تاریخ : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
6

از زیبایی نامکرر تا نازیبایی مکرر

  • کد خبر : 7958
  • 18 مرداد 1391 - 21:22

فردین صحرایی

 

فردین صحرایی : 

 

از زیبایی نامکرر تا  نازیبایی مکرر(جستاری پیرامون زیبایی شناسی هنر وتکرار)

 

چکیده:

زیبایی،هنرو عشق از آن دست مقولات انتزاعی و بحث برانگیز و پیچیده ایست که همواره در ادوار طولانی زیست بشری مورد مناقشه،مجادله واندیشه متفکران و اندیشمندان در حوزه های مختلف فلسفی،روانشناسی و متافیزیکی وهنری بوده است و پیشینه ای به قدمت تاریخ دانش و تمدن بشری از دوران یونان باستان تا قرون وسطی و رنسانس تا عصر روشنگری و دوران مدرن دارد.ازاین رو به دلیل ابعاد گوناگون وگسترده ی وجود و هستی آدمی و ناشناخته ماندن وجوه درونی و نهانی وی ونیز تاویل های گوناگون از منظرهای متفاوت فکری ،مذهبی و فلسفی رسیدن به یک تعریف وشناخت جامع از مباحث مذکور غیر ممکن به نظر می رسد.این نوشتار بنا دارد تا با طرح مسئله ی زیبایی در هنر و صنعت به ارتباط تکرار  در آثار هنری و صنعتی با نگاهی مختصر به آرا متفکرانی چون کانت ونیچه بپردازد و در نهایت از دیدگاه نگارنده به ارزیابی سویه های گوناگون آن بپردازد.

واژگان کلیدی:زیبایی،تکرار،هنر،تولید صنعتی

 

مقدمه:

این گفتار بنا دارد که بر مبنای نگرش و قضاوت ما نسبت به طرح مسئله ی تکرار و زیبایی در آثار هنری و سایر تولیدات صنعتی انسان معاصر و قیاس این دو به عنوان حاصل ذوق و احساس وتخیل هنرمند و اندیشه و علم باوری انسان مولد و صنعتی مدرن بپردازد.پیداست که نگارنده قصد حل مسئله یا پاسخ دادن به بحث مذکور را نداشته و نیک می داند که مباحث مربوط به زیبایی شناسی و تکرار و اثر هنری،خود مسائلی پردامنه و گسترده و واجدقابلیت تاویل و تفسیر های گوناگون است واین قلم الکن ادعا و سودای این را نداشته که یارای افزودن کلامی بیش از آن چیزی را داشته باشد که پیش ازاین در اندیشه و تفکر فلاسفه و متفکرین و اندیشمندان وبزرگان آمده باشد، با این وجود کوشش شده تا با طرح سوالات وابهاماتی که زاییده ی تامللات کم مایه ی راقم سطور است،هرچند کورسویی بر این هزارتوی تاریک،عظیم و مهابت زای هنر و زیبایی  بیافکند.

 

 

 

طرح مسئله: از هنر وزیبایی تا صنعت و نازیبایی

ابتدا مسئله را روشن تر بیان کرده و ابعاد گوناگون آنرا با ارائه ی سوالات مطروحه مورد کنکاش قرار می دهیم.همانطور که از عنوان این نوشتار بر می آید ودر سطور آغازین مطرح گردید،ونیز موضوع مورد بحث ماست پرداختن به مفهوم زیبایی و رابطه ی آن با آفرینش هنری و نیز تکرار موضوعی چند وجهی،پیچیده،غامض و چالش برانگیز است.

اینکه رابطه ی هنر و زیبایی چیست؟مضمون تکرار در خلق آثار هنری و تولیدات مصنوعی انسان چه جایگاهی دارد؟زیبایی هنری دارای چه نقاط افتراقی با زیبایی صنعتی است؟آیا اصطلاحی با عنوان زیبایی صنعتی در مفهوم فلسفی زیبایی شناسی قابل تعریف است؟آیا مواجهه ی مخاطب با یک اثر هنری و یک شیء صنعتی به یک گونه است؟چرا آثار هنری مشمول تکرار و ملال و کهنگی نمی شوند اما اشیاء مصنوعی گرفتار تکرار و فرسودگی و کهنگی هستند؟

سوالاتی از این دست و بسیاری سوالات دیگر همواره در ادوار مختلف تاریخی،دست مایه و دغدغه ی بساری از متفکران و اندیشمندان بوده واز دیدگاه های مختلف به ابعاد پیچیده ی ان نگریسته اندو از افق و سپهر اندیشه شان آن را مورد تتبع و نقد قرار داده اند.آنچه بیش از هر چیز مبرهن و روشن است،این که مفاهیمی چون هنر،زیبایی،عشق،خیال،حقیقت،معنویت وعناوینی از این دست به لحاظ اینکه مقولاتی انتزاعی و غیر مادی بوده ودر حوزه ی درک جسمانی انسان نمی گنجد،همواره مورد مناقشه صاحبنظران بوده و این قصه قدمتی به درازنای تاریخ داشته و درآینده نیز خواهد  داشت.

بر این گمانم که هنر به آن بخش پنهان،رازآمیز،نابه هنگام و تاریک ما و به تعبیری حوزه ی خیال واحساس و عاطفه و روان ما و صنعت به بخش روشن و حوزه ی تعقل و قوه ی فاهمه ی ما تعلق دارد.به عبارت دیگر هنر را بایستی ،آفرینش و خلق اثر و موجودی افزون بر موجودات وهستی دانست و از سویی دیگر سایر دست آفریده ی بشر را همان تکراری دیگر از طبیعت دانست.نیز معتقدم که انسان به تنهایی مجموعه ای از تمام زیبایی های هستی را در خود مستتر دارد و هر آنچه در عالم هستی آفریده شده در نهان انسان پنهان است،شاید به همین دلیل است که آدمی همیشه در تقابل با جهان پیرامون و نیز درون بی انتهای خویش و دیگران ،احساس بیقراری و اندوه و حزن دارد،چرا که گویی انسان به عنوان عصاره ی وجودو جان هستی از سرمنشاء و منزلگاه ازلی و ابدی خویش رها وجدا گشته و گویی بایستی دیگر بار به آن ماوای جاودانه و آغازگاه بازگردد.شاید اینگونه است که دست به آفرینشی دیگر وخلقی نو می زند از همان جنس آفرینش خود و برگرفته و آموخته از درون و اعماق عظیم و اسرارآمیز و سرشار از راز هستی خود. هنر و خلق زیبایی رازآمیز و نا به هنگام است و نیز مربوط به ساحت کشف و شهود والهام و جنون وخیال و عاطفه و وهم واز سویه ی پنهان و حیرت آور آدمی سرچشمه می گیرد وبا آنچه تکرار و ملال است در تضاد است.

سرشت ونهاد ما بی تردید از تکرار و مرگ ونیستی گریزان است و تمام زندگی ما تنها در جهت بازنمودن و اثبات هستی مان به جهان نا متناهی است و لحظه ای از عمر ما چون لحظه ای دیگر نیست و جاری در زمان هستیم و در این سیر ناکرانمند بودن و زیستن هر آن در حال آفریدن و آفریده شدن هستیم.در خلال همین بازآفرینی خویشتن است که هنرمند به عنوان آفرینشگر و خلاق مبدع و بدیع آفرین دست به آفرینش خویشتن می زند و هر اثر هنری،اثری خواهد شد یکتا و یگانه و بی همتا همچون تمام موجودات هستی و واجد زیبایی و راز و شگفتی و عظمت و والایی.

من بر این گمانم که هنرمند در جریان شگفت آور خلق اثر هنری،چیزی پدیدمی آورد افزون بر خود و هستی و گویی همان کاری می کند که آفرینشگر عالم،وچون که اثری منحصربفرد می آفریند و تنها امضای خالق اثر هویت آنرا نشان می دهد تنها به بازآفرینی ظبیعت دست نمی یازد،بلکه در جریان و سیر پیچیده ی خیال و احساس خود به درکی نو از جهان می رسد که فقط از آبشخور وجودی و درونی وی برخاسته و آمیخته با جان و روح وی است. درواقع می توان گفت که هنرمند اثرش را از بخشی از وجود خود به عاریت می گیرد و آنرا به هستی پیشکش می کند تا دوباره در روند خلق جاری در خود،خویشتن را بازآفرینی کند و از تکرار و مرگ رهایی یابد.

حال به سوالات مذکور در سطور پیشین باز می گردیم و کوشش می کنیم آنها را مورد بحث قرار دهیم.سوال نخستین این نوشته پرسش از رابطه ی هنر و زیبایی است که تلاش برای یافتن این رابطه کاریست بیهوده،چرا که اساسا” هنر بر مبنای امر زیبا و زیبایی قابل تعریف است و نیک می دانیم که آفرینش های هنری یعنی خلق امر زیبا که از تخیل و احساس هنرمند نشات گرفته باشد و سود ومنفعت و هدف واتوریته ای در جریان شکل گیری آن دخیل نباشد،بر این مبنا می توان گفت زیباآفرینی و زیبا گرایی و زیباطلبی امریست فطری،درونی و متافیزیکی. بنابراین هنر را بایستی مبتنی بر قوه ی ماورایی آدمی دانست که بر مبنای خلق امر زیبا جهت بازنمایی و باز آفرینی خود و گریز از تکرار و نیل به جاودانگی و رهایی از ملال زیستن به هنر روی می آورد.

اینک به مسئله ی دیگر این نوشتار می پردازیم،بی تردیدآنچه آدمی از آن گریزان است سکون و ایستایی مبتنی بر تکرار است ،گواه آن نیز تکاپوی همیشگی انسان در طول تاریخ برای زیستی بهتر و آرامتر و مسالمت آمیز تر بوده است،آنچه که امروزه بیش از گذشته مشهود است این است که با وجود تمام ترقی و پیشرفت های بشری قرون اخیر و تولیدات صنعتی و رشد همه جانبه ی انسان و تسلط بر طبیعت،به گونه ای عجیب آرامش و رضایت خاطر ومعنویت از وی گرفته شده است.اما شاید تنها گریزگاه ناگزیری که باعث تسلی خاطر ما شده و در فضای رخوتناک و تیره وتار هجوم تکنولوژی و زندگی مدرن،دمی ما را به ضیافت شور و وجد و رهایی فرا می خواند،هنر باشد.اما ویژگی و خصیصه بارز آثار هنری که آنرا از دستاوردهای صنعتی متمایز می کند و در عین برخورداری ما از امکانات و ابزارهای نوین زندگی  ،ما را از ملال آن می رهاند ،عدم تکرار و یگانگی آنهاست که فقدان این خصلت بوضوح ویژگی بارز تولیدات صنعتی است. بدین ترتیب گمان می کنم با این شرح به سوال دیگر در باب تفاوت تولید هنری و تولید صنعتی پرداخته ایم.

پیرامون مفهوم زیبایی و تعریف جامع و دقیق از آن نظریه های بسیار متعددی بیان شده که یکی از جامع ترین آنها توسط کانت و در کتاب«نقد قوه حکم» دیدگاه ها و گفتار های مبسوطی در باب زیبایی مطرح گریده است. از نظر کانت هنر و زیبایی از نبوغ بر می خیزد،نبوغ یک امر طبیعی و استعداد فطری است  نه اکتسابی که طبیعت از طریق آن به هنر قاعده می دهد.همچنین وی معتقد است که هنر اساسا” یک امر شهودی است،بنابراین نمی توانیم از طریق قواعد هنر را یاد بگیریم،برای همین طبیعت از طریق یک عده افراد برگزیده که نبوغ در آنها وجود د ارد به هنر ،قاعده می دهد و هنر زیبا،هنر نبوغ است.(۱)

هنر مکانیکی ،هنر صرفا” کوشش و یادگیری است و هنر زیبا هنر نبوغ و شهود است.برای اثر هنری باید غایتی تصور کرد در غیر این صورت محصول تصادف می شود،نه اثر هنری.قاعده ای برای آن باید در نظر گرفت و برای فعلیت بخشیده به غایت،قواعدی که شخص قادر به عدول از آن نیست لازم است.(۲)

از نظر کانت زیبایی محصول وحدت قوه ی متخیله و قوه ی فاهمه همراه با نبوغ و شهود است در حالیکه تولید مکانیکی را متعلق به قوه ی ذوق که قوه ی داوریست و نه مولد می داند که محصول آن هنر زیبا نیست بلکه هنر سودمند و مکانیکی یا حتی مربوط به علم است.بنابراین در هنر زیبا بیشتر نبوغ داریم اما در هنر غیر زیبا یا همان مکانیکی بیشتر ذوق داریم.

دیگر سوال ما مربوط به چگونگی مواجهه با اثر هنری و شیء صنعتی است،چه عاملی باعث تفاوت و تمایز آشکار مخاطب هنگام مواجهه با دو گونه ی مختلف از پدیده های بشری یعنی هنر و صنعت می شود؟نگارنده معتقد است که هنر و اثر هنری از آنجا که برآمده از وجه درونی و نهانی و خیال ماست در تقابل با صنعت که محصول تعقل و اندیشه ی ماست قرار می گیرد،به همین دلیل است که این دوگانگی که اساس تمام مقولات انسانی را تشکیل می دهد در اینجا نمایان است.

آنچه پاسخ به آن دشوار می نماید و نمی توان به روشنی به آن پاسخ صریحی داد و شاید اساس این مقال است همانا این است که چرا آثار هنری مشمل تکرار نمی شوند اما تولیدات صنعتی گرفتار تکرارند؟

بایستی گفت،تکرار و ملال تنها مربوط به نیازها و تمایلات حیوانی و جسمانی است در حالیکه این امر مشمول ساحت روح و عاطفه ی انسان نمی گردد،به تعبیر دیگر زمانی که منفعت و غایت و هدفمندی سویه ای مادی داشته باشد و در خدمت برآوردن نیازهای جسمانی باشد،بی شک دچار تکرار و ملال و اندوه خواهیم شد چرا که وقتی یکی از نیازها برآورده شد و احساس بی نیازی در انسان بوجود آمد،دیگر بار جسم وتن ما به همان پدیده نیازمند خواهد بود و این تکرار ما را دچار اندوه و افسردگی می کند،اما هنگامی که  ازحوزه ی متافیزیکی و روح و روان و ابعد درونی سخن می گوییم،گویی به سپهری دیگر و افقی فراتر از تمام مرزبندی های عالم نظاره می کنیم و آن را از جنسی فراسوی تمام افکار و اندیشه ها می یابیم که از آنجا که دارای خصلتی هزار تو ،رازآمیز و دیگرگون است و در سودای پیوستن به شاکله ی هستی و اصل آفرینش و حقیقت موعود است،هیچگاه در چنبره ی تکرار و زوال گرفتار نمی آید

 

نتیجه گیری:

نیچه معتقد است:«زندگی شایسته ی زیستن نیست و صرفا” هنر ابزاری است برای امید به بودن و زندگی.»(۳)وی می گوید:«هستی وجهان تنها به صورت پدیداری زیبایی شناسانه تا ابد توجیه پذیر است.»(۴)که این بیانگر غلبه بر دهشت و هرس زندگی است. با این وصف ما جهت گریز از تکرار و رنج و معناباختگی زندگی ناگزیر به یافتن چاره ای هستیم،یونانیان چنین چاره ای را در هنر تراژدی نویسان بزرگشان یافتند و تنها امید ما برای یافتن چنین چاره ای- با در نظر گرفتن نا کارآمدی علم و دانش بشری-زایش هنر است. بنابراین تنها راه  پناه جهت مواجهه ی انسان با هراس و رنج ناشی از زیستن و عدم و مرگ و تکرار توجه به امر زیبا و خلق زیبایی و هنر است،که آنرا  در وجود علم و صنعت پدیدار نکرده است.

وجود سرشار از راز و پیچیدگی انسان و درون بیکران ما هیچگاه نمی خواهدزوال و نیستی را بپذیرد،و هر آن چیزی در اعماق درون ما ،هستی مان را به فراسوهای ابدیت و حقیقت پیوند می زند و از این روست که از همین ساحت عظیم روان ماست که چیزی آفریده می شود که گویی خلق دیگر بار خود ماست واز جنس همان حقیقت والا.

*کارشناس ارشد پژوهش هنر

 

منابع:

   ۱-نقد قوه حکم،ایمانوئل کانت ،ترجمه:عبدالکریم رشیدیان،چاپ دوم،نشر نی،ص۲۴۲،سال۱۳۸۱،تهران

   ۲-همان

  ۳-زایش تراژدی از روح موسیقی،فردریک نیچه،ترجمه:رویا منجم،انتشارات پرسش ۱۳۸۹،تهران

  ۴-فلسفه ی هنر نیچه،جولیان یانگ،ترجمه :رضا باطنی/سید رضا حسینی،نشر ورجاوند ۱۳۹۰،تهران

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=7958

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 3در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۳
  1. درود فردین عزیز خیلی مختصر و مفید و با چهارچوب علمی نوشته شده من استفاده بردم ممنون
    “زندگی شایسته ی زیستن نیست و صرفا” هنر ابزاری است برای امید به بودن و زندگی”

  2. سپاس …. مفید و آموزنده است …. خیلی خوبه که حجم این نوع مطالب جدید در میرملاس زیاد بشه درود بر دست اندرکاران و فردین صحرایی

  3. خیلی عالیست.. ای ولله به این همه دانش! دست مریزاد فردین، استفاده ها کردم..

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.