امام خمینی (ره) : ملتی که شهادت برای او سعادت است پیروز است
شهید والامقام حجت اله سرتیپ نیا
شهید والامقام جهانشاه آزادبخت
جانباز حاج یونس قبادی
اردیبهشت سال ۶۵ دشمن بعثی در یک اقدام هماهنگ ، به قصد تسلط بر شهر پیرانشهر اقدام به آفند نموده و در روزهای اولیه موفق شده ارتفاعات ۲۵۱۹ و اطراف آن را تصرف نماید . بلافاصله به لشگر ۵۷ مأموریت داده شد جهت سد پیشروی نیروهای عراقی با استعداد موجود اقدام نماید . نیروهای لشگر که در پادگان شهید شفیع خانی مستقر بودند یکی پس از دیگری به سمت کردستان حرکت نمودند ، در آن زمان من در معاونت عملیات لشگر بودم .
عراق با تمام توان خود وارد صحنه شده بود و با آتش بسیار سنگین توپخانه و بمب باران های شدید هوایی تمام منطقه حاج عمران را زیر و رو کرده بود . از طرف فرماندهی لشگر مأموریت یافتیم پشت خطوط پدافندی دشمن را شناسایی کنیم تا در شب آینده یک گردان از پشت به دشمن تک نماید ، جهت این مأموریت شهید حجت سرتیپ نیا و شهید جمشید سلیمانی و بنده انتخاب شدیم ، بعد از ظهر یک روز توسط فرماندهی لشگر از خط خودی نسبت به خطوط دفاعی دشمن توجیه شدم و غروب همان روز با تاریک شدن هوا پس از هماهنگی با نیروهای در خط خودی به سمت ارتفاعات مورد نظر حرکت کردیم .
آسمان رفته رفته ابری می شد . به دامنه ارتفاعات رسیدیم . مأموریتی سریع و طی یک شب میبایست از میدان مین نامنظم و کمین های ناشناخته و خطوط پدافندی عبور کنیم و به پشت خط دفاعی عراقی ها برویم . کار مشکلی بود که میبایست انجام شود . پس از هماهنگی بین خودمان از دامنه ارتفاع شروع به بالا رفتن کردیم . ذکر دعا و نیایش لحظه ای قطع نمی شد چرا که مأموریتی سنگین در زمانی بسیار کوتاه میبایست انجام گیرد . هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که آسمان شروع به باریدن کرد . به فاصله ای کم که همدیگر را ببینیم رو به جلو حرکت میکردیم ، شدت باران هر لحظه تند و تند تر می شد . با همین وضعیت نیمی از ارتفاع رو پشت سر گذاشتیم .
احساس میکردیم به موانع و سنگر های کمین عراقی ها نزدیک شده ایم لذا میبایست لحظه به لحظه جلو خودمان را پاکسازی کنیم . سعی می کردیم از مسیری حرکت کنیم که امکان کاشت مین و پست کمین کمتر باشد ، مناطق مشکوک به مین را به آرامی چک می کردیم . رفته رفته ابر تیره تر شد و هوا کاملأ تاریک تاریک ، باران به تگرگی وحشتناک تبدیل شد که به شدت بر روی سرمان اصابت می کرد ، رعد و برق های طولانی در هوا نمایان شد و گویا لطف خداوند بود که از نور رعد و برق استفاده کنیم و چند متری به جلو برویم ، به همن منوال به حرکت خودمان ادامه دادیم . تا اینکه یک لحظه نور برق آسمان به کمین عراقی ها افتاد که در فاصله کمتر از ۳۰ متری ما ایستاده بود ، مجبور شدیم کمی به عقب آمده و راهمان را عوض کنیم .
پس از برگشت از جلو کمین اول ، در فاصله ۵۰ متری سمت راست شروع به جلو رفتن نمودیم . تصمیم گرفتیم به فاصله ۵ دقیقه از همدیگر از کنار کمین عبور کنیم ، با توجه به آنکه مسئولیت گروه با بنده بود لذا با هماهنگی بنا شد اول من عبور کنم . با توسل به ائمه اطهار از آنها جدا شدم و شروع به حرکت کردم . به لطف خدا و تجربه گذشته از کمین رد شدم و در کنار سنگ بزرگی موضع گرفتم ، نفر دوم شهید حجت قرار بود بیاید که ناگهان تیر بار دشمن در فاصله نه چندان دور شروع به تیراندازی کرد . احتمال دادم حجت را دیده ، اما پس از لحظه ای قطع شد و حجت خودش را به من رساند و به همین طریق جمشید هم به ما پیوست .
حال نوبت به عبور از خط اصلی دشمن رسیده بود که کار مشکلی بود و میبایست در همان شب انجام شود . از پشت تخته سنگ شروع به دید زدن خط دشمن کردیم که ناگهان منوری بر بالای سرمان روشن شد و محوطه به روز روشن تبدیل کرد ، خودمان را به زمین چسپاندیم و از زیر سنگ اطراف را نگاه کردیم و مسیری را برای ادامه راه انتخاب کردیم که صخره ای بلند بود و نگهبانی بر بالای آن ، اما با توجه به قوس صخره ، نگهبان بر زیر صخره دید نداشت . از همان راه و با فاصله مشخص از یکدیگر عبور کردیم و به پشت خط دشمن رسیدیم . لازم بود که حتی تا یک کیلومتر در عمق برویم که امنیت خودمان هم برای شناسایی بیشتر می شد . به این طریق نیمی از مأموریت که رفتن به پشت خط دشمن بود را انجام دادیم و میبایست آن منطقه را کاملأ شناسایی کرده و اطلاعات لازم را بدست بیاریم . مجددأ رعد و برق آسمان شروع شد و در یک لحظه متوجه هلی کوپتری شدیم که در روی تپه ای فرود آمده بود و یک نیروی عراقی با پانچو بر دور آن میچرخید و نگهبانی میداد . و این همان هلی کوپتری بود که در روز قبل با آرپی چی توسط شهید جهانشاه آذادبخت مورد هدف قرار گرفته بود و مجبور به فرود اضطراری شده بود . کارمان را با موفقیت انجام دادیم و تصمیم به برگشت گرفتیم .
ادامه دارد . . .