- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

درختان ایستاده می میرند

Scanned-at-12-31-2012-10-41-AM-233x300 (1)

 

سیف اله غضنفری / میرملاس : 

همه ی دنیا خبر را شنیدند و عمق فاجعه را دیدند و بر این حادثه ی تلخ و غمبار انگشت حسرت گزیدند و تأسف خوردندو شاید برخی هم چون ما گریستند.باز هم قلب زاگرس آتش گرفت.چنگری در بیداد و ستم آتش افروزان سوخت.قامت بلندبالای بلوط های کهنسال اینبار نه در برابر عفریت خشکسالی و هجوم ریزگردها و آفت ها، بلکه در زیر شلاق شرربار شعله های سرکش آتش خم شد ،زانو زد،سوخت ،و باد خاکستر آنرا بر بام ماتم زده و دود آلود این دیار فراموش شده پراکنده ساخت تا باز باور کنیم که :«درختان ایستاده می میرند.» مرگ مدهش بلوط های کهن تراژدی هولناکی است که هر ساله در کوه های کوهدشت به اجرا در می آید.این درد بی درمان و بیداد بی پایان مربوط و محدود به امسال و پارسال و پیرارسال نیست.سالهاست که این نسل کشی بیرحمانه و فجیع به شکلی بی وقفه و با شتاب و بی امان در حال انجام است و همگان نیز این عذاب الیم و سرنوشت محتوم را چون طالعی شوم پنداشته و پذیرفته اند و با چشمانی مظطرب و قلبی نگران وقوع آنرا به انتظار نشسته اند ،تا باز کجا دیو آتش از چراغ کین و جهل سربرآورد،تنوره کشد،و اقلیمی دیگر را به خاک سیاه نشاند.نتیجه ی این بلای طاق سوز اینکه از بلوط های چند صد ساله ی سالارولی جز تلی از خاک برجای نمانده است.سهل نادان نیز گرفتار همین مصیبت نادانی شده ،سرکن ،قلاجق،ضرونی ،قرعلیوند،همیان،اولادقباد ،میشنان،کشماهور،بلوران،و خلاصه هر جای دیگر که نشانی از جنگل است، یا بهتر است بگوییم بود،از آتش جهل و تیغ تیز مخربان طبیعت در امان نماند و از جنگل های جادویی و پرپشت و سایه گستر جز جنگلی کم پشت ،با درختانی تکیده و بیمار و خشکیده و زخم خورده و رنجور برجای نمانده است.واین قصه را پایانی نیست.راستی اژدهای آتش این بار کدامین عروس دراز گیسو را به کابین خود در خواهد آورد؟این تـیاتر تراژیک و ترس آور در ستیغ کدامین کوه به نمایش در خواهد آمد؟آیا تماشگران به قول خودمان «بی دسلات» این درام دردآور، توانایی اجرای کدامین نقش جز ریختن اشک و آه را دارند؟ما سالهاست که بینندگان خاموش و مستمعین لب بسته ایم.ما سالهاست که با بوی سوختن خو گرفته ایم.سالهاست که آتش در کاشانه ی ما افتاده است .سالهاست که ایرج مویه سر میدهد که :«هاوارهی داد هی بیداد/هنی بو زلف سُخته دِت میایه باد.» مگر آیا گوشی هست که بشنود ؟مگر آیا چشمی هست که ببیند؟سالهاست که بخت دخترکان ما با آرزوهایی دور و دراز، همچون درختانمان، با اخگران سرخ گره خورده است.آیا کسی بر این مشعل های برافروخته ی پرفغان آبی افشانده است؟سالهاست که فرزندان صبور و دور از دیار ما در پی یافتن لقمه نانی تنها و مهجور در زیر خروارها آوار مدفون می شوند.آیا کسی گردی از سیمای به خون خفته ی آنان ستُرده است؟سالهاست که جوانان تحصیلکرده و نجیب و بی ادعای ما در کنج خانه های پدری زانوی ماتم در بغل گرفته و در دام افسردگی دست و پا می زنند. آیا کسی دست آنها را گرفته است؟ سالهاست که باد پیام آور نابودی حیات وحش است.آیا کسی جانوران مظلوم و بی پناه را امان داده است؟سالهاست که دشت تفتیده ی کوهدشت با اندک آبی که ازاعماق این خاک خشک بیرون می آید لب های برآماسیده ی خود را نمناک می کند. آیا کسی قطره ای آب در کام عطشان این دشت تشنه ریخته است؟سالهاست که اشرار بیشرم شرر بر جان کوه و دشت می اندازند.آیا تا به حال حتی یکی از آنان مجازات شده است؟ما سالهاست که فراموش شده ایم .سالهاست که :«به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند.» سالهاست که چشم امیدمان را بسته ایم و به انتظار آتش نشسته ایم.سالهاست که تشنه ایم .سالهاست که سوخته ایم. سالهاست که می سوزیم.و سالهاست …