تاریخ : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
9

خاطره ی جانباز حاج یونس قبادی از سردار شهید حجت سرتیپ نیا / بخش دوم

  • کد خبر : 68308
  • 25 اردیبهشت 1394 - 8:11

امام خمینی (ره) :  ملتی که شهادت برای او سعادت است پیروز است       شهید والامقام حجت اله سرتیپ نیا     شهید والامقام جهانشاه آزادبخت       جانباز حاج یونس قبادی     . . .  مجبور شدیم راه برگشتمان را کمی تغییر دهیم لذا با موفقیت از کنار پست های […]

امام خمینی (ره) :  ملتی که شهادت برای او سعادت است پیروز است

 

 

حجت سرتیپ نیا

 

شهید والامقام حجت اله سرتیپ نیا

 

شهید جهانشاه آزادبخت

 

شهید والامقام جهانشاه آزادبخت

 

 

image-4fe340726c2b6479b094a379caf3371e06afc6da0dba1bdfb86251bda9a49bfc-V

 

جانباز حاج یونس قبادی

 

 

. . .  مجبور شدیم راه برگشتمان را کمی تغییر دهیم لذا با موفقیت از کنار پست های کمین عراقی ها گذشتیم . هنوز نیمی از راه رفته مان را بر نگشته بودیم که صدای تیراندازی شدیدی در خط خودی شروع شد و انفجارهای پی در پی و شلیک آر پی چی و رگبارهای پی در پی تیربارها لحظه ای قطع نمی شد . به نصفه راه صخره ها رسیده بودیم و جمشید که در ماههای قبل مجروح شده بود جراحتش به سراغش آمد و دیگر قادر به ادامه راه نبود . با زحمت زیاد به همراه حجت او را به زیر صخره ای بردیم تا شاید بتوانیم آماده اش کنیم اما جراحتش به حدی بود که قادر به ادامه راه نبود . از طرفی درگیری در خط خودی برایمان مشکلی شده بود . لذا میبایست به هر طریقی اطلاعاتی از آن رهگیری بدست آوریم .

بنا شد یک نفر در کنار جمشید بماند و یک نفر خود را به نزدیکی منطقه درگیری برساند و اطلاعاتی کسب کند ، با توجه به صمیمیتی که بین حجت و جمشید وجود داشت لذا حجت گفت من بالای سر جمشید میمانم و شما برو . هنوز ده دقیقه ای از آنها دور نشده بودم و بر بالای صخره ای در حال حرکت به سمت منطقه درگیری بودم که متوجه سر و صدایی در زیر صخره شدم . بلافاصله بر روی زمین دراز کشیدم و بصورت سینه خیز تا حد ممکن به جلو رفتم تا جایی که متوجه صدای آنها شدم که به زبان عربی صحبت میکردند طوری مشخص بود چند نفر مجروح هم همراه داشتن ، بعضی لحظه ها به هم عصبانی میشدن .

با مشاهده این وضعیت متوجه شدم که عراقی ها در زمانی که ما در حال شناسایی بودیم اقدام به تک بر علیه خط پدافندی ما کرده اند اما به لطف خدا موفق نشدن و با تحمیل تلفاتی در حال عقب نشینی هستن . سریعأ خودم را به حجت رساندم و ضمن اعلام آمادگی قضیه را برایش تعریف کردم . تا نزدیکی های سپیده دم مجبور بودیم در همانجا بمانیم ، چرا که هم عراقیها در حال تردد و برگشت بودن و هم یک نفر مجروح بهمراه داشتیم که قادر به حرکت نبود .

هوا رو به روشنایی میرفت و سر و صدای عراقی ها قطع شده بود . جمشید هم توان حرکت کردن نداشت لذا میبایست از نیروی کمکی و امدادگر استفاده کنیم . برای بار دوم حجت و جمشید را در زیر همان صخره به جا گذاشتم و خودم را به خط خودی نزدیک کردم هیاهوی عجیبی بوجود آمده بود . دیگر از تاریکی هوا چیزی باقی نمانده بود ، با صدای بلند خودم را به نگهبان ها معرفی کردم تا اجازه نزدیک شدن را بدهند . زیرا هنوز از عقب نشینی کامل عراقی ها اطمینان نداشتند . پس از چند دقیقه توانستم خودم را به خط برسانم و به همراه چند نفر امدادگر به سمت جمشید و حجت برگشتم ، به کمک امدادگران جمشید را به پشت خط آودیم و از آنجا به اورژانس اعزام شدن . آن روز به همراه حجت به سنگرهای اطلاعات رفتیم تا کمی استراحت کنیم و سری هم به اخویم حمید بزنم ، به محض نزدیک شدن به بچه های اطلاعات چند نفرشان به سمت ما آمدن و پشت سر هم میگفتن حمید رفت حمید رفت ( در بین بچه ها کلمه رفت به منزله شهادت بود ) لحظه ای از خود بی خود شدم اما بلافاصله یکیشون گفت نه مجروح شده . در آن خستگی و شب نخوابی شب گذشته ، نتوانستم طاقت بیارم و به همراه حجت خودم را به بیمارستان پیرانشهر رساندم تا شاید حمید را ببینم اما به ارومیه اعزام شده بود . به هر حال به منطقه برگشتیم و ضمن استراحتی مختصر غروب همان روز به همراه گردان ابوذر وارد عملیات شدیم .

با هماهنگی که با حجت شد توانستیم دو گروهان را از همان مسیر شب قبلی که شناسایی کرده بودیم بدون هیچ مشکلی به پشت مواضع دشمن برسانیم . هنور تقریبأ یکصد متر مانده بود که از پشت به دشمن برسیم ناگهان نیروهای روبرو ، درگیری را شروع کردند . بلافاصله نیروها را به همراه حجت از داخل شیاری کم عمق به جلو بردیم . درگیری ما با خط دشمن شروع شد ، تیربارهای عراقیها شروع به شلیک پی در پی کردن شاید به ۲۰ متری خط دشمن رسیده بودیم و به صورت نیمه خمیده رو به جلو میرفتیم که ناگهان حجت دادی کشید و به زمین افتاد گفتم حجت چی شد اول خوب نمیتونست حرف بزنه تا اینکه اشاره به پشتش کرد و گفت کتفم تیر خورد . او را بلند کردم خون از پیراهنش بیرون میآمد ، امدادگر را صدا زدم ، گفت لازم نیست بچه ها رو ببر جلو . گفتم کسی رو باهات بفرستم عقب ، گفت نه خودم بلدم میتونم برم . حجت به تنهایی به سمت عقبه به راه افتاد در آن تاریکی شب تنها رفتن حجت که مجروح شده بود نگران کننده بود و تا چشمم دید داشت او را نگاه کردم و از توان راه رفتنش اطمینان یافتم .

در یکی از سنگرهای دشمن تیربارچی بود که از نزدیک شدن بچه ها جلوگیری میکرد و مداوم شلیک میکرد و نیروهای ما را زمین گیر کرده بود . با صدای بلند گفتم آر پی چی زن ، آر پی چی زن ، از پشت سر نوجوانی که آر پی چی در دست داشت خودش را بمن رساند ، گفتم آر پی چی رو بده بمن ، با شجاعت تمام گفت نه خودم میزنمش . با شلیک اولین موشک ، تیربارچی و سنگرش را منهدم کرد و ما با همت دلاوران بسیجی و سپاهی توانستیم خط رو تصرف کنیم . هنوز قسمتی از خط مانده بود که پاکسازی بشه که ناگهان انفجاری مهیب در بین من و بی سیم چی رخ داد و من هم از ناحیه دست و گردن مجروح شدم و جهت مداوا به نقده و از آنجا به ارومیه و سپس با هواپیما به تبریز اعزام شدم و پس از ۲۴ ساعت بستری در بیمارستان تبریز با لباس بیمارستانی از بیمارستان فرار کردم . که فرار از بیمارستان خود خاطره ای مفصل دارد . یاد و خاطره دلاور مردان دفاع مقدس گرام باد . دست بوس خانواده شهدا ، یونس قبادی 

98736367055410195302

زنده یاد سردار حاج حمید قبادی

 

 

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=68308

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 18در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۱۸
  1. روح همه ی شهدای بزرگ دفاع مقدس شاد باد
    خداوند آنها را با شهدای کربلا محشور بفرماید
    خداوند انشاالله رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس را در همان صراط حفظ بفرماید
    حاج یونس عزیز انشاالله در مسئولیت جدید در هیئت نظارت شهرستان با همان اخلاص و قاطعیت و بی طرفی نسبت به اشخاص و گروههای سیاسی خدمت کنید که در محضر شهدا سرافراز بمانید
    آرزوی ما سربلندی همه بچه های مخلص خداست

  2. درود بر حاج یونس قبادی
    به حق، زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
    یقین دارم این حرکت شایسته و بازگویی خاطرات جنگ و جهاد و دلاوری دلاورمردان خطه ی کوهدشت پیوندی ناگسستنی با دیروزمان برقرار خواهد کرد و جوانان این خطه به درستی با ارزشهای جنگ تحمیلی آشنا خواهند شد
    از کلیه ی بزرگوارانی که در این راه گام برمیدارند تشکر میکنم و دست مریزاد میگویم

  3. درودبرشهداوسلام بررزمندگان اسلام خصوصا شهدای هشت سال دفاع مقدس.ویاران بازمانده ازخط شهادت

  4. انصافا‏ ‏لحظه‏ ‏لحظه‏ ‏جبهه‏ ‏خاطر‏ ‏است‏ ‏اما‏ ‏شنیدن‏ ‏از‏ ‏زبان‏ ‏سردار‏ ‏قبادی‏ ‏لطف‏ ‏دیگری‏ ‏دارد‏ ‏.در‏ ‏ارتفاعات‏ ‏گمو‏ ‏که‏ ‏حاج‏ ‏یونس‏ ‏معاون‏ ‏گردان‏ ‏عاشورا‏ ‏بود‏ ‏چنین‏ ‏اتفاقی‏ ‏افتاد‏ ‏ومن‏ ‏آرپی‏ ‏چی‏ ‏زن‏ ‏بودم‏ ‏سردار‏ ‏گفت‏ ‏آر‏ ‏پی‏ ‏چی‏ ‏را‏ ‏بده‏ ‏وگفتم‏ ‏خودم‏ ‏شلیک‏ ‏می‏ ‏کنم‏ ‏.گفت‏ ‏آفرین‏ ‏پس‏ ‏بزن‏ ‏وهمین‏ ‏تشویق‏ ‏باعث‏ ‏شد‏ ‏چندین‏ ‏گلوله‏ ‏آر‏ ‏پی‏ ‏چی‏ ‏شلیک‏ ‏کنم‏ ‏.یاد‏ ‏شهید‏ سرتیپ‏ ‏نیا‏ ‏شهید‏ ‏حمید‏ ‏‏ابراهیمی‏ ‏و‏ ‏شهید‏ ‏حمید‏ ‏قبادی‏ ‏زنده‏ ‏باد‏ ‏.درود‏ ‏بر‏ ‏سردار‏ ‏یونس‏ ‏قبادی‏ ‏‏ ‏

  5. ضمن عرض سلام وادب واحترام ، ازسردار بی ادعا وبی ریای سپاه اسلام ، سردار سرافراز وجانباز، یادگار ماندگار شهدا ، حاج یونس قبادی بخاطر بیان این خاطره ی بسیار زیبا تقدیر وتشکر میکنم.
    گرامی باد یاد وخاطره ی تمامی شهدا علی الخصوص سرداران پرافتخار لشگر ۵۷ لرستان شهید حمید قبادی و شهیدان فیروز و حجت سرتیپ نیا و دیگر همرزمان آن شهیدان.
    عرض سلام وخسته نباشید دارم خدمت جوان بسیجی وپرتلاش ، جناب آقای مهندس سعید بالنگ .

  6. خداوند روح شهیدان حسینقلی وجانشاه آزادبخت را باشهدای دشت کربلا ، محشور فرماید.

  7. خدا یاروح انان را با شهدای کربلا محشور بفرما
    خداوند انشاالله رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس را در همان صراط حفظ بفرمای

  8. ما مرغ سحر خوان شکفت اذانیم خونین پر و بالیم شفق الاییم درمعبر تاریخ ایستاده ایم همچو کو هی به شکوه صد بار شکسته ایم وهنوز پا بر جاییم خداوندبهشت برین رابه همه ی شهدای اسلام و انقلاب انشا الله عطافرمایدبدینوسیله یادی میکنیم ازشهدای والامقام شهیدحمیدرضا محمدی گراوندوشهیدمحمدعلیم عباسی گراوند که حقا انسانهای وارسته ای بودند وسلام

  9. خدا قوت دلاور

  10. قلم به دست – سعید بیابانکی

    میان خاک سر از آسمان در آوردیم

    چقدر قمری بی آشیان در آوردیم

    وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم

    چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم

    چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر

    چقدر آینه و شمعدان در آوردیم

    لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک

    درست موسم خرما پزان در آوردیم

    به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم

    عجیب بود که آتشفشان در آوردیم

    به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت

    چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم

    چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم

    زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم

    شما حماسه سرودید و ما به نام شما

    فقط ترانه سرودیم – نان در آوردیم –

    برای این که بگوییم با شما بودیم

    چقدر از خودمان داستان در آوردیم

    به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها

    برای این سر بی خانمان در آوردیم

    و آب های جهان تا از آسیاب افتاد

    قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم

  11. خدا رحمتشون کنه

  12. سلام .هرآنچه لازم بودروحانی رزمنده آشیخ هادی فرمودند،واما بارهاگفته ام خداوندروشاکرم هنوزمردم ازوجودسرداران بزرگ وواقعابی ادعاوسلحشوری همچون حاج یونس عزیز بهره مندند ان شاالله بازهم ادامه دهید که نسل بعدازجنگ بشدت ازدانسته هاو روایت های تلخ گذشته نیازمندن ،خداوندآنهمه ایثاروزحمات راازشما قبول بفرماید.

  13. با سلام ضمن تشکر از کلیه عزیزان ودست اندرکاران مجموعه میر ملاس امید است در این سایت از کلیه سرداران لر ستانی که در ۸ سال دوران دفاع مقدس فعالیت داشته اند که این انقلاب مرهون زحمات آنان وما جملگی مدیون آنها هستیم و برای انکه لرستان با نام وخاطر آنها زنده بماندو همچنین در جهت جذب مخاطبان بیشتری ضروری است خاطرات بیشتری در سایت گذاشته شود با تشکر

  14. جناب آقای گراوند سلام اینها تاریخ تلخ نیست بیان اینها نشانه غیرت و شهامت شما جوانان و نوجوانان دیروز این خاک بوم است که با دلاوریهای خود یک وجب از این مملکت را به دشمن ندادند موفق و سربلند باشید انشا اله

  15. درود بر روح سرداران حاج حمید و برادران شهید سرتیپ نیا و وآرزومند عمر با عزت برای جانباز فداکار حاج یونس قبادی
    انشا ا… حقتان را بر ما حلال کنید

  16. خداوند روح زنده یاد حاج حمید قبادی وشهید حمید رضا ابراهیمی را با شهدای دشت کربلا محشورفرماید شرمنده ایم شهدا راهتان راه ادمه خواهیم داد تا آخرین نفس

  17. خداوند روح زنده یاد حاج حمید قبادی وشهید حمید رضا ابراهیمی را با شهدای دشت کربلا محشورفرماید شرمنده ایم شهدا راهتان راه ادامه خواهیم داد تا آخرین نفس

  18. پدرم،یقین دارم ک امروز آشوبی دردلت ب پابوده،یقین دارم خاطره ویاد شهداوسالگردبرادر وهمرزمت حاج حمیدقبادی بغض سنگینی ب گلوی سوخته ات هدیه کرده یقین دارم حال آشفته اییداری.پدر خوش غیرت من،باخواندن خاطراتت اکنون فهمیده ام ک زیر آتش و خون قرار گرفتن غیرتی ابولفضلی میخواهددلی حسینی ک تو آنرا داشتی.معلم تاریخ نگارعهدووفای من!هرآندم ک ترکش سرد سربی تن ملولت رامی آزارد ترکش نگاه پردردت راکه همیشه از ما پنهان کردی دلمرابیشتر میشکافد
    وگلویم را چون سینه مسموم و شیمیاییت میفشارد.اری پدرم من هم باتو درد میکشم اماتو دردعشق و فراق از یاران و دوستانت ومن دردآب شدننگاهت ومن دردپژمرده شدن روز ب روز چهره ماهت.ملتمسانه محتاج دعای خیرتان هستم تا رگه ایی از غیرت شمارروجودم پرورش یابد

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.