- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

استاد رحمانپور و روایت واقعیت ها و آرمان های اجتماعی

[1]

علی احمد رفیعی راد :

در انبوه روایتِ راویان، آنهایی قبول عام می یابند که با واقعیت، نسبتی داشته باشند یا از آرمان و حقیقتی پرده بردارند. در این میان فراخ تر شدن دامنه روایتِ راویان در بازتاب واقعیات و آرمان های آدمیان بیشتری، امکانِ قبول و ماندگاری آنها را بیشتر می کند و چون چنین چشم اندازی با اعجاز شعر و موسیقی درآمیخته شود، دل های مشتاق آن، باز بیشتر خواهند شد. به گواه مستندات بسیار، «روایت» های «ایرج رحمانپور»، هنرمندِ صاحب سبک شعر و آواز «لُری و لَکی» از واقعیت مورد نظر و آرمان مد نظر از این دست بوده که تاکنون از هنردوستان و زاگرس نشینان عناوینی مانند: «استاد»، «حنجره زخمی زاگرس»، «نغمه سرای بی بدیل» و… را گرفته است. نظر به چنین باوری، در این نوشته، به بررسی مختصری از روایت های اجتماعی وی، در زیر دو عنوان روایت «واقعیت اجتماعی» و «آرمان اجتماعی» پرداخته می شود.

رحمانپور و روایت واقعیت اجتماعی

مرور آثار رحمانپور از منظر اجتماعی نشان می دهد وجه عمده ای از شعر و صدای وی معطوف به روایت واقعیت اجتماعی است؛ روایتی متعهد به واقعیت که در صورت مطلوب خود، نه تنها بازتابی از آن، که گویی خودِ واقعیت است. واقعیتی که در آیینه روایتگری رحمانپور بازتاب می یابد، از یک سو بازخوانی نوستالژیک سرمایه های اجتماعی در فرهنگ بومی زاگرس نشینان (اقوام لر، لک و کردهای هم جوار آنها) و از سویی دیگر روایتی تراژیک از واقعیت موجود است که در تطبیق با اصل، همسانی بالایی دارد. در وجه نخست روایت های نوستالژیکی که رحمانپور راوی هیات هنرمندانه آنهاست، روایتِ مشترک بسیاری از زاگرس نشینان است که مبتنی بر آموزه های ساده زیستی، همکاری، وفای به عهد و مانند آن در دلِ سنت، جامعه پذیر شده اند.

مبتنی بر باورِ باورمندان، چنین سنتی، به عنوان یک میراث کهن، در نظر گرفته می شود که در بافت زمان و مکان خود، موجدِ سرمایه های اجتماعی بسیاری برای زیستن و همزیستی مسالمت آمیز بوده و اکنون در گذر زمان و در مواجهه با ساز و کارهای جدید زندگی، رخ زرد کرده است، از این رو در یک روایت واقع گرایانه، به صورتی نوستالژیک انعکاس می یابد. تحلیل محتوای فرآورده های ادبی و هنری رحمانپور نشان می دهد که این نوع نگاه غمبار به گذشته، دیدگاهی متحجرانه برای بازگشت به عقب نیست بلکه نوعی یادآوری و بازخوانی سرمایه ها و میراث شفاهی فراموش شده برای زیستن در جهانی است که سخت نیازمندِ اکسیر سرمایه ای اجتماعی است. بر این اساس، وی در خلابین سنت و مدرنیته برای کاستن از زهرِ زندگی، باورهای بنیانی روزهای خوش را یادآور می شود که افراد مبتنی بر آنها، غایت هایی نظیر آرامش و شادی را تجربه می کرده اند. در مقایسه با دیگرانی که همین دغدغه و دلمشغولی را دارند، آنچه باعث تمایز و البته برتری کار رحمانپور از این سبک روایت ها می شود، مفهومی بودن و جامعیت کارهایش در این خصوص است که از یک سو به طرح و بسطِ لُب لُبابِ دلخوشی های در حال فرسایش می پردازد و از سوی دیگر روایتی فراگیر از میراثِ آشنای مشترک ِزاگرس نشینان، ارایه می دهد. رحمانپور ضمن احتراز از سرایش مرثیه برای صرفِ سنت، با تکیه بر شناخت و توانایی های خاصی که در شناخت مساله (مشکل) دارد، صرفا در گذشته نمی ماند و قسمت اصلی هنر خود را معطوف به بازتاب واقعیت های جاری می کند. او در این وجه، با کلماتی ساده جملاتی پرمعنا را خلق می کند که می توانند وجه عمده ای از روندهای زندگی ناشادِ روزمره را توصیف کنند (نوعی روایت واقعیت تراژیک). بررسی آثار از این منظر نشان می دهد آنچه در آیینه بیغش رحمانپور بازتاب می یابد، تصاویر روشنگری از ناروشنی های رنج و اندوه آدمی به ویژه در جغرافیای زاگرس است. در برون شد نهایی، رحمانپور به شکلی هنرمندانه، عرصه ای از شناخت مساله اجتماعی را مکشوف می کند که پیشتر تا به این حد عمیق، دقیق و تاثربرانگیز برای مخاطب او، شناخته شده نبوده است. به بیانی دیگر در مقابل مساله و مصیبت اجتماعی، رحمانپور به عنوان یک هنرمند واقع گرا و متعهد نه تنها خود را به «کوچه چپِ بی صدایی» (۱) نمی زند بلکه وجه عمده ای از هنر خود را وقف شناسایی و شناساندن آن می کند، به گونه ای که در میان زاگرس نشینان (لر، لک و کردهای هم جوار) که صدا و شعر او را درک می کنند، هیچ هنرمندی تاکنون، نتوانسته است تصویری تا این اندازه فراگیر، روشن و تاثیر گذار از پدیده ها و مسایل اجتماعی این جغرافیا و فرهنگ مانند خودسوزی زنان، اعتیاد و فقر را به مخاطب فرهنگی و«گروه هدف» نشان دهد. در واقع، «درون فهمی» عالمانه واقعیت و مداقه بسیار وی در لایه های زندگی اجتماعی، سبک خاصی از گفتمان ادبی را برایش به ارمغان آورده، که انگار تمام «تجربه های تلخ» تلخ را زیسته است، مانند: تجربه تلخ خودسوزی زنان و تجربه فقری که در تکراری سیزیف وار، فرد را از قله آسایش باز می دارد.

وی در قطعه «مِه صِداتِ می شِناسِم= من صدایت را می شناسم»، به عنوان شاعر و خواننده ای اجتماعی، چشم انداز کم نظیری از واقعیتِ فقر و «گردونه خرد کننده» آن را ارایه می دهد. نوعی از تصویرسازی هنرمندانه و واقع گرایانه که در آن، احتضارِ دل و «دست های پُر از شرم(۲)» نان آوران زندگی، در مواجهه با منتظران چشم به راه، مخاطب را تحت تاثیر قرار می دهد. در این میان استفاده از کلمات خاص، چینش خاص تر آنها و ترکیبات بدیع، جملات بی بدیلی را به وجود می آورد که انگار کلماتش جز برای این مقصود ساخته نشده اند. برای نشان دادن عمق مساله، ابعاد و پیامدهای آن، رحمانپور، سر به مویه با فراز و فرودهای خاص خود می برد و با «هوار» و«هی هی» شیون می کند و داغ هر داغ دیده در فرهنگ زاگرسی را بازتاب می دهد. از این بابت نه تنها نمی توان خرده ای بر رحمانپور گرفت، بلکه باید ستایشش کرد، زیرا وی تنها روایتگر است. در مجموع، رحمانپور روایتگر واقعیتِ «رنج های بسیار و شادی های اندک» و صدای نسلی است که دلخوشی هایش از ناگواری هایش کمتر است. روایتگر آرزوهای بربادرفته در گذر «زمان ازدست رفته» مبتنی بر این نظرگاه است که وقتی وی می خواهد آوازه خوانِ شادترین لحظات زندگی باشد باز لحنی کمتر شادیانه دارد. شاعر، آوازه خوانِ فرهنگی است که فولکلورِ«دووتونه= شادیانه» در آن، یادآور شادترین لحظات مانند مناسبت های عروسی است، با این وجود در خوانش وی در فرازهایی غمناک جلوه می کند. به بیانی گرچه سور و ساز عروسی برپاست، لیکن آوازِِ آوازه خوان، رگه هایی از اندوه را با خود دارد، زیرا این صدا از «حنجره زخمی زاگرس(۳)» بیرون آمده است؛ مبتنی بر واقعیت. رحمانپور بیش از آنکه از «بهارباد» و «سفر امید» بگوید از «گل آتش»، «آِیینه اشک» و«سِتین اِشکسِه(۴)» می گوید. ضمن اینکه اکثریتِ عنوان های شاد «کاسِت» های او، محتوا یا لحنی ناشاد دارند. درون مایه شعر رحمانپور هم از این دست است زیرا رحمانپور راوی جغرافیایی است که: «… فقر در آن سمفونی مرگ می نوازد و شاعر دلتنگ غروب های دلتنگ در شهر سنگ.» و شاعر هوار می کشد آنگاه که باد سوگوار، شامه او را پر می کند از بوی زلف سوخته عروسان آتش، «در لرستان دلتنگ»، در «دهلران غم بار» (شهناز خسروی/ هفته نامه سیمره).

گرچه عمده روایت های رحمانپور از واقعیت تراژیک در محدوده فرهنگ زاگرسی هستند ولی لزوما در آن خلاصه نمی شوند. او گاه به سرگذشت انسان خالی از معنا و سرگردان دنیای مدرن می پردازد که دچار ازخودبیگانگی شده و در «راه های سرگردانی»گم شده است. او از فردی صحبت می کند که با وجود تلاش های بسیار، دیوارها او را احاطه کرده اند یا در تصویر دیگری در هیچ و برای هیچ متلاشی شده است.

 رحمانپور و روایت آرمان های اجتماعی

از منظری اجتماعی، وجه دیگر روایت های رحمانپور مرتبط با « آرمان های اجتماعی »است. وی از آرمان ها در سه سطح قومی، ملّی و جهانی سخن به میان می آورد. در سطح نخست؛ برآمده از مشکلات انسان خویشاوندِ زاگرسی، رحمانپور، راه برون رفت را در وجهی انسانی و مدرن دنبال می کند. . وی در بیان آرمان های قومی مد نظر، ضمن احتراز از دیدگاهی قوم مدارانه، مبتنی بر مساله ای اجتماعی فراگیر در آرزوی برون شد قومش از مخمصه است و تنها از خویشاوند خویش می خواهد تا برآمدن بهار، زمستان مشکل را مبتنی بر«معجزه انسان»، چونان برف گیر کوه های لرستان پایداری کند. وی می خواهد مردم دیارش، استقامت بلوط را الگو قرار دهند، از سرافرازی و بلندنظری دنا- بلندترین قله زاگرس- یاد بگیرند که در استعاره شاعر، نورخورشید را می گیرد و با دادن به دوستانِ فروتر نشسته به آنها روز می بخشد. وی می خواهد«انسان خویشاوند» بسان « کبیرکوه»، تمنای دیگری نیازمند و خسته را برآورده کند۵. از اینرو شاعر، به جای اینکه« لر» یا «لک» باشد، خویشاوند نزدیک انسانی است که مبتلابه مشکل گشته و وی به برون رفتش می اندیشد. با این وجود، هر اندازه که رحمانپور از سطح آرمان های قومی به سمت آرمان های جهانی حرکت کرده، قطعاتی ماندگار در طرازهای بالاخلق کرده است که می توانند فراتر از آنچه تاکنون تحسین شده اند مورد امعان نظر کارشناسانه و هنرمندانه قرار بگیرند. برون شدِ نهایی درخصوص آرمان ها به گونه ای است که مخاطبان وی این امکان را می یابند که از اندوهِ وابسته به بازتاب ِواقعیت بکاهند و در بازتاب آرمان ها، در سرایش و خوانش خاص شاعر امیدوار و سرخوش شوند. الگوهای نظری (Ideal type) ارایه شده از آرمان ها به گونه ای جامع هستند که مخاطبان بسیاری می توانند، عزیزترین ها را مصداقش بدانند، از تصویرسازی تطبیقی لذّت برده و مبتنی بر آن تخیلات و تعاملات خود را در موردِ خاص، سامان بدهند. در روایت آرمان هاست که «حنجره زخمی زاگرس» التیام یافته و«آوازه خوان سفرِ امید» می شود: سفری که در نگاه شاعر، انسان محتاج و محق به پیمودن آن است. سفری که آوازه خوانش از دوستی، هم پیوندی، عشق، امید و آزادی می گوید. به طور نمونه یکی از این مفاهیم، آرمان عشق و دوست داشتن است که بدون تکیه بر جنسیت ارایه می شود. …. ادامه دارد

 

علی احمد رفیعی راد

 ——————————————————————————

پی نوشت ها: ۱- از اصطلاحات شاعر است. ۲- از اصطلاحات شاعر است. ۳- لقب جاافتاده برای ایرج رحمانپور ۴- عناوین کاست های رحمانپور هستند.

۵- یکی از مشهورترین زیارتگاه های زاگرس جنوب غربی به نام شاهزاده احمد بر بلندای انتهای شرقی کبیرکوه و در مرز لرستان و خوزستان قرار دارد. هر ساله، هزاران نفر برای زیارت و طلب حاجات(مانند امید باردار شدن زنان نازا که در شعر رحمانپور آمده است)، پیاده تا قله ای که امامزاده در آن است، به شوق می روند.رحمانپور با گذر از صورت ایدئولوژیک، با الگو قرار دادن کبیرکوه، آن را در وجه توانایی های انسان تعریف می کند.