- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

وضعیت سفید ؛ اما بدون یاران !!!

والذین هاجروا فی سبیل‌الله ثم قتلوا او ماتوا لیرزقنهم الله رزقا حسنا و ان‌الله لهو خیر الرازقین(سوره حج، آیه ۵۸)

 

15527 copy

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سعید بالنگ / میرملاس نیوز :

 

(( و آنان که در راه خدا از وطن هجرت گزیده و در این راه کشته شده یا مرگ‌شان فرا می‌رسد. البته خدا رزق و روزی نیکویی نصیب‌شان می‌گرداند، که همانا خداوند بهترین روزی ‌دهندگان است ))

امام صادق (ع) از رسول خدا (ص) نقل فرمودند: «سه طایفه شفاعت می‌کنند و شفاعتشان پذیرفته می‌شود: پیغمبران، علماء و شهدا.» (جامع الحادیث الشیعه، ج ۳، ص ۱۶ )

واژه ی شهید و شهدا در این دوران مدرنیته بسیار غریب و کم رنگ شده است واژه ای که روزی صلابت ایران در آن نقش می بست و لرزه بر پیکر خسم جهانی می انداخت در این زمانه هزار رنگ دچار بی مهری شدند، در همین کوهدشت با وجود ۵۲۰ شهید دلاور، ۵۲۰ سبک بال عاشق  کم کم این واژه در روزمره گی زندگی کم رنگ شده است.

 

 

شهید-نورمرادمقدسی [1]

شهید والامقام نورمراد مقدسی

در بین دلاوران خونین بال کوهدشت کسی وجود دارد که از او بنام حنظله تیپ ۵۷ نام می بردند، فردی که شب عروسی خود عازم جبهه های حق علیه باطل شد تا از کیان و ناموس این آب و خاک مقدس دفاع کند و میادا دشمن به ناموس این آب و خاک طمع کند شهید نورمراد مقدسی را مبگویم

 

 

محمد مراد گراوند1 [2]

شهید والامقام محمدمراد گراوند

، میخواهم از شهید محمدمراد گراوند بگویم که همرزمانش هنوز با آوردن اسمش یاد دلاوری، جوانمردی و مویه های شیرینش می افتند

 

 

حجت سرتیب نیا [3]

شهید والامقام حجت اله سرتیپ نیا

 یا اینکه از شهید حجت اله سرتیپ نیا بگویم که آرزویش پوشیدن لباس سبز پاسداری بود و در این لباس به فیض دیدار دلدار معنویش رسید.

 

 

Untitled2 [4]

شهید والامقام اسدمراد بالنگ

 میخواهم از شهید اسدمراد بالنگ بگویم کسی که با پای برهنه در برف به عملیات می رفت، فردی که سه بار آماده برگشت از منطقه عملیاتی به شهرستان جهت مراسم ازدواجش شد اما هر سه بار به خاطر شروع عملیات منصرف شد و در جبهه ماند و درنهایت با روح سفید و پاکش به دیدار معشوق الهی خویش رهسپار گردید.

 

 

حمید سوری [5]

شهید والامقام حمید سوری

میخواهم از شهید حمید سوری بگویم که آرزویش زیارت ضریح، نورانی و مبارک سالار شهیدان، امام حسین (ع) بود اما نتوانست به آرزوی سفر مادی طواف کعبه خون خدا در کربلا برسد و در نهایت در رضوان الهی به دیدار معشوق رسید و  بعد از شهادتش کوله پشتی  ایشان طواف عشق در سرزمین کربلا را بدون جسم نازنینش انجام داد.

 

 

1584927KAKA001 [6]

شهید والامقام احمدرضا قبادی

یاد آن شهید ۱۲ ساله گرامی باد کسی که تمام شوقش بوسه بر دستان معمار کبیر انقلاب بود و در راه فرمان ولی زمان خود به شهادت رسید این فرد شهید احمدرضا قبادی بود.

 

 

1002522kakc005 [7]

شهید والامقام علیمردان آزادبخت

میخواهم از فرماندهی دلیر صحبت کنم، کسی که در عملیات سخت گردان محبین به فرماندهی این سلحشور سپاه پیروز اسلام، مستحکم ترین مواضع دشمن را به تصرف در آورد هیچ کدام از فرمادهان ارشد باور نکردند تا اینکه محسن رضایی فرمانده وقت سپاه به وسیله بی سیم و صحبت کردن  با این شهید دلاور مطمئن شد که گردان سرافراز محبین توانسته به این مواضع دست یابد. این دلاور همیشه جاوید شهید علیمردان آزادبخت بود.

 

 

حسن رضا یوسفزاده [8]

شهید والامقام حسن رضا یوسف زاده

میخواهم از شهید حسن رضا یوسف زاده بگویم، کسی که مرگ از او وحشت داشت. جوان نورانی که حتی هنگام درگیری در آن لحظات آخر از پشت بی سیم با خنده جواب می داد.

 

 

محمد ازادبخت [9]

شهید والامقام حاج محمد آزادبخت

می خواهم از شهید حاج محمد آزادبخت بگویم دلاوری که حقوق ماهیانه خود را در راه خدا انفاق می کرد و در نهایت جسم مادی خود را برای اسلام انفاق نمود که دیگران در آسایش باشند و روحش در ملکوت باریتعالی آرام گرفت.

 

 

محمود رضایی (66) [10]

شهید والامقام محمود رضایی

می خواهم از شهید محمود رضایی بگویم فردی که سیمای معصوم و تبسم زیبای صورتش تا ابد در تارک جهان می درخشد.

 

 

سید عباس ابراهیمی [11]

شهید والامقام سیدعباس ابراهیمی

می خواهم از شهید نوجوان سید عباس ابراهیمی بگویم که شب عملیات به خاطر سن کمی که داشت فرمانده گردان هر چه اصرار می کند که تو کنار وسایل بمان و نگهبانی بده، می گوید من برای نگهبانی وسایل به جبهه نیامده ام، آمده ام که با دشمن بجنگم و در نهایت فرمانده اش را راضی کرد و به عملیات رفت و در همان عملیات شهید شد.

 

 

1000308kakc001 [12]

شهید والامقام گنجعلی آبسالان

درود خدا بر اولین شهدای اسلام مخصوصأ شهید گنجعلی آبسالان که اولین شهید شهرستان دلاور خیز و شهید پرور کوهدشت است.

 

 

و اما…

کجاست نام و نشانی از این دلاوران و نام آوران عرصه جهاد و شهادت که بدون هیچ چشم داشتی ارزشمندترین سرمایه ای که خداوند در اختیارشان گذاشته بود که همان جان شیرین است را اهدا کردند.

در شهرستان کوهدشت فقط کوچه ای به یاد آن سلحشوران ناگذاری کرده اند که آن هم باعث آزردگی دل خانواده و خیلی از همرزمان شهدا شده است.

البته مزارشان را هم زیباسازی کرده ایم، اما چه زیباسازی؟! زیباسازی که به ارتفاع یک متر خاک و سنگ را بر روی دلشان انبار کرده ایم. زیباسازی که زمستان یخبندان مادر دل آزرده شهدا نتواند بر روی مزار فرزند شهیدش برود که مبادا پایش بر روی سنگ کف مزار بلغزد و خانه نشین شود و دیگر نتواند ب دیدار فرزندش بیاید. بار ها شنیده ایم که شهید باکری جنازه برادرش را جا گذاشت و به ادامه عملیات رفت، این را هزار بار شنیده ایم. اما هیچ وقت نشنیدیم که بگویند سیروس لرستانی فرمانده گردان محبین پیکر مطهر برادرش را جا گذاشت و به ادامه عملیات رفت. اما هیچ کس نگفت حجت بازوند پیکر مطهر برادرش شهید علی بازوند را بر زمین گذاشت حتی نگاهش هم نکرد و به ادامه عملیات رفت .

 

و اما…

شهدا در آن برهه از تاریخ که جهاد اکبر بود خوش درخشیدند و این انقلاب را به دست همرزمان خود سپردند. همرزمان شهدا اکنون که در جهاد اصغر هستیم باید ببینیم آیا توانسته اید آن طور که همرزمانتان انتظار داشته اند این انقلاب را حفظ و مثبت رو به جلو ببرید ؟ جواب این سوالات رو باید دیدن وضعیت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی و … جامعه  پاسخ داد.

چندین جوان بیکار در این جامعه امروزی به دلیل فقر و بیکاری به اعتیاد روی آورده ؟ که از میان این جوانان تعدادی را فرزندان همرزمانتان تشکیل می دهند.

دیدن بیکاری جامعه نیازی به آمار و ارقام ندارد. با یک نگاه ساده به همین شهر خودمان خیلی راحت متوجه خواهیم شد.

الحمدلله تقریبا همه مسئولین جامعه را نسل جبهه رفته یا دوستان و شهدا هستند . در جامعه امروزی از اسم شهید استفاده بسیاری می شود . اما خود شهدا همچنان مظلوم هستند. شهدا زنده اند و ناظر بر اعمال ما هستند.

 

 

در این مدت سرگرم جمع آوری خاطرات شهدا و خاطرات عمویم شهید اسدمراد هستم. برای خاطرات عمویم چندبار با جانباز سید مروت والی پور تماس  گرفته و اصرار کردم اما سید جانباز و عزیزمان همچنان امتناع می ورزید که یک شب عمویم به خوابش رفته بود . خواب سید مروت رو همینجا برای دوستان عزیز تعریف می کنم ;

 

مدت ها بود که به عناوین مختلف و به بهانه های متعدد از زیر بار این مسئولیت ( خاطره در مورد شهید) شانه خالی میکردم . هر وقت آقای بالنگ تماس میگرفتند ، ارسال خاطره را با این تفکر که شاید فراموش کنند و دیگر بنده را به این کار مجاب نکنند به بعداً موکول میکردم .اما سمجات و پشتکار ایشان، بیشتر از چیزی بود که من فکر میکردم.
حقیقتا برای من نوعی ، نوشتن خاطره در وصف شهدا ، کار بسیار بسیار سنگینی است و درتوان خود نمی بینم که چیزی بنویسم، چون احساس میکنم توصیف وصفشان را آنطور که باید باشد، اگر نتوانم بیان کنم ، از این لحاظ شرمنده ی شهدا میشوم .
در طول این هفته چندین و چندبار آقای بالنگ با من تماس میگرفتند . پیام می فرستادند و پیگیر موضوع بودند .

یکی از همین شب ها بر روی تخت خواب دراز کشیده بودم ، با خودم فکر میکردم چه بهانه ای برای سعید جمع و جور کنم شاید دست از سر من بردارد. نمی دانم چه وقت خوابم برده بود. درعالم رویا چند نفر از دوستان جبهه و جنگ را دیدم که در مسیری در حال راه رفتن بودند من هم با چند نفر از دوستان دیگر به صورت گروهی داشتیم حرکت میکردیم.

خیلی خسته شده بودیم به منطقه ای که پوشیده از درختان متعدد میوه بود رسیدیم .یکی از بچه های هم گروه پیشنهاد داد که چند ساعتی جهت صرف نهار و استراحت در این منطقه بمانیم . وارد منطقه که شدیم کنار چشمه آبی در بین درختان نشستیم وسایلمان را زمین گذاشتیم . آبی به دست و صورتمان زدیم هر کدام از بچه ها مشغول کاری شدند .یکی آب میاورد یکی آتش درست میکرد و………. در این حالت رویا ، یکی از بچه ها اذان ظهر را بر روی سنگ بزرگی خواند . بچه ها کنار چشمه جمع شدن و یکی یکی وضو گرفتند .

ما چند نفر می خواستیم روی زیراندازی که کنار چشمه جهت استراحت پهن کرده بودیم نماز بخوانیم . یکی از آقایان صدا زد برادران نماز جماعت برقرار میشه لطفا شرکت فرمائید. بچه ها جهت شرکت در نماز جماعت رفتیم . نماز ظهر و عصر را به جماعت خواندیم . بعد از نماز ، یک نفر دست روی شانه هایم گذاشت ، برگشتم دیدم شهید اسدمراد بالنگ هستند .ضمن احوالپرسی ، با آن لبخند همیشگی که بر لب داشتند با لهجه لکی گفت : سید تو سید هستی ؟ چرا سعید را اذیت میکنی؟ گفتم : من سعید را دوست دارم و ایشان را خواهر زاده خودم میدانم و ” خورزا ” صدایش میکنم. خندید گفت دقیقا میدونم و حقیقتا ایشان هم خواهرزاده شماست.

ولی اذیتش نکن . پرسیدم آخه چه اذیتی ؟ گفت : کم امروز و فردا بکن. ببین چه میخواد ، هرچه میخواد کمکش کن .
صبح زود که از خواب بیدار شدم، با مرور رویاهای شب ، تصمیم گرفتم چند سطری در این خصوص برای سعید عزیزم بنویسم و تقدیم حضورش کنم تا شهید گرانقدر که نظاره گر تمامی اعمال ما هستند از ما دلریش نشود. شهداء یک لحظه از ما غافل نیستند و تمامی حرکات ، رفتار ، گفتار و کردار ما را زیر نظر دارند. بلکه این ما هستیم که عکس شهدا را میبینیم ولی عکس شهدا حرکت میکنیم . خدایا تو خودت کمک کن تا شرمنده شهدا و خانواده محترم آنها نشویم.