- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

شروع درخشان یک مترجم – ( ۲ )

[1]

 

فرهاد ابدالی :

شروع درخشان یک مترجم – ( ۲ )

 

سیمره / شاید بتوان ادعا کرد که از زاویه نگاه کریستوفربیچ برخی از مختصات شعر قرن بیستم آمریکا را باز نمودیم. حالا می خواهیم در پرتو این ادعا، اشاره ای به جایگاه اولیور در این چارچوب داشته باشیم.

 

 

۲- اولیور: زاویه خاص نگاه بیچ، این تصور را در ذهن ما ایجاد کرد که آمریکاییان رمان را به عنوان ژانری ادبی، در مقایسه با شعر، با تجربه ملتی نوپا سازگارتر یافته اند. حاصل چنین نگاهی غالباً خود را به شکل بی مهری نسبت به شاعران باز می نماید. بدیهی است که شعاع این بی مهری اولیور را نیز بی نصیب نگذاشته است. عدم حضور جدی اولیور در اغلب گزیده ها و بررسی های تحلیلی شعر چند دهه گذشته تا حدودی یادآور خاطره اسلاف او، ویتمن و دیکنسون، است. نمونه بارز آن همین کتاب بیچ است که در سال ۲۰۰۳ انتشار یافته، اما در آن هیچ نشانی از مری اولیور وجود ندارد و این در حالی است که اولیور به خاطر کتاب های شعرش در سال های ۱۹۸۴، ۱۹۹۲ و ۱۹۹۸ جایزه گرفته است. اینکه آیا اولیور در حد شاعرانی مانند ویتمن و دیکنسون قرار دارد یا نه مهم نیست، مهم این است که وقتی تاریخ مقولات فرهنگی یک قرن ملّتی را می نویسیم، نوشتاری که به این مهم می پردازد ملزم به انعکاس صداهای متفاوت آن قرن آن ملّت است.

شاید بتوان وجه دیگری برای کم توجهی به اولیور در اغلب گزیده ها و بررسی های شعر قرن بیستم آمریکا یافت و آن هم نوع نگاهی است که به ناتورالیسم آمریکایی وجود دارد. لیلیان فورست و پیتراسکرین معتقدند که «ناتورالیسم آمریکایی … چهره ای متفاوت با ناتورالیسم اروپایی از خود به نمایش گذاشت. در حالیکه ناتورالیسم در فرانسه و آلمان به شکل جنبشی در آمده بود، در آمریکا این شکل را پیدا نکرد. در این کشور هیچ گروه مشخصی با اهداف و بیانیه های مشترک وجود نداشت … تلاش برای یافتن گروهبندی ها در ناتورالیسم آمریکایی بعید است به جایی برسد»[۲] [2]. نگاهی اینگونه به این پدیده ادبی آن را به صورت جریان نمی بیند تا جای خاصی به آن اختصاص دهد و این تازه در حالی است که جلوه گاه اصلی ناتورالیسم را در رمان یافته اند. اینکه آیا ناتورالیسم یک جریان ادبی مستقل از رئالیسم است یا اینکه مرحله افراطی رئالیسم است مطلبی نیست که در حوصله این نوشتار بگنجد ولی قدر مسلم این است که سیر رشد ویژه ناتورالیسم آمریکایی و اختلاط ویژه آن با رئالیسم، حضور آن را کم رنگ تر از ناتورالیسم اروپایی نشان می دهد تا جایی که ناتورالیسم آمریکایی اوایل قرن بیستم را غالباً «رئالیسم نو» خوانده اند. به نظر می رسد که نتیجه چنین نگاهی را ب.ر. باوران نویسنده مقاله «رئالیسم در آمریکا» در جمله معروفش به بهترین نحو جمع بندی کرده است: «در آمریکا رئالیسم اگر پایش به ناتورالیسم نمی خورد اصلاً متوجهش نمی شد». و تازه این در حالتی است که ناتورالیسم را عمدتاً جلوه گاه ژانر ادبی رمان دانسته اند. بی مورد نیست که لفظ ناتورالیسم را غالباً با اندکی مسامحه برای شعر به کار گرفته اند و برای شاعران مشتاق طبیعت، بیشتر عنوان «شاعر طبیعت» را به کار برده اند تا ناتورالیست.

اینکه اولیور را ناتورالیست بدانیم یا «شاعر طبیعت» چندان مهم نیست. آنچه مهم است نوع زاویه نگاه او به طبیعت است. ژانت مک نیو نوع نگاه اولیور به طبیعت را چنین فرمولبندی می کند: «اهداف بصری او بر بستر سوبژکتیویته ای خود را می نمایاند که از جهان اشیا فاصله نمی گیرد. در عوض او فاعلیت را به طبیعت واگذار می کند بدین طریق نوعی از هویت را مدل بندی می کند که منتهی به تقابل ها نمی شود». از این نقطه نظر شعر اولیور، واکنشی است در مقابل ثنویت خاصی که آن را جهان بینی اصلی عصر روشنگری دانسته اند، ثنویتی که خود را در تقابل دوگانه سوژه / ابژه نشان می دهد. قابل رؤیت ترین نتیجه چنین نگاهی به جهان، تسلط سوژه (فاعل) بر ابژه (طبیعت) است. اینکه طبیعت فقط یکی از مصادیق ابژه است چندان مهم نمی نماید، نکته این است که ملموس ترین پیامد چنین نگاهی به هستی در کسوت ویرانی طبیعت خود را نشان می دهد، پدیده ای که آقای لطیف آزادبخت در مقاله ی «خواب در جنگل خرس ها» روایت زیبایی از آن ارائه کرده است. خوانش های دیگری هم از شعر اولیور صورت گرفته است؛ ماکسین کومین شعر او را «راهنمای خستگی ناپذیر به جهان طبیعت، به ویژه جلوه های کمتر شناخته شده آن» می داند. به زعم ویکی گراهام، اولیور وابستگی جنس و طبیعت را بیش از حد ساده کرده است. برخی شعر او را بازسازی انقلابی سوژه (فاعل) زنانه دانسته اند و به زعم برخی دیگر عجین شدن اش با طبیعت، نویسندگان زن را به مخاطره می اندازد. اینکه شعر اولیور بیشتر محور بحث ادبیات روزنامه ای بوده است تا ادبیات دانشگاهی مسئله ما نیست زیرا چنین پدیده ای، پدیده رایج قرن بیستم به بعد است. مسئله این است که در این خوانش ها، بحث راهگشایی در مورد زبان شعری اولیور صورت نگرفته است و جای بوطیقای زبان او در این میان خالی است. آیا مناسبات نحوی زبان اولیور برای آنچه ژانت مک نیو در خصوص ویژگی تقابل زدای شعر او مطرح کرده مناسب است؟ آیا مک نیو می تواند ساز و کارهای این فاصله گیری از تقابل ها را در زبان اولیور به شکل شفاف توضیح دهد؟ ویژگی های خصلت نمای زبان شعری اولیور در مقایسه با زبان شعری شاعران هم عصرش مثلاً شاعران نحله ی «شعر زبان» کدام است؟ آیا بوطیقای نقد ادبی معاصر ابزارهایی در اختیار دارد که مستقل از صف بندی های موجود در نقد ادبی ملاکهایی برای مناسب بودن یا نبودن زبان نحله های متفاوت شعر در اختیار ما بگذارد؟ آیا اندیشیدن به بوطیقای مستقل محلی از اعراب دارد؟ پاسخ به این سؤالات و سؤالاتی از این دست، که شاید مهم ترین سؤالات هستی شناسی ادبی معاصر باشند، در توان و حوصله این نوشتار نیست. اما از آنجا که ترجمه ادبی، به ویژه ترجمه شعر که موضوع این نوشتار است در حوزه هستی شناسی ادبی می گنجد ناگزیر از طرح این سؤالات بودیم.

حالا که از این مقدمه طولانی فارغ شدیم به خوانش «خواب در جنگل» می پردازیم.

 

۳- خواب در جنگل

مجموعه شعر «خواب در جنگل» که اولین تجربه ی خسروی درعالم ترجمه است ، با شعری شروع می شود که به مثابه یک بیانیه دست کم به امضاهای فروغ و شاملو مزّین است و با شعری به پایان می رسد که ضرباهنگ «سرزمین ویران» الیوت در آن طنین انداز است. اگر حضور تلویحی الیوت در شعر «خانه» ردپای ماترک شاعران نسل اول قرن بیستم آمریکا را جلوه گر می سازد، امضای تلویحی فروغ و امضای پرطنطنه­ی شاملو در شعر «وقتی مرگ فرا می رسد» حاصل خوانشی است که خسروی از زبان اولیور داشته است.

– در مقدمه­ی «خواب در جنگل» آمده است: «در برگردان این اشعار تلاش کرده ام تا جایی که ممکن است به متن اصلی وفادار بمانم و تنها در موارد معدودی به سبب سادگی بیش از حد شعرها و تفاوت ساختار و کارکردهای دو زبان انگلیسی و فارسی ناگزیر دست کاری اندکی تنها در بعد فرم صورت گرفته تا فضای شاعرانه حفظ شود». نکته این است که همین «دست کاری اندکی» که «تنها در بعد فرم» صورت گرفته، نقطه عزیمت خسروی برای شروع خوانشی درخشان از اشعار اولیور شده است.

– به نظر می رسد که خوانش خلاقانه یک متن ادبی، به ویژه شعر، بیشتر از آنکه ملازم با وفاداری به آن متن باشد ملازم با عدم وفاداری  به آن است. اگر این وفاداری آنقدر برای مترجم اهمیت دارد که مجبور به ارائه مؤلفه های زبانی «تا جایی که ممکن است»، «موارد معدود»، «سادگی بیش از حد شعرها»، «تفاوت ساختار و کارکردهای دو زبان»، «ناگزیر»، «دست کاری اندکی»، «تنها در بعد فرم» و «حفظ فضای شاعرانه» می شود تا شائبه­ی عدم وفاداری به متن را از ذهن خواننده بزداید ما می گوییم که این مؤلفه ها، مؤلفه های محوری ملازم باعدم وفاداری به متن اصلی اند نه وفاداری به آن. خوانش خلاقانه­ی شعر فقط در گرو عدم وفاداری به متن اصلی است. بدون چنین نگاهی گذار خلاقانه از بزنگاههای منحصر به فرد یک زبان به زبان دیگر میسر نیست. میزان عدم وفاداری به متن و حیطه آن را مترجم شعر تعیین می کند. برای دفاع از این نگاه پس از ذکر انواع ترجمه از دیدگاه یاکوبسن، اشاره کوتاهی می کنیم به جایگاه ترجمه در نظریه نقادانه معاصر و سپس در پرتو یکی از خوانش های زبانشناسی ساختارگرا که به نظر ما چارچوب هایش تا حدودی همخوان با نظریه نقادانه معاصر در خصوص ترجمه است. به بررسی تحلیلی «خواب در جنگل» می پردازیم.

– با گسترش نشانه شناسی در قرن بیستم، تلقی از ترجمه نیز ابعاد گسترده ای یافته است. شاید یاکوبسن یکی از اولین کسانی باشد که در خصوص ترجمه دیدگاه تازه ای داشته است. او با توجه به این دیدگاه سوسور که زبانشناسی فقط شاخه ای از نشانه شناسی عمومی است و بررسی نظام  زبان فقط درچارچوب  مطالعه روابط این نظام با دیگر نظام های نشانه شناسی میسراست ترجمه را به سه نوع تقسیم کرد: ۱) ترجمه از یک زبان به زبان دیگر، ۲) ترجمه از یک زبان به دیگر نشانه های همان زبان، ۳) ترجمه از یک زبان به نظام غیر کلامی نمادها.

در نظریه نقادانه معاصر، از این نگاه یاکوبسنی به ترجمه فراروی شده است و آن را معادل هر گونه کنش فهم کلامی و غیرکلامی قلمداد کرده اند. در این چارچوب تمامی خوانش ها، بازخوانی ها و تأویل های متن را در چارچوب ترجمه قابل بررسی دانسته اند. برخی معتقدند که طرح این نظریه ها به کتاب «بعد از بابل» جورج استاینر برمی گردد که سال ۱۹۷۵ منتشر شده است. به تعبیر استاینر «تمام شیوه های بیانی و دریافتهای تأویلی ترجمانی هستند». او حتی از این هم جلوتر می رود و نظریه ترجمه را همسنگ نظریه زبان، نظریه معنا، نظریه ادبیات و نظریه فرهنگ می داند.[۳] [3]

– با توجه به این فضای تأویل – مدار، ترجمه را نوعی خوانش دانسته اند و مترجم را نوعی خواننده. در یک نگاه خاص از نقد ادبی پساساختارگرا تنها خوانش ممکن، خوانش اشتباه یا بدخوانی است.مگرغیرازاین است که هرخوانش خاصی محصول بازی نشانه هادرچارچوب یک موقعیت گفتمانی منحصربه فرداست. اگر ترجمه را هم نوعی خوانش بدانیم، منطقی می نماید که تنها ترجمه ممکن، ترجمه اشتباه (mistranslation) باشد. در فضای «بینامتنی» که هیچ متنی نمی تواند کاملاً اصلی باشد، هر خوانشی نیز «بیناخوانش» است. در چنین هزارتویی، ترجمه جز «خوانش اشتباه» چه می تواند باشد؟این خوانش اشتباه درواقع خوانشی درست است زیرابه ملزومات یک موقعیت گفتمانی منحصربه فردپاسخ می دهدوخوانشی غلط است زیرابازی نشانه هاادامه دارد. «خوانش اشتباه» از آن جهت می تواند ویژگی ترجمه باشد که در ترجمه از ساحت نظام یک زبان به ساحت نظام زبان دیگر گذر می کنیم. این دو زبان که تحت عنوان زبان مبدأ و زبان مقصد در ادبیات ترجمه جلوه گری می کنند، دو مقوله دیگر را هم به دنیای ترجمه ارزانی داشته اند : متن اصلی و متن فرعی. در این تقسیم بندی افلاطونی همانند دیگر تقسیم بندیهای تقابل – محور یکی از دو طرف تقابل، طفیلی طرف مقابل قلمداد می شود و وجودش در گرو وجود قطب دیگر است. در این چارچوب، متن فرعی طفیلی متن اصلی است و زبان مقصد طفیلی زبان مبدأ است.

– نکته این است که در جهان «بینامتنی» نمی توانیم مرز دقیقی بین متن اصلی و متن فرعی، و زبان مبدأ و زبان مقصد بکشیم. همه متون هم اصلی اند و هم فرعی، همه زبان ها هم مبدأ هستند و هم مقصد. تفاوت اینها فقط تفاوت در مرتبه است نه تفاوت در ذات. شاملو، لورکا را از زبان فرانسوی ترجمه کرده است، در حالیکه لورکا اسپانیایی زبان است. زبان فرانسوی اگر برای مترجم فرانسوی زبان، زبان مقصد است برای شاملو زبان مبدأ محسوب می شود. شاملو «دن آرام» را از فرانسوی ترجمه کرده است در حالیکه شولوخوف این کتاب را به روسی نوشته است. کدامیک از این دو زبان، فرانسوی یا روسی، مبدأ است؟ شاملو «ترانه های میهن تلخ» ریتسوس را از فرانسوی ترجمه کرده است در حالیکه ریتسوس شاعری یونانی است. اگر یک مترجم ترک بخواهد «دن آرام» را از فارسی به ترکی برگرداند تکلیف زبان مبدأ و مقصد چه می شود؟ همین استدلال در مورد متن اصلی و متن فرعی نیز می تواند کارآیی داشته باشد.

– از زاویه چنین نگاهی متن اصلی (جولانگاه زبان مبدأ) عرصه اصلی ترجمه نیست بلکه متن فرعی (جولانگاه زبان مقصد) نقش محوری را ایفا می کند. صفوی زبانشناس ایرانی که خودش را بیشتر ساختارگرا می داند معتقد است «تمامی کاری که مترجم انجام می دهد در زبان مقصد صورت می پذیرد و پیش از این مرحله، او صرفاً کسی است که به یک زبان خارجی تسلطی نسبی دارد» اگر قرار است تمامی کاری که مترجم انجام می دهد در زبان مقصد صورت بگیرد نباید نگران دست کاری در متن مورد نظر باشیم. در واقع بدون دست کاری در متن، کنش ترجمه اصلاً شروع نمی شود.

– نقطه شروع درخشان در «خواب در جنگل» جایی است که خسروی «cottage» رابه جای کلبه به «سرا» برگردان می کند و امضای شاملو را در شعر «وقتی مرگ فرا می رسد» پررنگ تر می کند.  آقای لطیف آزادبخت در مقاله­ی «خواب در جنگل خرس ها» در مقام دفاع از این برگردان، روایت زیبایی ارائه کرده است .مانیزبه سهم خود از زاویه دیگری به این مقوله می پردازیم.

– خسروی در شعر «وقتی مرگ فرا می رسد»، پس از اینکه واژه «like» را دوبار به «همچون» برگردان می کند بار سوم معادل «چونان» را برای آن برمی گزیند که طنینی شاملویی دارد. این طنین در سطر بعدی حضور شاملو را اعلام می کند: «بر آنم از آستانه عبور کنم» و در دو سطر بعد حضور تمام قد شاملو را می بینیم «به چه ماننده خواهد بود آن سرای تاریک؟». چه دلیلی برای حضور شاملو داریم؟ یکی از ویژگی های بارز زبان شاملو، چه در شعر و چه در ترجمه شعر، استفاده مکرر از واکه پسین آ () می باشد. به تعبیر گرامون، زبانشناس فرانسوی، این واکه در رده ی واکه های درخشان قرارمی گیرد. از نگاه او واکه های درخشان «برای بیان صداهای بلند، هیاهو و همهمه به کار می روند: مثلاً صدای شکستن و تکه تکه شدن اشیاء، فروریختن، صوت پر اوج موسیقی، غریو جمعیت یا صدای خنده یا قهقهه و نیز سر و صداهای رعدآسا». گرامون معتقد است که واج ها نیز همانند نام آواها و تکرارها می توانند نقش القاگر داشته باشند در چنین فضایی واج های تشکیل دهنده ی واژگان انتخابی شاعر با تصاویر ذهنی یا اندیشه های او در تناسب قرار دارند و هر شاعری با تکرار واکه ها یا همخوانهای خاصی بخشی از ذهنیت شعری خود را منعکس می کند. ظاهراً شاملو تار و پود زبان مذکر خود را عمدتاً به مدد واکه های درخشان، به ویژه واکه پسین آ () سامان داده است. در بخشی از ترجمه لورکا چنین می خوانیم: ماه چارطاق/ نریان ابرهای رام/ و میدان خاکی خیال/ با بیدبنان حاشیه اش. تکرار دوازده گانه واکه آ () در این بخش کوتاه از ترجمه، میزان وابستگی شاملو به این واج را نشان می دهد. برگردان «door» به آستانه، و «cottage» به «سرا» از طرف خسروی در راستای پاسخگویی به این ساختار مذکر و تأمین واکه پسین آ () قابل بررسی می نماید. خسروی ترجمه شعر را با ریتم و ضرباهنگ خاصی، که به خاطروجودسایه روشنی ازفروغ بیشتر ضرباهنگی مؤنث می نماید، شروع کرده است«مرگ من روزی فراخواهد رسید». پس از اینکه ترجیع بند «وقتی مرگ فرا می رسد» چهار بار تکرار می شودناگهان لحن کلام خسروی عوض می شود. گویی می خواهد با برجسته کردن واکه های درخشان، «آستانه» ای بسازد که مرگ نتواند از آن عبور کند. این دقیقاً جایی است که خسروی خوانش خاص خود را از شعر ارائه می کند. ملزومات اصلی این خوانش، واکه های درخشان اَ (a) و آ () هستند که به ویژه واکه پسین آ () نقش دیوارهای بلند «آستانه» و «سرا»یی را دارد که شاعر و مرگ باید از آنها بگذرند.

در این قسمت از شعر ظاهراً در متن انگلیسی اتفاقی نمی افتد که ریتم درونی زبان را عوض کند. اولیور در ادامه تشبیه هایی که برای مقوله «مرگ» ردیف می کند همچنان از ادات تشبیه «like» استفاده می کند اما در متن فارسی تغییر ناگهانی «همچون» به «چونان» و «ماننده» مشخصه دگرگونی در ریتم زبان فارسی است. حرکتی از این دست در ساختار آوایی زبان موجب حضور گسترده آوایی در شعر می شود که اوج حضورش فقط در این قسمت شعر نمود می یاید: «چونان کوه یخی میان استخوانهای شانه / بر آنم از آستانه عبور کنم/ سرا پا کنجکاو، شگفت زده / به چه ماننده خواهد بود آن سرای تاریک ؟».گویی ازمرگ می خواهیم که ازکوچه های شعربااحتیاط عبورکندمبادادیوارهای بلند کلمات سرش رابشکند.

در اینجا بسامد وقوع پانزده گانه ی واکه ی پسین آ () هم بخشی از توازن آوایی شعر را  تأمین می کند و هم به مثابه پارامتری عمل می کند که نشانگر تأکید تقابلی این بخش از گفتمان است. در این حالت مترجم، چگالی ساختار آوایی این بخش از شعر را با استعانت از واکه ی درخشان آ () به گونه ای در تقابل با دیگر بخش های شعر قرار داده که موجبات حضور صدای دیگری را در شعر فراهم کرده و ساختار شعر را در زبان فارسی از ضرباهنگ تک صدایی رها کرده است.

دلبستگی خسروی به این ساختار آوایی در بقیه شعر یا شعرهای دیگر عمدتاً در قالب حضور این ساختار در واژه ها، نه جمله ها، خود را نشان می دهد، برگردان «idea» به «پندار»، «singular» به «بی همتا»، «particular» به «یگانه» در همین شعر و برگردان «porch» به «درگاه» در شعر «دیدار» و «pond» به «تالاب» در شعر «شعر صبحگاهی» در همین چارچوب قابل بررسی است. این در حالی است که می توانیم برگردان هایی از این واژه ها بدون حضور واکه پسین آ «» داشته باشیم.

– حالا از دیدگاه خاصی در زبان شناسی ساختار گرا دلایل انتخاب «سرا» برای «cottage» را توضیح می دهیم. این دیدگاه که در قالب مقاله «تراز ترجمه» ارائه شده است در واقع خوانشی است که صفوی از مقوله ی «ترجمه» دارد. صفوی طبقه بندی سنتی انواع ترجمه را که بر اساس آن مراحل ترجمه براساس واحدهای زبانی واژه، جمله و مفهوم کلی طبقه بندی می شوند دارای کارآیی لازم نمی داند. استدلالی که او مطرح می کند مبتنی بر دو محور است: ۱) فرآیند ترجمه در قالب نظام زبان مورد توجه قرار نگرفته است، ۲) در این نوع طبقه بندی برای مجموعه ی نامحدودی از نمونه ها که در حد فاصل این مرز بندی ها قرار می گیرند جایی در نظر گرفته نشده است. حاصل چنین نگاهی این است که صفوی مطالعه فرآیند ترجمه را در قالب نظام زبان صورت بندی می کند.

برای صورت بندی این دستگاه نظری در قالب نظام زبان، صفوی از آرای سوسور، یاکوبسن و مارتینه کمک می گیرد. در نوشتار حاضر مجال آن نیست که به تفصیل وارد جزئیات این دستگاه نظری شویم، لذا مجبوریم چکیده بسیار مختصر آرای این زبان شناسان را در بیانی موجز و فشرده بیان کنیم.

– سوسور روابط واحدهای زبان را بر روی دو محور فرضی جانشینی و همنشینی قابل بررسی دانسته است. هر واحد زبان با واحد هم ارز خود در رابطه جانشینی است. این واحدها که در تقابل با هم قرار دارند بر روی محور جانشینی جایگزین یکدیگر می شوند. واحدهای سطوح بالاتر زبان از کنار هم قرار گرفتن واحدهای سطوح پایین تر زبان روی محور همنشینی به وجود می آیند. یاکوبسن محور جانشینی را حوزه عملکرد «استعاره» و محور همنشینی را حوزه عملکرد «مجاز» می داند. به اعتقاد او استعاره فرایندی است که صورتی را از محور جانشینی به جای صورتی دیگر برمی گزیند. یاکوبسن حاصل این عمل را «انتخاب» می نامد. از طرف دیگر مجاز فرایندی است که صورت های زبانی را در کنار هم می نشاند و بر روی محور همنشینی عمل می کند. یاکوبسن حاصل این عمل را «ترکیب» می نامد. صفوی اصطلاح «تراز» را، که در نوشته های سوسور به طور ضمنی آمده اما مارتینه در تحلیل حفظ تعادل نظام زبان از آن استفاده کرده است، در این چارچوب جای می دهد تا دستگاه نظری خود را برای بررسی ترجمه ارائه کند.

– در دستگاه نظری صفوی واحدهای ترجمه عبارتند از: تکواژ، واژه، جمله، عبارت، گفتمان. در این چارچوب سرو کار ما با پیوستاری است که از حداکثر «انتخاب» تا حداکثر «ترکیب» امتداد می یابد. به میزانی که واحد مورد ترجمه از سطوح پایین تر انتخاب شود به همان میزان تراز ترجمه به سمت قطب جانشینی با «انتخاب» میل می کند و به میزانی که این واحد از سطوح بالاتر انتخاب  شود تراز ترجمه به سمت قطب همنشینی یا «ترکیب» میل می کند. جان کلام گفته صفوی این است که انتخاب واحدهای سطوح پایین تر زبان تراز ترجمه را به سمت زبان مبدأ سوق می دهد و انتخاب واحدهای سطوح بالاتر زبان تراز ترجمه را به سمت زبان مقصد سوق می دهد. از آنجا که صفوی حوزه عملکرد ترجمه را زبان مقصد می داند در خوانش او تمایل تراز ترجمه به سمت قطب ترکیب، مطلوبتر می نماید.

– معادل گزینی خسروی در شعر «وقتی مرگ فرا میرسد» در چنین چارچوبی قابل طرح است .در واقع خسروی با انتخاب واحد گفتمان، تراز ترجمه اش را به سمت قطب «ترکیب» که حوزه عملکردش محور همنشینی است سوق داده است اما از آنجا که مورد ترجمه مقوله ی شعر است در بند توازن آوایی هم بوده است. حضور بینا متنی «شاملو»، ساختار آوایی شعر را به سمت یکی از ویژگیهای موسیقایی زبان مذکر شاملو، که استفاده مکرر از واج پسین آ () به ویژه واجگونه های خاصی از آن می باشد، هدایت کرده است. انتخاب «کلبه» به جای «cottage» این ساختار آوایی را به هم می زند همانطور که انتخاب «در» به جای «door» این ساختار آوایی را به هم می زند. در عوض انتخاب «سرا» به جای «cottage»، و «آستانه» به جای «door» هم در جهت تأمین ملزومات ساختار آوایی مورد نظر عمل می کند و هم محوری بودن زبان مقصد را تداعی می کند. این استدلال در مورد معادل گزینی های مشابه هم می تواند کارآیی داشته باشد.

– التزام به ملزومات محور همنشینی زبان، شیوه مألوف ترجمه های شاملو نیز هست. به نمونه ای از ترجمه لورکا اشاره می کنیم. در شعر «مرثیه برای ایگناسیو …» در زبان اسپانیائی به کلمه «arena» بر می خوریم که مترجم انگلیسی لورکا آن را به «Sand» ترجمه کرده که معادل کلمه فارسی «ماسه» است. ما نتوانستیم به ترجمه فرانسوی شعر که مرجع شاملو بوده است دسترسی  پیدا کنیم اما با توجه به معنی فرانسوی این واژه احتمالاً یکی از دو مورد «arene» یا «Sable» مرجع شاملو بوده است. هر چند رابطه ی ذکر جزء و اراده کل بین دو واژه وجود دارد که مستلزم یک نگاه در زمانی به این دو واژه است اما صرف نظر از چنین نگاهی در ترجمه فارسی شعر شاملو، دوبار باید با کلمه «ماسه» روبرو شویم در حالیکه شاملو برای مورد اول از کلمه «ماسه ها» استفاده کرده است و برای مورد دوم واژه «خاک» را به کار برده است. او در پاسخ به ملزومات توازن آوایی شعر جایی که با ضرباهنگ آرام سخن می گوید «ماسه» را که کلمه ای دو هجایی است به «ماسه ها» تبدیل می کند که سه هجا دارد و همین کلمه دو هجایی را در نوبت دوم که با ضرباهنگی تند سخن می گوید به کلمه یک هجایی «خاک» بر می گرداند.

– التزام بیشتر به واحد گفتمان و محور همنشینی زبان مشخصه ای است که حوزه ترجمه «خواب در جنگل» را عمدتاً در چارچوب نظام زبان مقصد سامان داده است.خسروی بابه کارگیری این تمهیدات موفق به ارائه ی متنی شده که زبان شعردرآن اجراشده است.چنین رویکردی سبب شده که چنین متنی به ندرت رنگ و بوی ترجمه بدهد. تنها موردی که نگارنده احساس کرد ملزومات زبان مقصد به قدر کافی عمل نکرده مورد زیر در شعر «شعر صبحگاهی» است که دو متن انگلیسی و فارسی آن را آورده ایم:

Each pond with its blazing lilies

Is a prayer heard and answered

lavishly

Every morning

هر تالاب/ با نیلوفرهای پر فروغش/ نیایشگری است/ که هر پگاه به دفعات/ شنیده می شود/ و اجابت می گردد. به نظر می رسد که مترجم در جایگزینی «شنیده می شود» به جای «heard» تراز ترجمه را به سمت قطب جانشینی و «انتخاب» سوق داده و به ملزومات زبان مبدأ گردن نهاده است. به سلیقه نگارنده اگر خسروی «heard» را که در اصل «is heard» بوده است به «می خواند» ترجمه می کرد با توجه به مضمون مذهبی «بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را» تراز ترجمه به سمت محور همنشینی و زبان مقصد بیشتر میل می کرد.

– خوانشی که ارائه شدسهم مابودازحضوری که دربازی نشانه‌ها داشتیم.  به این مختصر بسنده می کنیم تابازی باحضوردیگران ادامه یابد. آنچه از تجربه «خواب در جنگل» نصیب مان شد شروع درخشان یک مترجم بود با یک امضای خاص. به امید آن که این امضای خاص پررنگ تر و پررنگ تر شود.

 

منابع:

۱- Christopher Beach; The Cambridge introclution to Twentieth – Century American Poetry; 2003.

۲- ناتورالیسم؛ لیلیان فورست و پیتراسکرین؛ ترجمه حسن افشار

۳- ترجمه از دیدگاه بنامین و ژاک دریدا؛ امیرعلی نجومیان؛ کتاب ماه ادبیات و فلسفه، ش ۷۸٫

۴- آوا و القا؛ مهوش قویمی

۵- تراز ترجمه؛ کورش صفوی؛ مجله رشد آموزش زبان، ش ۵۶٫

 

 

 بخش اول را اینجا بخوانید  – شروع درخشان یک مترجم – ( ۱ ) [4]