- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

روایتی از شهید حسن قبادی

IMG_20150926_224845 [1]

مصطفی آزادبخت/سرویس منتظران:

 

 توفیق داشتیم درسال شصت باتعدادی از رزمندگان کوهدشت درارتفاعات میمک درجبهه های حق علیه باطل حضورداشتیم حاج آقامحمد کریم مروجی بعنوان رزمنده حضورداشت یکی دیگر از این بزرگواران شهیدوالامقام حسن قبادی بود دشمن باخمپاره وتوپخانه مارا هدف قرار میداد ما هم امکان مقابله نداشتیم شهید حسن دوران سربازی رفته بود ونسبتا”وارد بود رفتیم باارتش مذاکره کردیم وبناشدتیمی متشکل ازسپاه وارتش کارشناسایی را انجام دهیم تا ارتش باتوپخانه وخمپاره از ماپشتیبانی کند حدود ساعت سه نیمه شب حرکت کردیم گروه بی مهاباپیش میرفت تانزدیکی سنگرهای دشمن باسرعت رفتیم بعداز نزدیک شدن به دشمن بااحتیاط جلو رفتیم جالب بودتاحدود سی متری دشمن رفتیم ولی نه نگهبانی نه مانعی نمیدیدیم  مامیدان مین تله گذاری دشمن راندانسته ردکرده ایم ودشمن هم به خاطر موانعی که کارگذاشته عادی برخوردمیکرده است بعدازاینکه با اطلاعات محدودمان به اصطلاح کروکی سنگرهای دشمن راکشیدیم قصدبازگشت راداشتیم البته به اندازه ای نزدیک دشمن شده بودیم که آنتن های پی آرسی دشمن راکاملا میدیدیم در برگشت یکی ازبرادران ارتشی جلو حرکت میکرد شهیدحسن قبادی پشت سرش ومابقی در حرکت بودیم هنوز حدودسی متری ازمحل شناسایی دور نشده بودیم که باتله ومیدان مین برخورد کردیم صدای انفجار وبرزمین افتادن بچه ها فضای جدیدی پیش آورد .برادر ارتشی پایش روی مین رفت تله انفجاری دقیقاجلوی پای شهیدحسن قبادی منفجر شدترکش ازساق پا تاصورت مبارکشان رازخمی نمود دشمن متوجه حضورما شد منطقه راباخمپاره هدف قرار داد چون ثبت تیرداشتند دقیقانقطه حضوررا میزدندصحنه عجیبی بوجود آمده بود برادرارتشی داد میزد پایم  میسوزد ,خون تمام قامت شهید حسن رافراگرفته بودهمه جوان بودیم و ازاین صحنه ها کمتردیده بودیم قدری مات ومبهوت وآتش شدیدخمپاره دشمن هم امانمان نمیداد باصدای هرخمپاره دراز میکشیدیم دوتا ازبچه ها موج گیجشان کرده بود وحالت تهوع داشتند بادوره مختصری که دیده بودیم سراغ برادرارتشی که پایش له شده بود رفتیم ازبالای زخم محکم پایش رابستیم وزخم راهم باچفیه پوشاندیم خطاب به بنده گفت پایم قطع شده برای روحیه دادن گفتم انگشت کو چک پایت رفته است ناراحت شد گفت ناقص شدم دراین مدت شهید حسن هم نظاره گر کارمان بودبعدازایشان سراغ شهید حسن رفتیم بامابقی چفیه ها زخمها رابستیم چفیه ها جوابگو نبود به بچه گفتم زیرپیراهنها رادربیاورید تقریبا تمام هیکل شهیدحسن راباچفیه وزیرپیراهن پانسمان کردیم به شهید حسن گفتم ما خیلی هنرکنیم برادر ارتشی رابیاوریم شماباید خودت به هر شکلی شده بروی بخاطر خونریزی ودرازکشیدن وبلند شدن ازدست آتش خمپاره های دشمن رنگ شهیدحسن سفید شده بود ولی روحیه اش عالی بود درسنگرباهم شوخیهای داشتیم که دونفری تکرار میکردیم ازسنگرهای که درآن اطراف بود پتوی سیاهی بچه ها پیدا کردندتا برادرارتشی راحمل کنیم اتفاقا هم بلند قد بود وهم قدری چاق ,دراین مدت هیچگاه آتش خمپاره دشمن قطع نشد شهید حسن راه افتادما هم شش نفری برادرارتشی رابرداشتیم جاده سربالایی بودماهم خسته قدری اذیت شدیم ولی تصمیم همه آوردن برادر مجروح بود به لطف خداوزحمات دوستان تقریبا ازتیررس دشمن خارج شدیم کانال ارتباطی بی سیم ارتش بود به نیروهای مااطلاع می دهند آنان به استقبالمان آمدن وزخمی را تحویل گرفتند مانفس راحتی کشیدیم حقیقتازبانمان دردهنمان نمی چرخید آبی خوردیم وراه افتادیم به نیروهای خودی رسیدیم بچه هاهمه ازدیدن ماخوشحال شدند سردارمخلص دفاع مقدس آقای سوری که برای سرکشی ازنیروها آمده بود راهم زیارت کردیم زخمیها را باهماهنگی که ارتش به وجود آورده بودباهلیکوپتر به پشت جبهه منتقل کردند ازآن به بعدماگرا میدادیم وبرادران ارتشی باخمپاره وتوپخانه دشمن رابا سهمیه روزانه هدف قرار میدادندوعضو مؤثر این هماهنگی شهیدحسن قبادی بود .

 

IMG_۲۰۱۵۰۶۲۱_۰۲۳۲۰۱ [2]

 

زمان اعزام نیرو : شهید حسن قبادی

 

 

IMG_۲۰۱۵۰۹۲۰_۰۲۱۶۴۲ [3]

 

شهید حاج محمد آزادبخت ، مصطفی آزادبخت ، سردار حسن باقری