- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

شهید ۱۳ ساله ی کوهدشتی در منزل امام خمینی (ره)

2 

 

شهید احمد قبادی در سال ۱۳۴۸ در روستای اولاد قباد دیده به جهان گشود ، همزمان با آغاز جنگ تحمیلی علیرغم سن و سال کم و کوچکی جثه ، همچون شیرمردان و با الهام از حضرت اباعبدا…الحسین (ع) و نهضت عاشورایش ، پای به میدان نبرد نهاد و تا پای جان به دفاع از آرمانها و اهداف مقدس انقلاب اسلامی پرداخت ، علیرغم شهادت برادر بزرگترش شهید سعادت قبادی اولین فرمانده اطلاعات و عملیات تیپ ۵۷ سپاه حضرت ابوالفضل حاضر به ترک جبهه های حق علیه باطل نگردید و بالاخره در عملیات عاشورای ۲ در تاریخ ۲۴/۵/۶۴ وبا ۱۳ سال سن به آرزوی دیرینه اش رسید و شربت شهادت را نوشید ، خاطره ذیل ، دست نوشته ای از این شهید بزرگوار است که در جبهه مورد توجه نماینده حضرت امام (ره) قرار گرفته و نهایتا به دیدار بنیانگذار انقلاب اسلامی شرفیاب می گردد .
درست ساعت ۵ بعداز ظهر بود که من در واحد تبلیغات بودم آمدند و به من گفتند یکی از روحانیون بیت امام آمده ، من هم به سوی مسجد ستاد به راه افتادم هنوز آن برادر روحانی به ستاد نیامده بود من داخل مسجد شدم و با بلند گو همه بچه های تیپ را خبر دادم ، خلاصه آن روز برادر روحانی میان نماز مغرب و عشا سخنرانی کرد و بعد از نماز با هم به تبلیغات رفتیم و در آنجا شام خوردیم و بعد از شام صحبت از امام شد و دیدار او یکی می گفت من رفتم ، بعد از من سوال کردند من هم گفتم که من نرفتم ، برادر روحانی گفتند که اگر می خواهید همراه من بیا تا من ببرمت ، بعد هم من گفتم که دارد با من شوخی می کند اما دوباره به من گفت من هم گفتم می آیم ، بعد برادر سلگی ۵ روز مرخصی برایم نوشت و صبح زود به راه افتادیم و به تبلیغات جبهه و جنگ رسیدیم و نهار خوردیم و توسط برادر نوروزی با یک عدد ماشین عازم تهران شدیم ،ساعت ۵/۳ شب به تهران رسیدیم، نماز خواندیم و بعد هم صبحانه خوردیم و صبح ساعت ۷ به دیدار حضرت امام رفتیم ، اول رفتم و دست امام را بوسیدم بخدا از شوق و خوشحالی اشک در چشمانم بود و بعد از اینکه امام فهمید که من رزمنده هستم به برادر روحانی گفتند که همراه خودتان او را به خانه ما بیاورید ، درست هنگامی که ما می خواستیم وارد خانه بشویم آقای هاشمی رفسنجانی هم در خانه امام نشسته بود رفتیم داخل و با آقای هاشمی هم احوال پرسی کردیم ، بعد امام وارد اتاق شدند ، دیگر کنترل خودم از دستم رفت و اشک از چشمانم سرازیر شد خلاصه با امام صحبت کردیم و از جای برادران رزمنده ، بار دیگر دست و صورت امام را بوسیدم و بعد امام یک تسبیح و ۲۵۰ تومان پول به من داد و بعد از آن همراه یکی از برادران پاسدار عازم اهواز شدیم .

والسلام علیکم و رحمته الله و برکاته
تهیه و تنظیم : فرماندهی پایگاه مقاومت اداری قائم

 

 1

 

 

3

 

 

4

 

 

5

 

 

6

 

 

خاطره شهید 1

خاطره شهید  خاطره