- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

آزاده سرافراز فرماندار رومشکان : هرروز احساس کنم توانایش را ندارم استعفا می دهم

 

سرویس منتظران: 
به مناسبت سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی و گرامیداشت راد مردانی که تمام هستی خویش را برای حفظ کیان انقلاب اسلامی و دفاع از اسلام در طبق اخلاص گذاشتند و با تحمل سخت ترین شرایط و شدیدترین تنگناها و مضایق از باورهای دینی و انقلابی خویش در وفاداری به انقلاب و آرمان های امام راحل (ره) دست بر نداشته اند و کماکان به این نظام مقدس خدمت می کنند، مصاحبه ای با فرماندار رومشکان جناب دکتر محمد محمدی نژاد اسیر دوران دفاع مقدس را فراهم کرده است.

از ابتدای ورود به جبهه و احساستان بگویید؟
سال ۱۳۶۱ که ۱۴ سال داشتم و به علت سن پایین سپاه اجازه ثبت نام و اعزام به جبهه را به من نمیدادند در نتیجه تصمیم گرفتم با گردانی که اسفند ماه به مرخصی اومده بودند با همان گردان به جبهه بروم. میدان شهدا کوهدشت جای که مینی بوس های گردان آماده حرکت به سوی جبهه بود خودم را تو یکی از مینی بوس ها جا دادم فرمانده گردان من را پیدا کرد و گفت باید برگردی من بهش گفتم : مگه جنازه من برگردد و من بر نمیگردم . در هر صورت سماجت و اصرار قبول کردند و من عازم جبهه شدم با اموزشهای که دیدیم در عملیات والفجر مقدماتی شرکت کردم و پایان دوره من برگشتم سال بعد دوباره عازم جبهه شدم در عملیات جفیر شرکت کردم باز از جبهه برگشتم .
کی و چگونه اسیر شدید؟
سال سوم ۲۵/۰۴/۶۴ به جبهه جنوب اعزام شدیم مصادف شد با دومین دوره انتخابات ریاست جمهوری مقام معظم رهبری دقیقا روز جمعه در حالی که عملیات انجام داده بودیم در غرب کشور عملیات لو رفت چندان موفقیت آمیز نبود شناسایی های منطقه ای خوب صورت نگرفته بود به راحتی تو کمین دشمن گیر افتادیم ما را اسیر کردند بعد تو نیروی های عراقی یک نفر بود که دستور داد که ما بخط بشویم اون عراقی گفت که به انتقام خون پسرخاله ام شما را باید بکشم هنگامی که آماده شلیک بود یک جیب ارتشی عراق سر رسید و یک جوان خوشتیب از آن پیدا شد و مانع این شد که ما را به رگبار بگیرد بهش گفت که تو مسلمانی و اینها اسیر تو هستند و حق نداری به اینها تعرضی کنی .
رفتارشان با شما چگونه بود؟
مردانگی که اون اوایل از عراقی ها دیدم با اینکه اکثر بچه ها کم سن و سال بودند ولی عراقی ها به بچه های زخمی و آسیب دیده کمک میکردند و پانسمان می کردند و نامردی که از این عراقی ها دیدم اون روزی که اسیر شدیم ما که تمام مجروح و زخمی شده بودیم سوار یک کامیون ارتشی کردند راننده کامیون ما را ۳۴ ساعت تو بیابان با لب تشنه تو یه مسیر تکراری ۲۴ کیلومتری می برد و می آورد تا اینکه ماشینش از جون افتاد.

بدترین و بهترین خاطره از دوران اسارت را بیان نمایید؟
بدترین خاطره دوران اسارات خبر رحلت امام بود که به ما دادند بعد از این خبر کاملا ناامید شده بودیم اینکه بعد از امام چه بلایی سرما می آید و برخورد عراقی ها با اسرا چطور خواهد شد. افسر ضد شورش آن زمان امد گفت که امام فقط برای شما نبوده بلکه مرجعی برای تمام جهان اسلام بوده آزاد هستید که عزاداری کنید.
شیرین ترین خاطره دوره اسارت اعلام و پذیرفتن قراداد و قطعنامه میان عراق و ایران بود و صدام به عنوان حسن نیت ۱۷ اوت اولین گروه اسرا آزاد کند که ما از شدت خوشحالی سجده شکر بجا آوردیم و گریه کردیم
از لحظات بازگشت به کشور برایمان بگویید؟
لحضات بازگشت شیرین بود حتی عراقی ها در اخرین لحضات از شکنجه ما دست بردار نبودند ما را تو مرز خسروی تحویل ایرانها دادند اون زمان اقای محسن رضایی به استقبال ما اومده بود و با اایشان روبوسی کردیم
به عنوان فرماندار رومشکان اگر صحبتی دارید بفرمایید:
روزی که معارفه شدم و به عنوان فرماندار رومشکان انتخاب شدم اعلام کردم که من به کربلایی که در اسارت ضریح آن را گرفتم برای توسعه و آبادانی رومشکان تلاش می کنم و هر روزی که احساس کنم دارم قسم را زیر پا می گذارم و توانایی را ندارم کنارم میروم و استعفا می دهم و این را از تمام مدیران در تمام جلسات شهرستان رومشکان گفتم و نیز می خواهم.