‌پور به حوزه‌ی اجتماعیات و ارزش‌های فرهنگی، ارزش‌های آن را را زایل کرده و باعث دور شدن و نا مأنوس شدن و سقوط جذابیت‌های آن می‌شود. البته او همه‌ی این مفاهیم را چنان در لایه‌هایی از ابهام می‌پوشاند که خواننده باید با سعی فراوان و زیر و رو کردن چند باره‌ی ادله و استنباطات متن مورد نظر، به دلیل اصلی «موافقت بی نهایت» و در عین حال «مخالفت بی نهایت» نویسنده‌ی محترم با ایرج رحمان‌پور پی ببرد. او می‌نویسد: « راستش را بخواهید در ذهن نویسنده‌ی این یادداشت و موضوع آن یعنی آقای ایرج رحمان‌پور یک موافقت بی‌نهایت و یک مخالفت بی‌نهایت است!» البته او این نتیجه‌گیری را خواسته یا ناخواسته معلق می‌گذارد که معنی این عبارات این است که رحمان‌پور از نگره‌ی پیوستگی هنرش با امور فرهنگی و اجتماعی جامعه یک مخالفت و موافقت بی‌نهایت است یا بنا به سلیقه‌ی شخصی خود نویسنده. ما استنباطی را که بیش‌تر موجه می‌نماید یعنی فرض دوم را در نظر می‌گیریم تا ببینیم که دلایل این موافقت و مخالفت بی‌نهایت چیست؟

آقای لرستانی در ادامه دلایل خود برای « موافقت بی نهایت » با رحمان‌پور را چنین برمی‌شمارد: « رحمان‌پور در ابزار سازی ( ؟ ) از هنر کاملاً موفق است. در شو، در موسیقی و حتا در ارائه‌ی آن. این توانایی فوق‌العاده جذاب و تحسین برانگیز است. در « کله باد » در «تونه می نویسم» و … شنونده احساس می‌کند که خودش هم در آن فضاها و تعاریف به اصطلاح مختلط و یا بهتر بگویم میکس می‌شود. و حسابی ایدئالیستی می‌شود و با برش‌های قالب سورئالیستی احساس می‌خواهد از خیلی عادات معمولی جدا و منتزع شود … نویسنده‌ی محترم با این قبیل استدلال‌ها در پی آن است که هنر رحمانپور را به دو حوزه‌ی شکل و محتوا تجزیه کرده و او را در حوزه‌ی شکل بستاید. اما ناگفته معلوم است که اگر ما با شکل یک اثر یا هنر موافق باشیم در پی آن خواهیم بود که دلایل موافقت خود را بر مبنای معیارهای زیبایی شناختی و رمزگان‌های شکلی و ساختاری تجزیه و تحلیل کنیم. از آن گذشته بررسی ساختاری و شکلی یک اثر ادبی یا هنری در حقیقت ناظر بر عناصری از یک متن است که معنا در آن شکل می‌گیرد. به عبارت دیگر ساحت شکلی هر اثر ادبی یا هنری ساحتی فاقد معنا و در واقع ظرف نگهدارنده‌ی آن است. در این معنا آقای لرستانی ظرف هنر رحمان‌پور را فارغ از محتوای آن می‌ستاید. و دقیقاً اگر میان حوزه‌های فرهنگی و اجتماعی از یک سو و آثار هنری رحمان‌پور از سوی دیگر همبستگی قوی و کارآمدی نمی‌بیند از همین روست که آن را هم‌چون مجسمه‌ای فاقد روح به حساب می‌آورد.

نویسنده محترم در ادامه می‌نویسد: « البته اشتباه نشود، ایرج نه موسیقی نویس عالی است و نه شاعر برجسته‌ای است اما در این دو عرصه به واقع آدم سیّاس و زیرکی است. مخاطب‌های خودش را می‌شناسد حتا اگر مکاتب ایدئالیستی و سورئالیستی اجتماعی و هنری را هم عمیقاً مطالعه نکرده باشد.» گرچه همین عبارات نشان دهنده‌ی شناخت اندک نویسنده هم از زبان و موسیقی ایرج رحمان‌پور و حتا هم از ظرافت‌ها و پیچیدگی‌های اصطلاحاتی است که به کار می‌برد. از برداشت آزاد، شخصی و به شدت کلیشه‌ای نویسنده از ایدئالیسم و سورئالیسم که بگذریم، آقای لرستانی توضیح نمی‌دهد که چرا ایرج رحمان‌پور نه موسیقی نویسی عالی و نه شاعری برجسته است. این کلی‌گویی غیر منطقی ناظر بر این است که نویسنده یا مخاطبان مقاله‌ی خود را افرادی ساده‌لوح و نادان فرض کرده و یا خود را چنان محق و برداشت‌های شخصی خود را چنان بدیهی فرض می‌کند که اصولاً نیازی به ذکر دلیل نمی‌بیند. اگر با این منطق به قضایا نگاه کنیم من هم می‌توانم بگویم مولانا نه شاعر معروفی است و نه عارف بزرگی. وقتی که پای ادعا به میان بیاید و مدعی نیز خود را فراتر از استدلال بداند می‌توان بزرگ‌ترین شاعران و موسیقی‌دانان ایران و جهان را با همین منطق، افرادی ساده، سطحی و بی‌ارزش تلقی کرد .

با کاربرد واژگان « سیّاس و زیرک » نویسنده بی‌اختیار تمام ادعاهای خود را  در زمینه‌ی موافقت با ایرج رحمان‌پور نقش بر آب می‌کند. می‌توان از آقای لرستانی پرسید که چرا او با موسیقی‌دانی که او را سیّاس و زیرک می‌نامد موافقت بی‌نهایت دارد؟ آیا صرف خوب اجرا کردن یک برنامه و حتا تأثیرگذار بودن یک شعر یا ترانه می‌تواند دلیل موافقت بی‌نهایت با او باشد؟ معلوم است که نویسنده خود در تأیید یا انکار کارنامه‌ی هنری رحمان‌پور مردد است  .اما این تردید ناشی از چیست؟ آیا جزاین است که موافقت او با رحمان‌پور فقط از سر ناچاری و به خاطر جامعه‌پذیرکردن این متن است؟ او خود بهتر می‌داند که انکار هنر و موسیقی ایرج رحمان‌پور و به‌طورکلی انکار صددرصد و بی‌دلیل هر هنرمند دیگری هم امکان‌ناپذیر است. زیرا خوانندگان مقاله‌اش از او برای این رّد و انکار دلیل خواهند خواست. پس به ناچار با کلی‌گویی و تأویل فرامتنیِ آثار او، بخشی از توانایی‌های او را می‌ستاید تا بهتر بتواند بخش اعظم امتیازات هنر او را یا نادیده گرفته و یا در بوته‌ی نقد بگذارد. مثلاً نویسنده هرگز به اهمیت کار سترگ ایرج رحمان‌پور در حوزه‌ی بدل کردن ادبیات شفاهی لکی و لری به متن هنری ناب اشاره نمی‌کند. از نقش کسانی چون او در نگه‌داری ذخایر زبان و ادبیات بومی حرفی به میان نمی‌آورد. حتا از ساختار شکنی‌ها و آشنایی‌زدایی‌های شگفت‌انگیز او در حوزه‌ی ترانه و آواز و غنا و غرابت زبان اشعار او عبور می‌کند. و صلابت و اصالت صدا و لحن، و شناخت منحصر به فرد او از فرهنگ، زبان و هویت بومی را به کل نادیده می‌گیرد. نگارنده‌ی این سطور آقای لرستانی را به مقاله‌ی دیگری در همین ویژه‌نامه که به قلم آقای «بهمن ابراهیمی » نوشته شده ( با عنوان هچایه) و درست در کنار مطلب ایشان به چاپ رسیده است، ارجاع می‌دهد که دلایل موفقیت و اهمیت هنر رحمان‌پور را به شکل گسترده‌تری به بحث گذاشته است.

آقای لرستانی نخست عناصر شکلی و ساختاری هنر رحمان‌پور را به قوت اجرا و برگزار کردن شو و توانایی ارائه‌ی موفق آثار موسیقی او تقلیل داده و از محتوای این آثار یا افق معنایی آن مطلقاً حرفی به میان نمی‌آورد. زیرا آشکار است که با ورود در این حوزه‌ها همان اندک موافقت نیز (که نویسنده به آن عنوان موافقت بی‌نهایت می‌دهد) به ناچار به خاطر الگوهای فرامتنی مورد نظرش از دست می‌رود. به عبارت دیگر او از نو آوری، ابداعات بی‌سابقه، در آهنگ‌ها و ترانه‌ها، ارتقای هنر موسیقی بومی از ابتذال رایج موسیقی مجلسی متناسب با جشن‌های عروسی به یک گفتمان بومی و هنری قدرتمند و مهم‌تر از همه بخشیدن ماهیت نشانه شناختی به مواد خام فرهنگی و تولید متون هنری چند مرجعی و چند لایه چیزی نمی‌گوید. زیرا این وجوه و این سویه‌ها می‌توانست پیوستگی ناگسستنی با فرهنگ و هویت بومی را نشان داده و فرض قرار داشتن هنر او در حوزه‌ی ارزش‌ها و هنجارهای اجتماعی و فرهنگی را به اثبات برساند. اما تقلیل دادن نقاط قوت موسیقی ایرج به توانایی‌هایی چون شو و اجرا تمهیدی برای مغلوب کردن هنر اوست. زیرا همه‌ی ما بارها دیده‌ایم که گاه برخی از خوانندگان مبتذل بومی در مجالس عروسی از چنان قدرتی در شو و اجرا ( بخوانید گرم کردن مجلس ) برخوردار هستند که امثال رحمان‌پور به گرد پای ایشان نمی‌رسند .

تا این‌جای مقاله‌ی مورد بحث ما با نقادی روبه‌رو بودیم که پیوسته یا تأیید و یا انکار می‌کند و البته برای رّد و انکار خود هم نیازی به ذکر دلیل نمی‌بیند. اما چرخشی عجیب در پاراگراف‌های آخر مقاله نشان می‌دهد که انگیزه‌های فرامتنی نگارنده از سطح نقد هنری و فرهنگی مألوف فراتر می‌رود و نویسنده با به میان کشیدن پای یکی از دوستان ایرج رحمان‌پور و در نهایت مقایسه‌ی رحمان‌پور با هنرمند فقید « رضا سقایی» ، در برابر سویه‌های معنایی آثار رحمان‌پور نیز علامت سؤال می‌گذارد. آقای لرستانی می نویسد: «ایرج رحمان‌پور و محمد حسین آزادبخت با آن‌که دچار انکسار بلوک سیاسی شدند، اما هر کدام رشته‌ای پیشه کردند. حال انتخاب کرده بودند، یا استعداد ذاتی آن‌ها بود یا ضرورت‌ها آن‌ها را به این عرصه‌ها سوق داد و کشاند در این مبحث خیلی مورد دغدغه‌ی ما نیست. کوتاه آن که سفرنامه‌نویسی محمد حسین آزادبخت که در سیمره نقل شده جای تأمل فراوان دارد! و هکذا نکات خاصی که در رفتار ایرج شکل گرفته که من از آن به بدقلقی‌های او تعبیر می کنم…»

منظور از عبارت « انکسار بلوک سیاسی» چیست؟ آیا منظور او این است که دو نفری که او از آن‌ها نام می‌برد فاقد استعدادهای ذاتی در زمینه‌ی هنر هستند و جبر زمانه باعث گردیده که هر دو نفر اتفاقاً به سمت هنر بروند؟ من پاسخی برای نویسنده‌ی محترم ندارم. اما با شناختی که از این دو نفر دارم می‌دانم که هرگز از گرایش خود به سیاست دلشاد نیستند. می‌دانم که این گرایش‌ها برای آنان به قیمت آوارگی، خانه به دوشی، محرومیت و درجا زدن تمام شده و علائق سرشتین آنان در دلبستگی به امور هنری را سرکوب کرده است. می‌دانم هر دو و بسیاری چون آنان ذاتاً هنرمند بودند. و اگر به فرض بعید با این تجربیات به سی سال قبل برمی‌گشتند به سمت علائق راستین خود می‌رفتند و از جوان‌مرگ کردن استعدادهای ذاتی خود روی بر می‌تافتند. کسانی به مراتب پایین‌تر از این افراد امروزه ده‌ها اثر هنری در مقیاس ملی و جهانی خلق کرده‌اند. و اصولاً چرا ما آن‌قدر بدبین باشیم که آرزو کنیم همسایه و هم‌ولایتی‌هایمان چلاق باشند؟ اگر من به‌جای آقای لرستانی بودم از بلند آوازه شدن همشهریان و اصولاً هم‌وطنان خود دل‌شاد می‌شدم و با تبریک به این هنرمندان بومی آرزو می‌کردم که هرگز پی‌دامچاله‌ی «بلوک‌های سیاسی منکسر» نگردند و امنیت، آسایش و پیشرفت خود و اطرافیان را قربانی سیاست‌ورزی‌های شکست‌خورده و بی‌حاصل نکنند و پیوسته به فرهنگ و اجتماع خود همین دستاوردهای هنری سالم و ارزشمند را هدیه کنند. اگر آقای لرستانی برای فروپاشی آرام خرده فرهنگ‌ها در برابر هجوم سیل‌آسای رسانه‌های قدرتمند جهانی نگران باشد، آن‌گاه به همین اندک دستاوردها نیز که بخشی از سپهر رنگارنگ فرهنگی جوامع بومی را بر ذخایر فرهنگ و هویت ملی و ایرانی ما می‌افزاید، خرسند می‌بود و آرزو می‌کرد داشته‌ها و ذخایر فرهنگی زیست جهان ما، توسط هنرمندانی چون آنان به شاخسار درخت تنومند هویت ملی پیوند خورده و در پرتو غنای جهان زیست فرهنگ ملی ماندگار شود. اگر با چنین منطقی به فعالیت‌های هنرمندان بومی نگاه‌ نکنیم، اصولاً زبان و ادبیات بومی چه جذابیتی دارد و حفظ شدن داشته‌ها و میراث‌های فرهنگ بومی چه ارزشی؟

محمدحسین آزادبخت هم هنرمندی است که ما او را با ماکت‌های بی‌نظیر و نگاه منحصر به فردش به حجم، رنگ و فرم می‌شناسیم. او از ماکت‌سازان صاحب سبک و از موزه‌آرایان سرشناس کشور است که روزانه صدها جهان‌گرد داخلی و خارجی در موزه‌های تاریخی و مردم‌شناسی غرب کشور بیننده‌ی هنر چشم‌گیر او در نمایش الگوها، انتظارات و افق زیست انسان بومی هستند. کسی که نگاه نافذ و حرف و گفتارش در حوزه‌ی تاریخ، فرهنگ و هویت بومی برای علاقمندان و محققین این عرصه‌ها حجت است. نوشتن سفرنامه برای او تنها امری ذوقی است که نشان دهنده‌ی نگاه ژرف به دیگر فرهنگ‌هاست. به راستی در فراسوی این نگاه جزء پاس داشت فرهنگ و هویت بومی و فخر و مباهات به سویه‌های انسانی این خرده فرهنگ چه چیز دیگری می‌تواند نهفته باشد که باعث نگرانی آقای لرستانی است؟

اقای لرستانی در پایان نوشتار خود یک‌بار دیگر پای مقایسه میان رحمان‌پور و رضا سقایی را به میان می‌کشد. «آری ایرج فوق‌العاده است. این‌همه خواننده در تاریخ لرستان و لک و لر زبان‌ها آمدند و رفتند اما در واقع هیچ‌کدام از آن‌ها اهتمامی نداشتند. کدام صدا می‌تواند با صدای رضا سقایی قیاس شود و رقابت کند. در شرایطی که در دوره‌ی سقایی هیچ‌کدام از این امکانات علمی و الکترونیکی و رایانه‌ای موسیقی امروز که هزار جور صداها را بزک می‌کند، نبود. اما همه‌ی موسیقی رضا سقایی جز نمونه‌های نادری مثل « دایه دایه » و … موسیقی مرتبط نبود. لکن رحمان‌پور موسیقی مستقل ندارد. خطوط موسیقی او هدفمند است. یک اندام‌وارگی بین تلاش‌های او و کوشش‌های او با کشش‌های اجتماعی برقرار است و این دقیقا ً هنر مرتبط است.» گرچه برای نگارنده جالب است که اقای لرستانی موسیقی رضا سقایی را بدون هیچ تردیدی تأیید می‌کند، اما پارادوکس میان هنر مرتبط و هنر مستقل هنوز برای نویسنده‌ی محترم لاینحل مانده است. مگر او در آغاز مطلب خود بر این عقیده نبود که هنر اگر در خدمت جامعه نباشد هنر نیست. پس چرا حالا برعکس، هم‌بستگی میان موسیقی رحمان‌پور با کشش‌های اجتماعی را نمونه‌ای از هنر غیر مستقل می‌نامد و تلویحاً آن را نشانه‌ی ضعف هنر رحمان‌پور می‌داند؟ اگر قرار است هنر مستقل باشد و نویسنده‌ی محترم از فقدان استقلال آثار رحمان‌پور یاد می‌کند، پس چرا در آغاز مقال خود هنر را هم‌چون ورزش باستانی درصورتی ارزشمند می‌دانست که به امور فرهنگی و اجتماعی وابسته باشد؟

اما مقایسه‌ی ایرج رحمان‌پور با رضا سقایی نشان دهنده‌ی چیست؟ این منطق واگرایانه، چندی است که در رسانه‌های مکتوب و به‌خصوص سایت‌ها و رسانه‌های مجازی مُد شده است. مقایسه کردن ایرج و رضا قیاس دو برادر از یک مادر است. برای جامعه‌ی بومی ما این دو نوابغی هستند که هر کدام حلاوت مخصوص به خود را دارند و منطق مقایسه که به کار می‌افتد خواستار برگزیدن یکی به قیمت حذف دیگری است. چنین منطقی را هیچ مادر دلسوز و دردمندی در حق فرزندان خود روا نمی‌دارد.

رضا سقایی با صدای مخملی و حنجرهی استثنایی خود یک خاطرهی مانا برای موسیقی و حتا فرهنگ و هویت بومی ماست و ایرج رحمانپور نیز شاعر، نویسنده، آهنگساز و خوانندهی بینظیری است که آوای خاموش هزارههای انسان بومی را در این جهان رنگارنگ و در این عصر انفجار اطلاعات در لحن، صدا و اشعار خود سر میدهد.

ایرج بیهیچ مداهنه و اغراقی ویترین موسیقی ناب و سالم بومی ما، و یکی از نادر خوانندگانی است که گفتمان فرهنگ و هویت بومی را نمایندگی میکند. ایرج در کارهای جدید خود به گمان من موسیقی را وارد فاز تازهای میکند که در آن هر قطعهی موسیقی همچون اثر هنری نابی یگانه و تقلیدناپذیر است.

نگارنده با احترام کامل به آرای آقای دانش لرستانی و دیگر نویسندگانی که با نقد و نظر خود در پی‌ روشنگری در زمینه‌ی زبان، ادبیات و هنر بومی هستند، حتا با وجود نقدی که بر این متن وارد می‌دانست، هرگز منکر جنبه‌های مثبت و نگاه دل‌سوزانه‌ی این نویسنده‌ی خوب نیست. امید است این نقد و نظرها مآلاً در خدمت بهبود و اعتلای موسیقی و هنر بومی قرار گیرند.

*ایمیل دریافتی*

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=6668

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 4در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۴
  1. آقای آزادبخت کار را تمام کرده است . مثل همیشه. مستدل ، موشکافانه ،جامع وتاثیر گذار.
    هیچ چیز نمی توانم بگویم ،جز این که درودهایم را نثار ایشان کنم وابراز کنم که از داشتن استادان ،دوستان و همشهریانی چون رحمانپور،محمدحسین ولطیف آزادبخت بر خود می بالم

  2. خواهش میکنم دیگر کسی در مورد آن نوشته چیزی ننویسد چون بهترین و کاملترین جوابیه را آقای آزادبخت نوشته اند …..ممنون

  3. درود به استاد عزیزم … باز هم آموختیم

  4. درود بر شما
    مثل همیشه استفاده کردیم

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.