دکترهادی مومنی / میرملاس :
در خبرها آمده است که مدیر میراث فرهنگی و صنایعدستی شهرستان کوهدشت انتخابشده است؛ عجیب اینکه این مدیر جدید تحصیلکرده در رشتهی “میکروبیولوژی” است. در اینترنت چرخی زدم تا بدانم این رشته چیست و حوزهی تخصصی آن شامل چه مباحثی است. میکربشناسی یا میکروبیولوژی (Microbiology) دانشی است که دربارهی ریزسازواره ها (میکروارگانیسمها) یا جانداران بسیار ریز بحث و گفتگو میکند. بهطورکلی و به زبانی سادهتر هدف این شاخه شناخت جانداران میکروسکوپی و مسائل مختلف مربوط به زندگی آنهاست. علم میکروبیولوژی در مورد چگونگی استفاده بهینه از میکروارگانیسمها و جلوگیری از ضررها و زیانهایی که میکروارگانیسمها میتوانند به حیات انسانها، دامها و نباتات وارد کنند، بحث میکند.
در این شهر انگار همهچیز سورئالیستی** است. یکی از مهمترین ادارههای شهر را به کسی میسپارند که هیچ تخصصی در آن حوزه ندارد_اگر رشتهی تحصیلی را ملاک و معیار تخصص قرار دهیم-. میکروبیولوژی چه ربطی به میراث فرهنگی دارد؟ چه ربطی به صنایعدستی دارد؟ نکند مدیران سیاستگذار معنای این رشتهی دهانپرکن را نمیدانستهاند و خیال کردهاند متخصص این رشته بهجای شناخت از حیات دامها و نباتات، و میکربها، متخصص تاریخ هنر و باستانشناسی و صنایعدستی و توریسم است؟ از دولت تدبیر و امید بعید است چنین اشتباه مرگباری را مرتکب شود. ما بهواسطهی شعار تخصص گرایی به این دولت دلبستهایم. ما بهواسطهی امیدی که در دلمان روشن کرده بود قدرت گرفتیم وزنده شدیم. رئیس سازمان صنایعدستی،جناب نماینده، فرماندار شهرستان و حتی مقامات سیاستگذار کشوری و … باید جواب گوی افکار عمومی باشند. باید دلایل این انتخاب را به شکلی روشن با شهروندان کوهدشتی در میان بگذارند. باید این وضعیت سورئالیستی را توضیح دهند. اگر برای سیاستگذارهای فرهنگی میراث فرهنگی و صنایعدستی ارگان مهمی نیست برای ما-شهروندان- مهمترین حوزه است. چراکه در این کوهدشت توسریخوردهی غمگین و افسرده جز میراث فرهنگی چیزی نیست که قبای ژندهی خود را بدان بیاویزیم. آیا این بود معنای اعتدال و در خدمت جامعه بودن؟ حال برای اینکه روشن شود دوستان چه اشتباه بزرگی را مرتکب شدهاند در ادامه سطرهایی را میآورم در باب اهمیت “میراث فرهنگی ” در شهرستان و جایگاه آن در جهان. تلاش کردهام در ادامهی این یادداشت برای مخاطبان و البته سیاستگذارهای فرهنگی که امیدوارم این زحمت را به خود بدهند و این یادداشت را تا پایان بخوانند، شرح روشنی از اهمیت میراث فرهنگی و صنایعدستی و حتی تأثیر آن بر گردشگری را بیاورم.
همه میدانیم که موزهی لوور پاریس چه اهمیت عظیمی میان موزههای جهان دارد. بسیاری از آثار ارزشمند تاریخ هنر در این موزه گردآمدهاند. حال فکرش را کنید مفرغهای کوهدشت را اعتبار این موزه میدانند. در موزه لوور فرانسه یک تالار فقط به مفرغهای لرستان اختصاص دادهشده است و موزههای شیکاگو، فیلادلفیا و متروپولیتن نیز میزبان این آثار هستند. مفرغهای لرستان اولین پیوند صنعت و هنر را در طول تاریخ فرهنگ بشر بازنمایی میکنند. این مفرغها؛ به دو شیوهی ریختهگری و چکشکاری ساختهشدهاند، هم از منظر شیوهی ساختهشدن و هم ازلحاظ کارکرد فرهنگی و هم ازلحاظ فرم و زیباییشناسی جزو بینظیرترین آثار هنری تاریخ هستند. ما با دیدن این آثار میفهمیم که مردم لرستان (دقیقتر بنویسم بشرهای نخستین) چه فرهنگی داشتهاند و چگونه به جهان نگاه میکردند و جهان را چگونه برای خود معنا میکردند. بهراستی این آثار جهانی را بر ما آشکار میکنند. در این کوتاه نوشته قصد تحلیل این آثار ارزشمند را ندارم چراکه مطالب بسیاری در این باب در همین دانشگاههای خودمان به نگارش درآمده است و هنرمندان بسیاری از فرم مفرغها برای خلق آثارشان الهام گرفتهاند. بله این مفرغها حالا دیگر اعتبار موزههای جهانند. البته کوهدشت لرستان فقط با مفرغها شناخته نمیشود. غار میرملاس یکی از اولین سکونتگاههای بشر -در کنار غار لاسکو فرانسه و التامیرا اسپانیا -هم در این منطقه از جهان قرار دارد. غاری که حالا دیگر مصائبش را همگان میدانند. اولین نقاشیهای بینظیر بشر در این غار وجود دارند. همین دو-مفرغ ها/غارمیرملاس- کافی است تا یک شهر بتواند مرکز توریسم نهفقط ایران بل دنیا شود. همین دو کافی است تا ثروتی عظیم برای آن شهر و مردمانش به وجود آورد. همین دو کافی است تا شهری را سر زبانها اندازد؛ اما بر ما چه گذشته که این شهر با این فرهنگ یکه و غنی و سرشار سازمان میراث فرهنگی ندارد. یا اگر نیمبند سازمانی دارد غیرفعال و غیر خلاق و منزوی و بیسروصدا عمل میکند. چرا این سازمان نمیتواند سازوکاری را فراهم کند تا بودجههایی را در اختیار پژوهشگران قرار دهد و رونق تازهای برای این میراث گرانسنگ ایجاد کند. چرا بودجههای میراث فرهنگی در دام رانت گرفتارشده و دستاوردهایی غیرعلمی و ناکارآمدی را سبب میشود. از دولت قبل انتظار نمیرفت که برای این مسئله کاری کند. در دولت قبل همان مصائب که بر مفرغها و غار میرملاس رفته نهفقط بر کل میراث فرهنگی که بر کل فرهنگ و جامعه رفته است. سازمان میراث فرهنگی در دولت قبل تبدیل به اتاق خلوتی شده بود که دستبهدست میشد در دست کسانی که بهراستی هیچ ربطی به فرهنگ نداشتند. شنیدم که یکی از مدیران میراث فرهنگی دولت قبل میخواست رشتهی «فیزیک اسطوره» را در دانشگاهها راهاندازی کند. فکرش را بکنید بهطور مثال میخواستند فشار و قدرت دست آرش بر کمانش را محاسبه کنند. یا بهطور مثال وزن و قدرت ضربه گرز رستم را حساب کنند. این گوشهای از مصیبتهای طنز تراژیک آن سازمان بیچاره بود. همه میدانیم که به نام تمرکززدایی از تهران سازمان را به شیراز انتقال دادند و در این نقلوانتقال روزگار میراث فرهنگی را سیاه کردند. در این نقلوانتقال و بازگشت دوباره چه چیزهای از دست رفت و سر به نیست شد بماند. نمیخواهم بیشتر از این وارد این ماجرا شوم هرچند میدانم روزی عمق فاجعه بر همگان آشکار خواهد شد؛ اما انتظار از این دولت که خود را دولت راستگویان و پاک دستان میداند چیز دیگری است. درست است که یک خرابه را تحویل گرفتند اما باید کاری کرد. باید با کمک نیروهای متخصص و رانت زدایی جان دوبارهای به کالبد بیجان میراث فرهنگی دمید. چند وقت پیش نزد یکی از نفرات اصلی تصمیمگیریهای کلان شهرکوهدشت رفتم و خواستم دربارهی فرهنگ بومی خودمان و اهمیتش در جهان و نادیده گرفتنش در داخل باب گفتگو را با ایشان بازکنم. هرچند که تن به گفتگو نمیداد و بیشتر درگیر بدوبیراه گفتن به فرهنگ لرستان بود. بعد از کلی تتهپته از او بهعنوان یکی از پرقدرتترین اشخاص لرستان درخواست کردم که در صورت امکان بنیادی را طرحافکنی کند تا آزادانه و بدون واسطهی دولت، فرهنگ لرستان در حوزههای مختلف موردمطالعه و بررسی قرار بگیرد. بنیادی که مرکز حفظ ارزشهای میراث فرهنگی لرستان شود. بنیاد یا پژوهشگاهی که تحصیلکردههای هنر، صنایعدستی، جامعهشناسی، مرم شناسی، میراث فرهنگی و… را کنار هم بنشاند و به پژوهش و آسیبشناسی و نیازسنجی میراث فرهنگی، صنایعدستی و گردشگری لرستان و کوهدشت بپردازد؛ و تا کار از کار نگذشته فکری به حال این وضعیت کند؛ اما آنچنان جواب کوبنده و غیرفرهنگی گرفتم که شرم دارم در این متن بدان بپردازم. احتمالاً بعد از ترک آنجا متهم شدهام به آرمانگرایی و البته دنبال دردسر گشتن و اینجور حرفها؛ اما من یکچیز را خوب میدانم شهر من یکی از مراکز مهم تاریخی دنیاست. حتی اگر امروز به این جایگاه نرسد روزی خواهد رسید. روزی که البته تمام ترس من این است که دیر شده باشد. کوهدشت میتواند با همین غار میرملاس مرکز توریسم و گردشگری ایران شود؛ و توریسم میتواند فرهنگ گمشدهی ما را به ما برگرداند و فرهنگ ازدسترفتهی ما را دوباره احیا کندو به رفع فقر و بیکاری کمک کند و حتی خشونت و اعتیاد را هم کمتر کند. باشد که سیاستمداران شهرم در دولت جدید جور دیگری بی اندیشند و برای این مهم دستبهکار شوند.
از دولت اعتدال و عقلانیت و نیروهای متعهد آن در سطح شهرستان این انتظار میرود که با علمی و تخصصی کردن مدیریت و فضای میراث فرهنگی استان و شهرستان فضایی تازه را بیافرینند و … با قطعیت میتوانم بگویم که فقط و فقط تأکید بر شناختن و ارائهی درست میراث فرهنگی و صنایعدستی شهرستان میتواند کوهدشت را از این بنبست نجات دهد. بهراستی چرا حتی یک کتاب یا کتابچه دربارهی «غارمیرملاس» در دسترس مخاطبان و گردشگران نیست؟ چرا موزهی مفرغ نداریم؟ موزهی مفرغ که هیچ، چرا فکری به حال معرفی تصویری و مکتوب این آثار به مهمانان استان و شهرستان نمیشود؟ همه میدانیم که کوهدشت شهری بهاصطلاح چپ است، یعنی در مسیر حتی یک جادهی اصلی قرار ندارد تا از این طریق ثروتی برای مردمانش به وجود بیاید. خب چه فکر و ایدهای بهتر از ایجاد ساختاری نظاممند و کارشناسی شده از معرفی میراث بااهمیت فرهنگی استان و دستبهکار شدن برای امر توریسم و گردشگری؟ معرفی دقیق و تخصصی و البته ارائهی آن به مخاطبان و یک برنامهریزی درست و علمی برای امر توریسم میتواند نجاتبخش فقر و بیکاری شهرستان شود.
**سورئالیست مکتبی ادبی هنری بود که بعد از جنگ جهانی اول از دل جریان ویرانگر دادائیستی به وجود آمد. این مکتب متأثر از اندیشههای فروید و یونگ بود- روانکاوهای بزرگ قرن ۱۹ -. کتاب فروید-پدر روانکاوی مدرن_ با عنوان تفسیر رؤیا کتاب مقدس سورئالیستها بود. برای اینکه به درک مناسبی از این سبک برسیم آن را مقابل رئالیست قرار میدهم تا بتوانم توضیح دقیقتری را پیش بکشم. رئالیست یعنی واقعگرایی. هنرمند یا نقاش رئالیست تلاش میکرد واقعیتهای جهان پیش رو را به تصویر بکشد، البته واقعیتهای تلخ زندگی کارگران و سختیهای زندگی آنان را. بهطور مثال گوستاو کوربه در تابلو سنگشکنان دو کارگر را در حال چکش زدن به سنگ ها-به نظر کارگرهای معدن میآیند- باپوستهای سوخته و آثار خستگی و رنج بر پیکرشان را به تصویر میکشد؛ اما سورئالیستها چه ایدههایی را دنبال میکردند، آنها متأثر از عالم ناخودآگاه که در خوابها و رؤیاها گوشههایی از خود را نشان میدهد دست به خلق اثر میزدند و تلاششان فراتر رفتن از واقعیت عینی بود به سمت فضایی آن سویی واقعیت. نقاشان سورئالیسم عالم خواب را سرلوحهی آثارشان قرار میدادند. بهطور مثال “رنه مگریت” نقاش فیلسوف سورئالیست اشیاء را در اندازههای غیرواقعی به تصویر میکشید، یک چوبکبریت اندازهی یک تختخواب، فیگور انسانی که با چهار دست در حال صبحانه خوردن است، یا فیگورهای که مثل قطرات باران در حال فرود آمدن هستند. بهطورکلی میتوان گفت در مکتب سورئالیسم همهی عناصر، عناصر واقعی و عینی هستند ولی در وضعیت غیرعادی قرارگرفتهاند. درست مثل دنیای خواب، در عالم خواب عناصر واقعی هستند ولی در موقعیت غیرعادی و غیرواقعی قرار میگیرند- من یکبار خواب دیدم سر جلسه امتحان گزینهی موردنظر را با میخ و چکش میکوبیدم-. حالا حکایت شهر ما حکایت هنر سورئالیستی است.
*دانشجوی دکتری پژوهش هنر