- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

بازگشت مروارید های گمشده

 

15527 copy [1]

 

 

 

 

 

 

 

 

  

 

سعید بالنگ / میرملاس : 
 

 

 

بازگشت مروارید های کمشده

 

505134_310 [2]

 

بهم گفتن گلتُ آب برده،دیگه تنها شدى برا همیشه
کسى که دلشو زده به دریا،به این راحتیا پیدا نمیشه

بهم گفتن گلتُ آب برده،کسى از جاىِ اون خبر نداره
دیگه باید بشینى تا یه روزى،که دریا پرپرش رو پس بیاره

حالا میگن تورو با دسته بسته،تورو زنده زنده خاک کردن
نمیدونى که مادر چى کشیدم،منو با این خبر هلاک کردن

بگو اون لحظه که پراتُ بستن،چرا مادر منو صدا نکردى
تویى که قصد برنگشتن نداشتى،تو که پشت سرتُ نگا نکردى

بگو تا داغِ تازم تازه تر شه،بهت لحظه آخر آب دادن؟
آخه مادر براىِ تو بمیره،که اینجورى تو رو عذاب دادن

برا عکسات رو پام لالایى خوندم،شباى بى کسى و بى قرارى
کى جرأت کرده دستاتُ ببنده؟بمیرم تو مگه مادر ندارى؟

بهم برخورده مادر،بغض دارم،قسم خوردم دیگه دریا نمیرم
قسم خوردم گلم مثلِ خودِ تو،منم با دستاىِ بسته بمیرم

پُره حرفم پُره دردم عزیزم،ولى آغوش من امنِ هنوزم
بذار دستاتُ وا کنم عزیزم،تو آغوشِ تو راحت تر بسوزم

(یاحاکاشانى)

 

 

کلاس چهارم یادتونه؟

تو کتاب درسیمون یه پسر هلندی بود که انگشتش رو گذاشته بود تو سوراخ تا سد خراب نشه…!!!

قهرمانی که با خاطره ش بزرگ شدیم.

تازه توکتاب عکسی از پطروس هم نبود و ما هیچ وقت تصویرش رو ندیدیم.

هر کدوممون یه جوری تصورش کردیم.

که خسته بود…

رنگ پریده بود…

انگشتش کرخت شده بود…

یه کمی پایین تر کلمات و ترکیب های تازه بود، کرخت یعنی: سست، بی حس

گذشت…

گذشت و دیدیم اصلا اسمش پطروس نبود، هانس بود.

هانس یه شخصیت تخیلی بود.

یه نویسنده امریکایی به اسم مری میپ داچ نوشته بود.

مری میپ خودش هم هیچ وقت به هلند سفر نکرده بود.

بعد ها هلندی ها از این قهرمان خیالی که خودشون هم اونو نمیشناختن یه مجسمه ساخته بودن.

خود هلندی ها خبر نداشتن که ما نسل در نسل با خاطره پطروس بزرگ شدیم.

خبر نداشتن که ما ناراحت میشیم اگه بفهمیم پطروسی در کار نبوده، تخیلی بوده، اسمش هم تازه این نبوده.

 

 

اما سرزمین من پراز قهرمان بود…

قهرمانایی که هم اسمشون واقعا بود هم داستاناشون…

این روزها مرتب می شنویم ک پیکر ۱۷۵ شهید غواص ، که با دستان بسته به شهادت رسیده اند، را به میهن بازگرداندند.۱۷۵ جوان که هرکدام هزارن آرزو داشتند، جوانانی که  از آرزو های مادی خود گذشت کردند رفتن به جبهه و دفاع از خاک و ناموس ایرانی را ارجح بر آرزوها و حتی جانشان دیدند.

رفتند دل به دریای خروشان، خط دشمن زدند  و در نهایت با دست های بسته توسط دشمن جنایتکار بعثی به شهادت رسیدند. اینچنین مرگی را چه کسی می تواند تصور کند؟. برای من جوان که نسل سوم انقلاب را شامل می شوم تصور چنین مرگی سخت و دردناک است ولی آنان درد مادی این مرگ را به وصال رب و معبود خود به جان خریدند. با دیدن تصویر یکی از همین شهدای غواص چنان لرزه ای بر اندامم افتاد که در اثر این شوک بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد ،  و نتوانستم جوابی برای  این همه ایثار و از خودگذشتگی پیدا کنم.چه بگویم ؟ اگربگویم آفرین بر این ایثار و از خودگذشتگی ،که همین آفرین گفتن به این شهدا هم لیاقت می خواهد ، متاسفانه من این لیاقت را در خود نمی یابم که این جمله را ذکر کنم. اگر بگویم شیر مادرت حلالت ، هیچ  فردی نمی تواند حس و حال مادر این شهید را درک کند که از داغ لاله خود چه کشیده است…  بنا براین زبانم قاصر است از جمله ای در وصف این سبک بالان عاشق…

اما برای من این سوال باقی است که اگر این شهیدان روزی از من بپرسند ما با دستان بسته مقاومت کرده ایم ، شما با دستان باز چه کرده اید ؟  نمیدانم چه بگویم جز سرافکندگی و شرمساری…

این روزها از یک طرف مرتب آمار اختلاس و محکومیت های اقتصادی و اجتماعی بیان می شود و از طرفی روزانه پیکر مطهر شهیدان با پوتین های محکم گره کرده، با دستان بسته و و ناجوانمردانه به شهادت رسیده نمایان می گردد.

آیا حکمتی در این آیه زمینی وجود دارد؟

بدون شک رازی در این هماهنگی نهفته است چون هیچ کاری از  خداوند بدون حکمت نیست و نخواهد بود.اما نمیدانم کی و کجا قرار است ما به خود بیاییم؟

قصد ندارم وارد مسائل روز جامعه و بی حرمتی هایی ک نسبت به بزرگان جامعه می شود بشوم، چون این خود بحثی مفصل است. کی می خواهیم به خود بیاییم و ببینیم بعد از شهدا چه کرده ایم ؟ اگر فردا روزی از ما بپرسند بعد از ما چه کرده اید ؟ آیا جوابی داریم؟ چه خوب است اگر همه از خود این سوال را بپرسیم اصلا توان جواب دادن داریم؟ من که جوابی ندارم چون هیچ کاری در مسیر شهدا نکرده ام و چه بسا دل شهدا را هم آزرده باشم .این روزها مرتب اسم شهید و شهادت را می شنویم . فقط می شنویم اما به هدف و آرمان شان هیچ عمل نمی کنیم. به راستی چرا؟؟ چون منفعت دنیوی ما در اسم شهید هست اما در راه و هدف شهید منفعتی نیست البته منظور منفعت مادی است.

روزگاری…

نه بال میخواست…

نه پر…

یک ترکش یا تیر کوچک کافی بود…