تاریخ : جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
6

شعر – مهدی دوست محمدی

  • کد خبر : 8226
  • 26 مرداد 1391 - 22:44

داشتم گلدان های شکسته را خاک می کردم که تو آمدی و اسبی که سال ها بی آب و بی توشه در سرم به قیقاج می رفت سوار لاغر بی روحش را به زیر انداخت من بودم و دو بال بریده ی سر در خاک و سنگی که همیشه بیهوده بر سینه ی سردم کوبیده […]

داشتم گلدان های شکسته را خاک می کردم
که تو آمدی
و اسبی که سال ها
بی آب و بی توشه
در سرم به قیقاج می رفت
سوار لاغر بی روحش را
به زیر انداخت
من بودم و دو بال بریده ی سر در خاک
و سنگی که همیشه بیهوده
بر سینه ی سردم کوبیده بودم
حالا باید از خورشید یخ بسته
سراغ دخمه های پذیرش را بگیرم
سراغ خودم را

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=8226

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 13در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۱۳
  1. سلام جناب دوست محمدی

    ازخواندن شعرت لذت بردم . دست مریزاد

  2. سوار

    خورشیدی یخ بسته بود

    ……..در دخمه های گذشته.

  3. آفرین مهدی…

  4. سپاس مهدی عزیز زیباست

  5. مهدی جان جالب بود درود براحساسات پاکت اما شعر لکی قاوانت را بذار- سعید خیلی با ان شعر خاطره دارد. صرفا جهت اطلاع

  6. لذت بخش بود.

  7. بسیار زیبا و بسیار شیرین بود دست مریزا مهدی جان

  8. ناب قلم زدید
    دست مریزاد…

  9. آقا خوب بود اما نه در این حد که دارن ازت تعریف میکنن، حالا نمیدئنم این نظر منو میزارن نگاه کنی یا نه!!!

  10. سلام فکرمیکنم که اولش خیلی ساده شروع میشه وآدم رودرگیر نمیکنه ولی خب پایان خیلی قشنگی داشت
    حالا باید از خورشید یخ بسته
    سراغ دخمه های پذیرش را بگیرم
    سراغ خودم را
    البته به نظرمن وامیدوارم که موفق باشید

  11. خسته نباشید

  12. بسیار عالی بود.دست مریزاد

  13. درود مهدی جان

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.