- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

پاتک در اسارت

alimovahedi [1]

 

علی موحدی/سرویس منتظران:

 

اصطلاحی در ارتش هست که می گویند درارتش چرا نیست یعنی هر چه گفتندباید بدون هییچ بهانه ای تسلیم شوی و گرنه  تنبیه می شوی !قانون ارتش عراق چیزی فراتر ازتصوربود این قانون نه چرا داشت نه منطق ونه اصول انسانی در آن رعایت می شد،حتی دربرخورد بانظامیان وسربازان خود که گاهی ما شاهد آن بودیم بدترین نوع رفتاررا داشتند حال اینکه دربرخوردبا اسرای ایرانی که  اختیار جانشان را هم داشتند!

 به رفتارآنها که اصلا نمی شد اعتراض کنیم از نهادی مثل صلیب سرخ جهانی هم کاری ساخته نبود در مواقعی با عراقیها هماهنگ بودند ودرمواردی هم که حرف ما را گوش می کردند تنها اظهار تأسف می کردند!

 

 یکی از کارهایی که بعثیها برای آزار بچه ها ازآن استفاده می کردند این بود که ازبچه ها بی گاری می کشیدند،محوطه اردوگاه خاک وشن بود بچه ها را مجبور می کردند که با کف دست خاکها را جارو  و جمع کنند وبا یک ظرف آن را داخل همان محوطه جابجا کنند.

 از دیگر آزار و اذیتهای آنها این بود که حتما باید ریشها را می تراشیدیم وبرای این کار آن اوایل که بیشتر سختگیری می کردند یک نصف تیغ می دادند وباید  چند نفرباهمان نصف تیغ ریششان رامی تراشیدند. اگر کسی مقاومت می کردخودشان اقدام می کردند وخشک و خشک ریش بچه ها را می تراشیدند. موهای سرمان باید همیشه کوتاه می کردیم آن هم بایک ماشین سر تراش دستی که توسط بچه ها انجام می شد وسرباز عراقی هم نظارت می کرد.این کارآنها نه به خاطر رعایت بهداشت بود بلکه جنبه تحقیری داشت وبه اصطلاح خودشان می خواستند همیشه ما را خوار ببینند.

 آنها ازاعتقادات مانسبت به اهل بیت اطلاع داشتند وقتی بچه ها رامی زدند باحالت تمسخر واز روی غرورمی گفتند: “ون ابوالفضل؟ون امام حسین؟”یعنی کجاست ابوالفضل وامام حسین که به دادتان برسند!

 واین درجواب استمدادی بود که بچه ها هنگام شکنجه به اهل بیت می کردند.

 بدترین حالت برای مازمانی بود که نیمه های شب سربازان عراقی درب آسایشگاه را بازمی کردند وبا ایجاد رعب و وحشت باکابل وباتوم به جان بچه ها می افتادند.

 درآن شرایط غربت ورعب آور یک چیز دیگر برای ما غم انگیز وآزاردهنده بود وآن پخش ترانه های فارسی خواننده های زن بود.

 حساسیت بچه ها روی این موضوع زیاد بود وواقعا خوششان نمی آمد،در واقع یک نوع شکنجه روحی بود و بعثیهاهم می دانستند که چگونه از این طریق اذیت کنند.بلندگوهایی پشت محوطه اردوگاه(پشت سیم خاردار)نصب کرده بودند واز این طریق اقدام به پخش ترانه می کردند.

 بچه ها از این قضیه ناراحت بودند، ازعراقیهادرخواست کردند(بچه های قاطع یک که قدیمی تربودنددراین ماجرا پیش قدم بودند)که ترانه فارسی پخش نکننداما آنها زیربار نرفتند.

 درواکنش به رفتار بعثیها ابتدا قاطع یک تصمیم به اعتصاب غذا گرفتندوزمان آزادباش هم ازآسایشگاه بیرون نیامدند.سختگیری مسئولین عراقی اردوگاه که همراه بود با تهدید وضرب شتم هم جواب نداد وبچه ها درتصمیمی که گرفته بودند جدی بودند.به دنبال این اقدام جسورانه بچه های قاطع یک بچه های ما(قاطع۲) هم تصمیم به همراهی باآنها گرفتند وما هم اعتصاب خودمان را با عدم خروج از آسایشگاه به آنها اعلام کردیم.توصیه های تهدیدآمیز آنهابرای پایان یافتن اعتصاب جواب نداد. رفتارشان تغییر کرد خشونت چاشنی کارشان شد،شروع کردندبه ضرب وشتم وشکنجه.

  یک پاتک همه جانبه زدند  وتمام وسایل خوراکی ازقبیل خرما،شیرخشک،شکرکه از حانوت(بوفه)باحقوق اسارت(ماهی یک دینارونیم به اسراحقوق می دادند) تهیه کرده بودیم از ما گرفتند ومستقیم بردند ودر سطل آشغال قاطع ریختند!(سطل آشغال قاطع یک مخزن بزرگ بود که با  کامیون جابجا می شد)

 من یک خاطرکوچک هم از آن روزهادارم!قبل از اینکه عراقی ها به آسایشگاه ما برسند ووسایلمان رابگیرند چند خرما را درجعبه خمیردندان جاسازی کردم وبه دیوارآویزان کردم وزمانی که سربازان عراقی برای گرفتن وسایل خوراکی آسایشگاه ما  آمدند آن جعبه از دید آنها مخفی ماند وبعدا خرماها رابین بین بچه ها تقسیم کردم حتی هسته  آن چند خرما برای مدتی در دهانمان نگه می داشتیم  تا شکممان باآن سرگرم شود

 یکی از ترانه هایی که خواننده زن ایرانی می خواند این بود که می خواند:هوار،هوار مردم…بچه بعدازاینکه شیر وشکر بردن میخواندند:هوار،هوار مردم شیر وشکر بردند…!)

 بعثیها هرآسایشگاه را به بهانه استفاده ازسرویس بهداشتی بیرون می بردند وجلو سرویسهای بهداشتی بچه ها رامی زدند.

داخل صف که بودیم نوبتی باکابل به دستشویی بدرقه  می شدیم وباهمان کابلها بعد ازرفع حاجت استقبال می شدیم.عادل سرباز عراقی دریکی از آن روزها که برای استفاده ازدستشویی به صفمان کرده بودند آمد بالا سرم وبلندم کرد به ایتکت روی سینه ام  نگاه کرد،  انت مدنی؟(بسیجی هستی)من هم چون مدال بسیجی(مدنی) روی سینه ام نصب بود نمی توانستم غیر آن چیزی بگویم.

گفت من می زنم تو باید خودت را بیندازی روی زمین در واقع می خواست قدرت خودش را به رخ بکشد چند تایی زد تو گوشم مقاومت کردم، دیدم دست بردار نیست و اگر بیشتر مقاومت کنم گوشم را از دست می دهم، خودم را انداختم بعد با چکمه هایش روی کمرم رفت و با چند تا لگد کمرم را نوازش کرد.

از دیگر خاطراتی که از آن اعتصاب دارم این است که زمانی که اعتصاب بودیم و وسایلمان را گرفته بودند ودر سطل آشغال قاطع ریخته بودند،بچه ها از فرصتهایی که به دست می آمد استفاده می کردند وخوراکی های که بسته بندی آنها باز نشده بود بدون اینکه سربازان عراقی بفهمند از سطل آشغال بیرون می آوردند و استفاده می کردیم.

چاره ای نبود در مقابله با دشمن بی رحم و بی انصاف باید با هر وسیله ای که امکان داشت خودمان را حفظ می کردیم.

شاید این اعتصاب در آن شرایط معقول به نظر نمی رسید چون نه ما در شرایطی بودیم که بتوانیم خواسته هایمان را عملی کنیم و نه طرف مقابل از منطق انسانی و بشری برخوردار بود که به آسانی تن به خواسته های به حق ما بدهد. اما به هر حال این اتفاقاتی بود که در آن شرایط بوجود آمد.