تاریخ : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
5

سی و دو فصل با آسمانی های زمین / مجموعه خاطرات برادر حاج محمد حسین طرهانی در جنگ تحمیلی; بخش چهارم

  • کد خبر : 67126
  • 03 اردیبهشت 1394 - 21:14

  حاج محمدحسین طرهانی / میرملاس نیوز :   سرداران شهید فیروز و حجت سرتیپ نیا   غروب است و هوا کم کم دارد تاریک می شود هوا ظلمانی شده است چند روزی می شود که اصلاً غذا نخورده ایم اصلاً چیزی به اسم غذا وجود نداشت ، چون هر خودرویی وارد خط می شده […]

 

image[1]

حاج محمدحسین طرهانی / میرملاس نیوز :

 

حجت سرتیب نیا

سرداران شهید فیروز و حجت سرتیپ نیا

 

غروب است و هوا کم کم دارد تاریک می شود هوا ظلمانی شده است چند روزی می شود که اصلاً غذا نخورده ایم اصلاً چیزی به اسم غذا وجود نداشت ، چون هر خودرویی وارد خط می شده به احتمال نود و پنج درصد توسط عراقی ها مورد اصابت قرار می گرفت .

تمام آذوقه و توشه و تمام دار و ندارمان از خوراکی ، خلاصه می شد از اون مقدار نخود و کشمش و چند عدد شکلات و دیگر هیچ ، از لحاظ آب هم شدیداً در مضیقه هستیم، از طرفی چون فعالیت بدنی مان خیلی زیاد است خصوصاً روزها که هوا قدری گرم می شد و بدنمان عرق می کرد نیاز مبرم به آب آشامیدنی داشتیم ولی چه باید کرد می بایست با همین حداقل ( هرنفر یک قمقمه) بسازیم ،اگر زیاد خوش شانس بودیم یک بطری آب معدنی هم می توانیستیم گیر بیاوریم .

تشنگی ، گرسنگی ، بیخوابی خستگی خیلی اذیت مان می کرد (ولی نبود آب و خوراک و کمی تغذیه از یک بابت به سودمان بود، نبودن دستشویی در خط  برای تجدید وضو، نبود آب و آتش بی امان دشمن دستشویی رفتن را برایمان به یک کابوس وحشتناک تبدیل کرده بود و من به خودم می گفتم اصلا چیزی نخوریم بهتره ).

شب از نیمه گذشته هوا تاریک ظلمانی سرما بیداد می کند ،  و خط کمی آرام شده و این احتمال وجود دارد که آرامش قبل از طوفان باشد، از تحرک بچه ها کمی کاسته شده است ، که دیدم حجت آمد و گفت محمد حسین مهمات خصوصاً گلوله آر پی جی نداریم با خودم گفتم ای داد و بیداد آب و تغذیه  کم بود کمبود مهمات هم بهش اضافه شده.

نگران شدم گفتم چکار کنیم حجت گفت چند نفر داوطلب می خواهیم که بروند از عقب فقط گلوله آرپی جی بیاورند بین نیروهای مستقر در خط گشتی زدم برای اینکه داوطلب پیدا کنم، تعدادی اعلام آمادگی کردند، شرایط جسمانی شان را برانداز کردم دلم سوخت ،چون احتمال می دادم نتوانند سنگینی بار و راه طولانی تا عقبه را تحمل کنند،چون می بایست به مانند کول برها مهمات را پیاده و روی دوش بیاورند.

تا پشت خط  فاصله ای طولانی بود، خدایا چکار کنم، پیش حجت رفتم شرایط نیروها را برایش توضیح دادم، در همان لحظه ای که با حجت داشتیم در این رابطه صحبت می کردیم ،دیدم منصور و حمید و ایرج آمدند و داوطلب شدند که بروند مهمات بیاورند نگران شدم رفت و برگشت در آن مسیر، یعنی به احتمال خیلی قوی شهید شدن، یاد گفته یکی از فرمانده هان لشگر افتادم که چند روز پیش می گفت هر که یک بار از این مسیر برود و برگردد و شهید نشود انگار دوباره از مادر متولد شده است. غمی سنگین و نگرانی شدید سراسر وجودم را فراگرفت ولی چاره ای نداشتیم اگرعراقی ها حمله می کردند همه نیروهای قلع و قمع می شدند با نگاهی مایوسانه به منصور و حمید قبول کردم ، شب سختی بود، چشم انتظاری برای برگشتن این برادران کمتر از مردن نبود، و از طرفی نداشتن مهمات .

سریع رفتند، در حالیکه چشمانم دنبالشان بود ، برای سلامتیشان دعا می کردم ، بعد از مدتی چشم انتظاری همراه با دلهره و نگرانی  برگشتند و هرکدامشان پر یک گونی متوسط آرپی چی آورده بودند و دوباره برگشتند تا صبح مقدار زیادی مهمات آرپی چی و نوار تیربار آوردند، ساعت ۸:۳۰ یا ۹ صبح است بچه ها خسته بودند دیشب خیلی زحمت کشیده بودند کلی مهمات با هزار زحمت به خط منتقل کرده بودند .

به منصور گفتم می خواهم بروم پیش فیروز و حجت مواظب گردان باشد، ( هر بار که از هم جدا می شدیم احساس می کردیم این خداحافظی آخری است لذا ناخودآگاه همدیگر را در آغوش می گرفتیم ) از آنها جدا شدم به سمت سنگر فرماندهی گردان (سنگر، چی عرض کنم ، سنگر کجا بود آشیانه تانکی بود یا چاله ایی بود که برای اختفا یک خودرو یا تانک یا غیره در خط کنده بودند ) رفتم اول چاله حجت نشسته بود طبق معمول قلم و دفتری در دستش ( هر وقت فرصتی پیدا می کرد حتی خیلی کم، دفتر و قلمش را آماده می کرد شعر می نوشت ،مناجات می نوشت، درد دل ،خاطرات، نمی دانم فقط در تنهایی خودش با قلم و کاغذ درد دل می کرد.

موهای سرش را از ته زده بود کمی آن طرفتر فیروز نشسته بود با یک دستگاه بی سیم که باهاش ور می رفت ، با فرکانس بی سیم کار داشت ، رفتم درست وسط دو برادر نشستم، روبرو هم یکی از برادران پاسدار از سپاه خرم آباد بود و برادر بسیجی فکر می کنم طلبه بود  بیشتر مواقع با حجت مداحی می کرد ، بعد از نشستن با آنها احوالپرسی کردیم، حالا چیزی در حدود دو یا سه هفته از مقاومت قهرمانانه این گردان نوپا در منطقه شلمچه می گذشت ،خدا میداند، شدید ترین آتش تهیه نیروها عراقی در جنگ تحمیلی در این منطقه کوچک ریخته می شد، ب طوریکه هیچ شیئی حتی قوطی خالی نمی دیدی که سالم باشد .

زمین کاملاً شخم زده شده بود ده ها روز بود که کسی نتوانسته خوب بخوابد، فیروز از بی خوابی رنگ صورتش سفید شده بود مثل مرده ها شده بود، ولی نورانی و دارای یک جذبه خاص، علاوه بر آن شرایط بی خوابی بخاطر دود ناشی از انفجار گلوله ها سیاه شده بود ، ولی همواره هشیار و سرسخت ،حجت هم کلاهی پشمین روی سرش گذاشته بود، خودم را یواش یواش به نزدیکی حجت رسوندم و کلاهش را برداشتم، با شوخی گفت کلاهبرداری بده نکن، گفتم چشم نصیحتت را فراموش نمی کنم و هر دو خندیدیم و وسط سرش را بوسیدم و به شوخی گفتم پسر چند ساله حموم نرفتی؛ لبخندی زد و گفت نمیدونم.

وضع اصلاً عادی نبود در دقایق و بطور متوالی تلفات داشتیم مجروح یا شهید ،استعداد گردان به شدت از لحاظ کمی نیرو پایین آمده بود شاید در حدود دو دسته یا کمتر نیرو باقی مانده بود، بسیار سخت و نگران کننده ( به قول یکی از فرمانده هان سپاه در هنگام عملیات کربلای پنج که گفته بود، در اینجا نه تاکتیک ،نه اصول، نه تخصص ،هیچ چیز بدرد نمی خورد ،الا صبرو توکل بر خدا، فیروز شرایط گردان را می دانست آمار گردان را همیشه می گرفت می دانست که از گردان چیزی باقی نمانده است الا این چند نفر خودمان .

ساعت ۹:۴۰ دقیقه صبح بود که یک فروند از هواپیماهای صدام توسط نیروهای پدافند ضد هوایی خودی مورداصابت قرار گرفت و  در حال سوختن و سقوط بود، غریو الله اکبر آن عده معدود در خط هم باعث خوشحالی بود هم دل تنگی ،خوشحالی  ناشی از سقوط آن هواپیما و دلتنگی بخاطراز دست دادن یارانمان.

چشمم  به یک بطری آب معدنی افتاد که پیش حجت بود، گفتم خوش بحالت وضعت خوبه، آب را داد ب من و گفت بفرما بخور،گفتم تشنه نیستم شوخی کردم ،گفت جان حجت کمی بخور، از دستش گرفتم مقداری از آن آب را خوردم و دوباره بطری را به حجت دادم او هم کمی آب خورد و دفترش را باز کرد، عنوان شعری که می خواست بنویسد خطاب به استاد شهریار بود، و نیم بیتی با این مضمون نوشته بود: سلامت باد شهریارا از شهر یاران بسیج ، اینقدر حجت را دوشت داشتم که از این هم نشینی اش هم خسته نمی شدم و خیلی هم لذت می بردم، دوباره کلاهش را برداشتم سرش را بوسیدم گفت محمد حسین چکار میکنی، افتخار می کردم که در کنارش هستم به خودم می بالیدم دلاوری بود که همتا نداشت از شیرین کاری هایش در موقع درگیری لذت می بردم، و واقعاً کاری می کرد که اطرافیان می گفتند: وحشتناک شجاع است ( بدگل شجایه) با تمام این خصوصیات در حد شجاعتش گمنام بود .

البته من از قدیم و در عملیاتهای مختلف او را می شناختم در عملیات بیت المقدس،رمضان ، والفجر مقدماتی و…. کارهایی که در آن عملیات ها ازش دیده بودم بود و …. در یک آشیانه تانک نشسته بودیم ، ظهری به قامت عاشورا به شکل عاشورای بزرگترین استاد شهادت در طول تاریخ، درهمین هنگام بود که صدای انفجاری مهیبی بلند شد و همه جا تاریک شد، همه جا را دود سیاهی در برگرفت، چشم چشم را نمی دید، روزگار جلوی چشمانم سیاه شد، خدایا چی شده گیج شده بودم هیچ چیزی را نمی توانم ببینم، صدای انفجار مهیب ناشی از اصابت گلوله توپ یا خمپاره یا هر چیز دیگری بود که در بین ما یعنی داخل همان آشیانه تانک که سنگر بی سقفمان منفجر شده بود ،بطوریکه دود و گرد و غبار و آتش و باروت خون و سیاهی همه جا را فرا گرفت.

وقتی کم کم گرد و غبار ناشی از انفجار و اصابت گلوله از فضای سنگر رفت،  خدایا من چه می بینم، حجت را دیدم که قلم و دفترش در دستش وردی نامفهوم برایم بر زبان و لغتی بر لبش ،و لبش را گزید و آرام به سجده رفت و در همان لحظه روح ملکوتی اش به آسمانها عروج کرد پرواز کرد، مرغ خوش الحان و شکسته بالم پرواز کرد و رفت مات شده بودم ، مبهوت شده بودم باور نمی کردم خدایا من چه میبینم،انگار دنیا روی سرم خراب شد، باور نمی کردم ،یعنی حجت شهید شد ، پس من چرا زنده ام ، نه  نه  حجت بیهوش شده ، خدایا من طاقت این مصیبت را ندارم،  من ، نمی دانستم که این شکلی جلوی دیدگانم باید عزیز ترین کسم را از دست بدهم ،چه دانستم که این سودا زین سان کند مرا مجنون……. دلم دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون

روبرویم آن طلبه غرق در خون وتمام جسم مطهرش از خون پاکش قرمز شده بود، و آن پاسدار کناری اون هم در خاک و خون می غلتید هر سه درجا شهید شده بودند، خدایا من داشتم چه را تماشا می کردم هیچ تکانی نمی تونستم بخورم، موج انفجار ناشی از اصابت گلوله خمپاره یا توپ یا … من و فیروز را به ته آشیانه تانک پرت کرده بود

گوشه ان آشیانه شهادت، یک لحظه دیدم سر من روی ران و پای فیروز است پاهای فیروز غرق در خون بود و سر من روی پایش.  ترکشی کاری ساعد دست راستم را متلاشی کرده بود، تمام ماهیچه ساعد دستم را برده بود، استخوان دستم را دیدم سفید ولی شکسته بود ،از رگ های دستم خون فوران می کرد، صورتم غرق در خون بود، یک لحظه فکر کردم از ناحیه سرهم ترکش خورده ام، قطرات خون جلوی چشمانم را می گرفت، دست راست نداشتم زانویم متلاشی شده بود، ترکش هم به پهلویم اصابت کرده بود، فیروز هم ترکشهای زیادی خورده بود غرق در خون بود با دستش نمی دانم پارچه ای یا چفیه ای  را روی ساعد دستم انداخت و می خواست جلوی خونریزیم را بگیرد، تا اندازه ای هم جلوی خونریزی ام را گرفت، دست راست فیروز زیر چانه ام بود .

حالمان خوب نبود، موج انفجار ما را پرت کرده بود بالای تل خاکی که گوشه آن آشیانه بود به همین خاطر همه چیز را می دیدیم، نگاهم به نگاه فیروز افتاد، داشت حجت را نگاه میکرد،  بیحال افتاده بودیم، صورت حجت روی خاک ها چشمهایش بسته رو به فیروز بود و فیروز صورت حجت را میدید چند باری می خواست بلند شود و برود برای آخرین بار برادرش را در آغوش بگیرد، ولی زخمها و جراحات کاری بود امکان تکان خوردن نبود ،احساس کردم حسرت بوسیدن برادرش به دلش مانده یک مرتبه صدای یا فاطمه زهرا، یا حسینش بلندشد،تمام دنیای فیروز در آن لحظه قامت خم شده ی سرو باغستان خمینی برادرش حجت بود که در خون خفته دیده می شد، من شرمنده من رو سیاه هم نمی توانستم کاری بکنم ، بی حال و بی رمق نظاره گری بودم که فقط گریه می کردم ،یک لحظه روحم پرواز کرد ………

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=67126

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 59در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۵۹
  1. کجا رتی ستینم سرو سوزم
    مه بیمار و تو درمونم ستینم
    سلام و صلوات در این شب برآورده شدن آرزوها به روح پاک و منور تمام شهداء بخصوص سرداران شهید فیروز و حجت سر تیپ نیا ، همانان که از وادی دیگر بودند و تاب ماندن را نداشتند چرا که به خوبی دریافته بودند وقتی قرار است یک روزی بروند پس چرا شهادت را انتخاب نکنند ، و طاقت جان کندن در بستر مرگ را نداشته و با انتخاب شرافتمندانه ترین نوع پرواز یعنی شهادت به سرای ابدی شتافتند . درود بر سردار بی ادعا و شهید زنده حاج طرهانی عزیز دست مریزاد سردار قلمت مانا باد . خدایا تو که میدانی از ته دل میگویم و به همه چیز و حال همه تو آگاهی تو را به مقربان در گاهت در این اولین پنجشنبه ماه رجب و شب برآورده شدن آرزوها مردن در بستر مرگ را نصیب این بنده حقیر سراپا تقصیر مگردان خدایا تورا به حق شهدای کربلا شهادت در راهت را نصیب من بگردان . آمین یا رب العالمین
    من آخر طاقت ماندن ندارم
    خدایا تاب جان کندن ندارم

  2. با سلام خدمت سردار گمنام و بی ادعا جناب آقای محمد حسین طرهانی .بیان زیبا و قلم شیوای آن بزرگوار ستودنی و تاثیر گذار است . برای سلامتی و طول عمر حضرتعالی دعا می کنیم و جهت شادی ارواح طیبه شهداء بخصوص همرزمان شهیدت صلوات می فرستیم .انشاالله همه ما در آن دنیا از شفاعت شهدا بهره مند گردیم .

  3. باسلام
    در شب لیله الرغائب .شب آرزوها .شب وعده گاه حضرت حق .شبی که آسمانش پر از انوار ستارگان است .
    برای بر آورده شدن هر چه بیشتر آرزوی شهدا .برای اعتلای فرهنگی .برای اتحاد وانسجام هر چه بیشتر مسلمانان بویژه شیعیان دعا کنیم .وسربلندی هرچه بیشتر کشور عزیزمان را از حضرت جل وعلا خواستار باشیم .واز حضرتش بخواهیم به خانواده های محترم ومعزز شهدای گرانقدرمان خصوصا خانواده با نجابت وبزرگ دوشهید سر افراز .دوسردار بزرگ .دوهمرزم .دویار ودوبرادر .شهدای اهل قلم .اهل بیان وعارف وآگاه به زمان عزت وسربلندی بیشتر عنایت فرماید .
    از شهید زنده ویار وهمرزم شهدا .سردار محمد حسین طرهانی که ایام آتش وخون واتفاقات وسختی هاو
    تنگناها ومرارت های خاص آن زمان را با قلم زیبا وشیوایشان بخوبی مرور نموده اند سپاسگزاریم .موید باشید.

  4. جنگ رفت و عشق یک افسانه شد /دل شکست و عشق هم بی خانه شد. سلام بر گردان کمیل و شهیدانش

  5. با سلام بسیار زیبا و جالب بود از قلم زیباتیان در نگارش یادو خاطره شهدا سپاسگزاریم ام در متن (بطری آب معدنی ) غیر متعارف است چون درآن زمان آب معدنی وجود نداشت اصلاح بفرمائید با تشکر

  6. روحشان شاد ویادشان گرامی باد.ما همه شرمنده ایم الان .بهشت برین نثارشان.خداوند رحمت کندتمام شهدا را. واقعا گفتنش هم شهامت می خواهد .برادر

  7. باعرض سلام وادب واحترام. گرامی باد یاد وخاطره دو سردار و دو دلاور جبهه های غرب وجنوب کشور ، سرداران رشید سپاه اسلام ، شهیدان فیروز و حجت سرتیپ نیا.
    از سردار بی ادعا وبی ریا ، یار وبازمانده ی شهدا ، سردار جانباز محمدحسین طرهانی که بابیان بسیار قشنگ ودلنشینش و قلم شیوایش ،مارا به آن دوران طلایی برد ، تقدیر وتشکر میکنم .
    مطلب طوری نگارش شده که هنگام خواندن ، دقیقا مثل فیلم های سه بعدی ، خود را در آن محل ودر آن شیار تانک که محل عروج دو سردار رشید اسلام ویارانشان بوده ، میبینی. واین نوع نگارش مهارت خاصی میخواهد که سردار جانباز آقای طرهانی به آن دست یافته است.
    سردار عزیز، مطالبت همانند خودت واقعا دلنشین ودلچسب و دوست داشتنی هستند . امیدوارم همیشه این گونه خاطرات ادامه داشته باشند.

  8. تاریخچه در ایران
    انواع متعارف آب بسته بندی

    اساساً مطالعه بر روی موضوع آب های معدنی ایران به صورت آکادمیک طی سالهای ۱۳۱۸ در دانشکده داروسازی تهران توسط مرحوم دکتر مافی و دکتر صادق مقدم و پس از آن توسط آقای دکتر محمد جواد جنیدی از اساتید رشته آبشناسی آغاز گردید که نهایتاً توسط مرحوم دکتر عباس خدابنده استاد آبشناسی و رئیس اسبق دانشکده داروسازی ادامه یافت و طی سالهای ۱۳۴۰ به بعد آقایان دکتر محمدرضا غفوری و دکتر محمود شریعت نیز در بررسی آبهای معدنی ایران مشارکت نمودند.

    صرف نظر از تاریخچه فوق ، آنچه که امروزه آنرا به عنوان صنعت بسته بندی آب می نامند و طی آن با استفاده از استحصال و استخراج آب از چشمه ها و سفره های زیر زمینی محصولاتی تحت عنوان آبهای معدنی و یا آشامیدنی بسته بندی شده ارائه می نمایند از ابتدای دهه ۵۰ در ایران آغاز شده است .
    اولین کارخانه آب بسته بندی ایران به نام آمولو در سال ۱۳۵۰ با استفاده از آب خروجی از چشمه آب معدنی پرسم واقع در دامنه رشته کوههای البرز تاسیس گردید که محصولات خود را در بطریهای شیشه ای به بازار عرضه نمود ، وجود املاح در مقادیر بالا از ویژگیهای منحصر بفرد این چشمه بشمار می رفت .
    با توجه به اینکه تولیدات کارخانه آب معدنی آمولو در مقیاس و ظرفیت کم بود لذا میتوان از شرکت آبهای معدنی دماوند به عنوان اولین تولید کننده آب معدنی بسته بندی در مقیاس صنعتی و برخوردار از تکنولوژی روز دنیا نام برد که در سال ۱۳۵۶ فعالیت خود را آغاز نمود و به جرات میتوان گفت که شرکت مذکور یکی از عوامل اصلی آشنایی مردم کشور با محصولات صنعت بسته بندی آب بود .

  9. دید در معرض تهدید دل و دنیش را ………………رفت با مرگ خود احیا کند آیینش را
    رفت و حتی کسی از جبهه نیاورد به شهر …………….چفیه و قمقمه اش کوله و پوتینش را . . .
    یاد و خاطر شما ودلاوریهایتان ابدیست روحتان شاد

  10. سلام بر دوست عزیزمان حاج محمدحسین طرهانی
    روایت بسیار زیبایی از شهادت دو شهید بزرگ از دیارمان بود که متاسفانه حتی برای همرزمانشان هم ناشناخته مانده اند .
    چه خوب است بزودی شاهد کتاب خاطرات آقای طرهانی باشیم که بدون تردید بسیار جالب و خواندنی خواهد بود.

  11. سال ۱۳۵۲ شرکت پریه فرانسه پس از بررسی چشمه‌های معدنی در ایران، سفره زیرزمینی چشمه اعلا را با توجه به خصوصیات آب آن تایید و برای اولین بار در ایران اقدام به احداث کارخانه بسته بندی آب نمود . سال ۱۳۵۶ آب معدنی دماوند به مرحلهٔ تولید رسید

  12. سلام بر آنهایی که از همه چیز گذشتند تا ما به هر چه میخواهیم برسیم

    سلام بر آنهایی که قامت راست کردند تا قامت ما خم نشود

    سلام بر آنهایی که به نفس افتادند تا ما از نفس نیافتیم

    سلام بر آنهایی که رفتند تا ما بمانیم

    سلام بر مردان خدا
    سلام بر شهدا

  13. سلام خدا بر این دو سردار ،این در دلاور. ، که حقاً شهادت در راه خدا مزدان بوده و به وصال معشوق خویش رسیده اند. روحشان شاد و راه شان پر رهرو باد و با تشکر از برادر عزیزمان شهید زنده سردار طرهانى. حاج محمدحسین از شما که الان هم در خط مقدم مبارزه با حرامیان تکفیری و داعش خون خوار هستید تمنا مى کنم اگر إمکان دارد دست ما را هم گرفته تا توفیق مبارزه و جهاد با این کثیف ترین موجودات روى زمین هم نصیب ما بشود ، زنده باشى دلاور

  14. گرامی میداریم یاد و خاطره دلاوران شهید فیروز و حجت سرتیب نیا را که حقا قلم عاجز است از وصف بزرگی و اخلاص و مردانگی ان شیرمردان غیور دیارمان
    از درج خاطره زیبا توسط دوست عزیز و مخلص و بی ادعایمان حاج محمدحسین طرهانی که با بیان شیوایشان توانستند برای لحظاتی دوستان را به ان زمانها ببرند بسیار سپاسگزارم سربلند باشید

  15. سلام جوانمرد ان تاریخ ایران و لرستان پرجمداران با عزت و اقتدار بزرگ سرداران مرز پاکی و صداقت ایران زمین پیرو ان حق و راستی سلام بر بالهای شکسته ات ای سردار عزیزمان جانشین شهیدانی بزرگوار در پناه امام حسین باشی سلام بر شما و همرزمان دلیرتان درود شیرمرد غیور لرستان سردار عزیز زیبا نوشته ای زنده باشی در پناه حق

  16. سردار عزیز دست مریزاد خاطرات مرقومه جنابعالی بسیار جالب و خواندنیست ان شاالله همیشه موفق وموید باشید

  17. شلمچه خلاصه عشق است و قطعه ای از بهشت ، شلمچه ، آینه ایست که تمام جبهه با خاکهای سرخش در آن می درخشد. و دریچه آسمانی است که از آن بوی رشادت و عطر دلنواز شهادت میوزد.

    شلمچه تندیس زیبای عشق است که در میدان ایثار قد کشیده است . شلمچه شهر شهود و شهادت است . شلمچه مثنوی بلندایثار است و فرودگاه عشق و عروجگاه دل . صحرای خشکی که دریای مواج خون و اشکهای عاشقانه در تربت پاکش دارد با قلب خونینی که هنوز زیبا و دلنواز می تپد و خون غیرت و مردانگی را در رگهای این دیار می دواند و حدیث بلند حیات با عزت را زمزمه می کند. زمین خاکی شلمچه ، زیباتر از آبی آسمان است چرا که شلمچه قتلگاه مرغان عاشقی است که برای وصال بی قرار بودند و از کوچه پس کوچه های منیت و مادیت رهیده و به شهر دلگشای معنویت و شهادت دل بستند. درود و سلام خدا بر روح ملکوتى این دو برادر، این دو سردار و خوشا به حالشان که از روزى خواران درگاه خداوند متعال مى باشند ، از سردار طرهانى هم به خطر این نوشته و قلم زیبای شان کمال تشکر را دارم. زنده باشند انشاء الله

  18. درودبر سروهای باغستان خمینی

  19. به سلام آمده ام خاک درت باشم و بس
    بپذیری تو اگر ، زیر پرت باشم و بس

    کفش گردان همه سایه نشینان بشوم
    در همین حد که فقط دوروبرت باشم و بس

    دوست دارم قدمی در قدمت بردارم
    هی بیایم بروم دربه درت باشم و بس

    عاشقم آمده ام تا که در این وانفسا
    مرهمی بر غم چشمان ترت باشم و بس

    تیر هر کس بزند آمده ام حضرت عشق
    بأبی انتَ و امّی سپرت باشم و بس

    می رسانی تو خودت را به سلام آمدگان
    من ولی با غزلی هم سفرت باشم و بس

    *
    از تو ای حضرت خورشید فقط می خواهم
    سایه ای روز قیامت به سرم باشی و بس
    این شعر از شکیبا غفاریان تقدیم به سردار عزیزمان نورچشمانمان امیدمان آقای محمد حسین طرهانی که با دیدن ایشان دایی شهیدمان را زنده میبینم بزرگوار همه ی هست و نیستمان شده ای با زنده بودنت شوق زندگی بهمون میدی الهی که بحق مرتضی علی در این ماه مبارک از خدا میخواهم خدا عمرت را زیاد عزتت را فراوان کند و همیشه زیر سایه مرتضی علی باشی منکه تا زنده ام هرچه عبادت کنم و انفاق داشته باشم و حتی در ثواب نمازهایم شریکتان هستم پیرو حقی حق نگهدارت باشد.

  20. عالى بود دستت درد نکنه

  21. کس چون تو طریق پاکبازی نگرفت
    با زخم نشان سرفرازی نگرفت
    زین پیش دلاورا کسی چون تو شگفت
    حیثیت مرگ را به بازی نگرفت

  22. دست مریزاد برادر

  23. دلم گرفته یاد دوستان شهیدم آرام و قرار برام نگذاشته ای کاش سهم و پاداش من از جنگ شهادت بود ، خوشا به حال حجت ،خوشا به حال فیروز ، خوشا به حال شهدا و بدا به حال ما که از کارون خمینى بزرگ جا ما ندیم ، حاج محمد حسین ممنونم ، شهید زنده خوشا به حال شما هم به خاطر داشتن چنین دوستان وبردا ان بزرگى حتما فردا هوایت را پیش خدا و امام حسین ع دارند. زنده باشى سردار ، بى ادعا ، بزرگ گمنام

  24. سلام و درود خدا بر دلاور شهید رزمنده خستگى ناپذیر حمید رضا محمدى ،کسى که در مقاومت مثل پاره آهن ، مثل کوه ، مثل شیر بود ، بحق سرباز دلاور خمینى بزرگ بود ، روحش شاد ، یادش گرامى ، راهش پر رهرو باد. بحق حمید افتخار قوم لر بود ، مقاومتش در حماسه گردان کمیل در شلمچه مثال زدنى بود ، یکى از أرکان آن مقاومت قهرمانا نه ى شیر مردان کوهدشت بود

  25. گرامى میدارم یاد قهرمانان گردان کمیل ، شیر مردان خطه شهید پرور کوهدشت ،افتخار آفرینان أیل و تبار مان ،

  26. شهادت قلّه کمال

    شهادت از برترین واژه های فرهنگ اسلامی و از مقدّس ترین مفاهیم معارف الهی است. شهادت اوج کمال انسان است، آنگاه که انسان تمام هستی خود را یکجا نثار معبود می کند و قطره وجودش به دریای بیکران هستی مطلق می پیوندد.
    رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «فوق کلّ ذی برٍّ برٌّ حتی یقتل فی سبیل الله، فاذا قُتِلَ فی سبیل الله فلیس فوقه برّ؛(۱) بالاتر از هر خیر و نیکی، خیر و نیکی وجود دارد تا انسان در راه خدا کشته شود که بالاتر از کشته شدن در راه خدا، خیر و نیکی یافت نشود.» پس خوشا به حال شهدا ،از سردار عزیز و گمنام حاج محمدحسین طرهانى به خاطر نوشتن این خاطره که بسیار زیبا ،رسا و شیوا به رشته تحریر درآمده اند سپاسگزارم ، شاید تلنگری باشد براى ما که قدردان خون شهیدان مان باشیم ،چون ما هر چه داریم از خون شهداست. از زحمت کشأن این سایت وزین هم ممنونم

  27. دست مریزاد سردار ، انشاالله زنده و موفق باشى

  28. ای کاش ما قدر این عزیزان را بیشتر أرج بگذاریم ، بیشتر این دلاوران وطن اسلامى در کوچه پس کوچه هاى زندگى از ندارى و بى پولى و فقر گمنام و مظلومانه از بین میرن ، بعض هاشون به شام شب محتاج ند و بیشترشون از ندارى ریاضت مى کشند ولى عزت نقس دارند ، ای کاش مسئولین کمى هم به فکر باشند ، این ولى نعمت ما هستند

  29. در این نیمه شب یاد و خاطره تمام شهدای عزیز خصوصا جفته برا بی غل و غش را با صلواتی گرامی می دارم . از جناب آقای بالنگ هم بابت زحمتش ممنونم .

  30. *من در میان شما باشم یا نباشم به همه شما وصیت و سفارش می کنم که نگذارید انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد، نگذارید پیش کسوتان شهادت و خون در پیچ و خم زندگی روزمره خود به فراموشی سپرده شوند. امام خمینى ره. دلم به حال خیلى از این پیش کسوتان شهادت وخون مى سوزد فقط خون دل خوردن سهم شان شده است و شنیدن انواع نیش و کنابه خیلى از این دلاور مردها را مى بینم که چطور در نهایت فقر وتنگدستى إمرار معاش مى نمایند و از فرزند ان خود شرمنده وخجل ند و،،،،،،،،،،،،،،ً،

    ***

  31. یکى از فرمانده هان زبده جنگ را مى شناسم و در زمان جنگ تحت امر أیشان بوده ام بعد ده ها ماه خدمت در جبهه و جانباز نیز مى باشد و از نزدیک شاهد رشادت ها واز جان گذشتگى ها یش بوده ام چند ى پیش متوجه شدم از سر ندارى فقر بعنوان کارگر دریک گاودارى مشغول بکار شده با دستمزدى بسیار کم أشک در چشمانم حلقه بست. آخر چرا ، مگه غیر از این است که امروزه هر چه ما داریم از صدقه سرى این عزیزان می باشد ،اکر أمثال این عزیزان نبود ند أیا ایران عزیز ما به این شکل وجود داشت،،،ای کاش ،،،،،،،،ای کاش. ،،،،،،،،،،،ای کاش ،،،،،،،ً،ًً

  32. یا حسین ع ، تکرار کربلا در شلمچه

  33. درودبرسردارعزیز برادرطرهانی یادهمه دلاورمردان عزت وسربلندی این ملت بزرگ گرامی بادویادشلمچه …فکه …ماووت…ارتفاعات گمو…بوکان ..باشهدای گردان محبین عجین شده است شادی روح شهدا صلوات

  34. مسئولین حکومتی مستحضر باشند که آنها سر سفره آماده شهداء و سلحشوران دفاع مقدس نشسته اند، حداقل با نوکری مردم و عمل در راستای ارزشهای متعالی الهی از مجاهدتهای آنها قدردانی کنند، والا در عالم برزخ در هنگام ملاقات با ارواح شهداء و یتیمانشان و فردای روز جزا سر پل صراط کارشان بسیار سخت خواهد بود.

  35. کوچه هایمان را به نامشان کردیم که هرگاه آدرس منزلمان را می دهیم بدانیم از

    گذرگاه خون کدام شهید است که با آرامش به خانه می رسیم !

  36. مردان جنگ نبض دریا را در دست دارند و پرچم خورشید را بر دوش ، مردان جنگ یک آسمان ستاره نامکشوف در سینه دارند و مهتاب را در سیما . مردان جنگ ، ستاره های بی ادعایی هستند که بوی روشنی می دهند و عطر بهشتی را می پراکنند .
    مردان جنگ همان سرو قامتانند و نخل سیرتان .
    درود بر سردار گمنام و بى ادعا حاج محمدحسین طرهانى، هزار ان صلوات تقدیم به روح برادران سرتیب نیا

  37. درود وصلوات به روح مطهر شهیدان با افتخار شهرمان عزیزانی که در اوج گمنامی رشادتها آفریدند ودفتر معرفت از بیان خصایل والایشان شرمسار است درود به روح شهیدان فیروز وحجت سرتیب نیا وسپاس از سردار بی ادعا برادر طرهانی .چند روز پیش در تنگه مرصاد از یادمان این عملیات دیدن کردیم تا نایب زیاره قدوم شهدای شهرمان باشم اما متاسفانه هیچ اثر ،عکس ،یادبودی از شهدای شهرمان در این یادمان وجود نداشت با خود اندکی گریستم که ما کوهدشتی ها در اینجا هم مظلومیم وگمنام .جا دارد افرادی که میتوانند موثر باشند در معرفی شهدای شهرمان قدمی بردارند

  38. با سلام واحترام خدمت فرهیخته گرامی جناب آقای طرهانی

    بی شک اقتدار ، امنیت و ثبات امروز جمهوری اسلامی ایران در جهان مدیون پایمردی و شجاعت شهدای هشت سال دفاع مقدس می باشد . از شما برادر بزرگوار به خاطر اشاعه فرهنگ ناب شهادت و ایثار در قالب خاطرات زیبا صمیمانه قدردانی می کنم و امیدوارم همواره دست ید اللهی مولانا امی المومنین یا و یاورتان باشد ..انشا الله

  39. با تشکر از برادر عزیزمان آقاى طرهانى ، مهندس بالنگ منتظر قسمت بعدى هستیم ،چون خاطره به جاى حساسى رسیده ،

  40. از طرف خانواده شهید منصور جهانگیری در سه شنبه ۸ اردیبهشت , ۱۳۹۴ گفته :
    به سلام آمده ام خاک درت باشم و بس
    بپذیری تو اگر ، زیر پرت باشم و بس
    کفش گردان همه سایه نشینان بشوم
    در همین حد که فقط دوروبرت باشم و بس
    دوست دارم قدمی در قدمت بردارم
    هی بیایم بروم دربه درت باشم و بس
    عاشقم آمده ام تا که در این وانفسا
    مرهمی بر غم چشمان ترت باشم و بس
    تیر هر کس بزند آمده ام حضرت عشق
    بأبی انتَ و امّی سپرت باشم و بس
    می رسانی تو خودت را به سلام آمدگان
    من ولی با غزلی هم سفرت باشم و بس
    *
    از تو ای حضرت خورشید فقط می خواهم
    سایه ای روز قیامت به سرم باشی و بس
    درود بر جهانگیرى عزیز با این شعر بسیار زیبا

  41. تیر هر کس بزندآمده ام حضرت عشق ،،،،،،بابى انت و أمى سپرت باشم و بس ،،، بسیار عالى بود دست مریزاد جهانگیرى بزرگوار ، مانا باشید

  42. درود بر جهانگیرى عزیز دست مریزاد ، ما را به وأدى کربلا برد

  43. به سلام آمده ام خاک درت باشم و بس ،،،،،بپذیرى تو اگر ، زیر پرت باشم و بس ، درود بر جهانگیرى عزیز براى این شعر بسیار بسیار پر معنى و زیبا ، سلام بر شهید قهرمان أیل لر شهید منصور این دلاور بى همتا و درود بر سردار خوش أخلاق و مهربان حاج محمد حسین طرهانى. هزار ان صلوات نثار روح شهداى ایران اسلامى و عزیزمان ممنونم

  44. بخاط این شعر نغر از جهانگیرى ممنونم زنده و پاینده باشید

  45. براستى یاد قهرمان آزاده شهید منصور جهانگیرى ، که همواره ذکر رشادت و پایدارى و استقامت أیشان در مقابل دژخیمان بعثى در اردوگاهاى عراق ورد زبان تمام همرزمانش می باشد ، به افتخار این قهرمان سر تعظیم فرو مى آورم و دست به سینه به ساحت مقدس این شهید دلاور إدارى احترام مى کنم ممنونم از جهانگیرى عزیز بخاطر این قطعه شعر بسیار زیبا

  46. جهانگیرى عزیز مؤید باشى دستت درد نکنه عالى سروده ایی

  47. خداوند روح تمام شهدا رو شاد کنه

  48. ساربانا مهلتی آرام جان گم کرده ام

    من در این دریای خون در گران گم کرده ام

    ساربانا مهلتی دارم در این جا مشگلی

    رفته از دستم گلی از وی نبردم حاصلی

    اندر این دشت بلا رفته زدستم نوگلی

    من حسین باوفا آرام جان گم کرده ام

    ساربان بهر خدا یک ساعتی آهسته تر

    اندر این دشت بلا گم گشته از من تاج سر

    یعنی یک دنیا برادر از من خونین جگر

    اندر این صحرا ززجور گوفیان گم کرده ام

    ساربانا مهلتی تا تابر سر نعش حسین

    راز دل گویم ببارم خون دل از هردو عین

    در عزایش عالمی را پکنم از شور و شین

    من برادر در میان خاک و خون گم کرده ام

    مهلتی تا جستجویی اندرین صحرا کنم

    در میان قتلگه من کشته ام پیدا کنم

    بر سرنعش برادر دیده را دریا کنم

    خاک بر فرقم که نور دیدگاه گم مرده ام ، تقدیم به ساحت مقدس این دو دلاور ، وتقدیم به شهید زنده. سردار سرافراز خطه طرهان حاج محمد حسین طرهانى
    عزیز

  49. شهادت نامه ها خوبان نوشتند*** چه خوش با خون خود عنوان نوشتند
    به دل بستند با دلدار پیمان*** به خون سرخطّ آن پیمان نوشتند
    بیابان لاله گون کردند و رفتند*** کتـاب عـشـق را ایـنان نوشتند
    بُوَد خون شهیدان پاک، از آنرو*** که بـا آن مـعنی قـرآن نوشتند
    شهیدان امتحان خـویش دادنـد *** که درس عشق تا پایان نوشتند
    گَهی در مسجد و گاهی به محراب *** گَهی در صحـنه میـدان نوشتند
    بــرای درد مظلـومان عـالم *** طبیبان نسخه درمـان نوشتند
    بدستور خــدا نام شـهـیـدان *** به باب روضه رضوان نوشتند
    به خـون هر شهیـدی یـادواره*** به بـرگ لالـه کنـعـان نوشتند شادى روح شهدا صلوات

  50. آقام حسین حسین جان (۲)

    بی نام و بی نشانیم مانند آسمانیم / ما تیغ ذوالفقاریم باکی ز کس نداریم

    ما مست جام عشقیم ما سائل دمشقیم / ما سر به تن نداریم بر تن کفن نداریم

    )

    دیوانه حسین و عباس قهرمانیم / جز کربلا گویی میل و هوس نداریم

    غیر از حسین نخواهیم تا کربلا روانیم / شاهی بجز حسین عریان بدن نداریم

    آقام حسین حسین جان (۲)
    تقدیم به پدر عزیزم ،امیدوارم همیشه زنده باشند

  51. درود بر مردان تاریخ ساز جبهه حق علیه باطل. ما نسل دوم انقلاب مفتخریم که چون شماهایی بعد از کارزار سنگر ها را خالی نکرده ودر جنگی دیگر برای روشنگری وشناساندن شیران بیشه ایران به خود زحمت نوشتن واقعیتهای ان روزگار را میدهید.به نوبه خودم از شمامتشکرم که با وجود این همه مشغله کاری دست به قلم شده اید ومارا به فیض خواندن خاطرات خود وا میدارید

  52. چه خوب است مابازمانده گان باخود خلوت کنیم ایا چیزی شهدا می خواستند عمل کردیم یانه سرمنده ایم

  53. این دل تنگم عقدها دارد گوئیا میل کربلا دارد
    آتش شوقم میکشد شعله ای نوا میل نینوا دارد
    میروم بینم در کجا عباس مشک خشک بر دوش از قفا دارد
    میروم بینم در کجا زینب ناله و بانگ وا اخا دارد
    میروم بینم در کجا کلثوم شکوه از شمر بی حیا دارد
    میروم بینم در کجا عابد دست و پا زنجیر از جفا دارد
    میروم بینم در کجا لیلا ماتم اکبر او بپا دارد
    میروم بینم در کجا قاسم دست و پا از خون او حنا دارد
    میروم بینم در کجا صغرا ماتم اصغر او بپا دارد
    میزند بر سر زاکر محزون ماتم شاه کربلا دارد

  54. برادر عزیزتر از جانم ، سردار بی ادعای روزهای سخت ، تنها یک خواهر میتواند شاهنامه سراسر ایثار و قداست برادر را سجده رود ، تو آنروز از گل ولای خاک سنگرها بر لباسهای ساده ات لذت میبردی، تو آنروز تندیس زیبای عشق بودی که در میدان ایثار ودر مکتب حسین( ع )قد کشیده بود، تو شاهد شهود و شهادت برادران شهیدت بوده ای ، تو راوی مثنوی بلند عشق و عروج دلهای همیشه جاودانه ای ، گردان کمیل جایگاه جاودانه شدن مردان بزرگیست که با قلب خونین خود که هنوز زیبا و دلنواز می تپد ، خون غیرت و مردانگی را در رگ های این دیار زخم خورده ، اما سربلند ،اما استوار واما همیشه جاودان جاری ساختند .
    درود خدا بر برادران جاودانه ام شهیدان سرتیپ نیا باد ….

  55. آقای طرهانی سلام .فرمانده گردان شهیدفیروز بودو معاونش شهیدحجت … .خداوند همه شهدا را بیامرزد

  56. شه ولى عزیز در آن شرایط سخت چیزى که اصلا این برادران به أن توجه نمى کردند این بود که مثلا کى فرمانده باشه این چیز ها امروز مهم شده و از طرف آقاى طرهانى فقط خودش را به هیچ عنوانا معرفى نکرده و آن جایی که سردار می فرمایند منصور مواظب گردان باش اشتباه تایپی بوده و گروهان درسته توصیه مى کنم بخش هاى قبل را مطالعه بفرمایید و برادر طرهانى خدا شاهد اصلا دنبال این مثال نبوده همه فکر میکردم أیشان یه دانشجوى بسیجى است

  57. این برادر طرهانى اینقدر مظلوم و بسیار بى ادعا وقتى به شهرستان کوهدشت تشریف میارند هیچ کس نمیدونه اصلا این پاسداره دلم میسازه غریب غریبه با اینکه من اطلاع کامل دارم یک استراتژیست و نویسنده ایی بزرگ است و دهها جلد کتاب به رشته تحریر دآورده و کارشناس عالى خاورمیانه است

  58. سلام . سالگرد شهدا چنگوله نزدیک است خاطرات فراموش نشود

  59. حاج محمدحسین طرهانى این بنده مظلوم خدا شیش تا بچه دارند و در تهران زندگى مى کنند فرزندانى دارد همه اهل اخلاق و دین و درس و سواد و أدب این بنده با عزت نفس خدا با حقوقى نزدیک به یک و نیم میلیون تومان با ریاضت ولى با عزت نفس زندگى مى کنند خدا به ایشان صبر و قدرت تحمل این نوع فقیران زندگى کردن را بده. و همین ها هستند که ملت به وجودشان افتخار مى کنند و مایه مباهات هستند کاش صاحبان فیش نجومى سرى به منزل این. دوستان بزنند شاید کمى خجالت بکشند و روسیاهى خود را مشاهده کنند

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.