- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

شعر – اسداله آزادبخت

[1]

در بیشه ی تنهایی شب

درامتداد نفس هر بلوط

تو چلچراغ ایل بودی

و زمزمه ی باد سرخوش

که ازلابلای چیت های نگاهم

سوسو ی سیاه چادر پدرانم را ستاره میدادی

هه مشکه هه های مادرم

دربازوان تو تجیر شده

تو هیزم تژگاه بخت خواهران منی

ترم بلوط بر دماوند دست میرقصد

زین باد میشوم

تا بر قله ی خاکستر آبادیمان نشان از تو بگیرم

کشکان قدمگاه خسته ی مردان ایل

سیمره پر از چمری

خدایان سیل اشک در کجا سنگسار شده اند

توازباد وباران زاده شدی

کهکشان گونه ات

باخاک هم آغوش

صخره ها دلسنگ
و
من دلتنگ

با آوازی از قبرستان متروک