- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

ماهی هایی که دیگر عاشق نمی شوند/ برق از پولک ما رفت که رفت!

 
به گزارش میرملاس نیوز ؛ صدای انفجار بلند می شود و جنازه ماهی ها روی دست سیمره به سرعت تشییع می شود؛ دیگر اینجا ماهی ها مجالی برای عاشق شدن نمی یابند، آخر بهانه ای برای عاشقی نیست جز صدایی که برای سیمره هراس هدیه می آورد.

به نقل از مهر، روزی نیست صدای انفجار مواد منفجره در گوش سیمره نپیچد تا جانداران بسیاری را تلف کند، روزی نیست که وقتی به سر وقت ماهی های سیمره می روی فریاد سر ندهند که “برق از پولک ما رفت که رفت…” اما همتی کن و بگو اینجا ماهی ها سخت می هراسند…همتی کن و بگو!

دهانه دره رویایی شیرز را پشت سر جا می گذارم و در جهت موافق رودخانه سیمره، چند کیلومتر را به سمت پایین دست حرکت می کنم.

در طول آب به کسانی بر می خورم که به قصد ماهی گیری مسیر را شلوغ کرده اند؛ گروهی به آب زده اند و با دست بردن زیر سنگ ها و گیاهان روییده در قسمت های کناری آب، گاهی، ماهی کوچکی می گیرند و بعضی با تورهای بر دوش، هربار تعداد زیادی ماهی را از آب جدا می کنند.

 

 

[1]

 

 

کمی ان طرف تر صدای انفجار، قلب سیمره را می شکافد و هر آنچه در قلبش جای داده است را بالا می آورد، ماهی ها روی قلب شکافته سیمره خون آلود روی موج های آب پرواز می کنند و می روند تا سهم کیسه های “ماهی کش” ها شوند!

انگشت اشاره این گزارش به سمت کسانی است که با انداختن مواد منفجره در قسمت های عمیق رودخانه سیمره، نه تنها ماهی های بسیاری را در آب می کشند که موجب تلف شدن جانداران دیگری می شوند که هیچ گونه مصرفی برای آنها ندارند.

هر بار انفجاری مهیب آب را بالا می آورد و تکه تکه خون آلود بسیاری روی آب پرت می شود. صحنه دلخراشی است، اینجا نه تنها ماهی ها، که دیگر آبزیان و دوزیستان سیمره نیز خواب آرام ندارند، آنها تنها می خواستند در محیط آزاد زندگی شان، تن داغ تابستانی خود را لحظه ای به آب بسپارند اما گویی نمی دانستند به قتلی بی قصاص گرفتار می آیند.

 

 

[2]

 

 

پایین تر می روم و به گروهی برمی خورم که با پاشیدن پودر “کلر” در آب، تمام ماهی ها و جانداران مسیری طولانی را می کشند و بوی “ماهی مرده” سیمره را بر می دارد!

پودر کلر در آب پاشیده می شود و جنازه ماهی ها روی آب می افتد، ماهی هایی که تا چند لحظه پیش زیر آب برق می زدند و گاهی هم روی آب غوطه ای و حالا به پشت روی آب افتاده اند و تابوت روان سیمره جنازه شان را به پایین دست تشییع می کند تا به کیسه های کسانی برساند که پایین تر ایستاده اند و مرده ماهی ها را جمع می کنند.

ماهی های مسموم مرده ای که مرده شان هم حرام است و هم خطرناک؛ اما این ها ماهی های بی جان را با حرص و ولع تمام در کیسه می اندازند.

 

 

[3]

 

 

جز ماهی ها که نصیب کیسه های گشاد می شوند، جنازه جانداران دیگری هم روی آب دیده می شود که از بغل دست بی توجهی صیادان می گذرند و گم می شوند و در این میان مقداری از پودر کلر در آب ریخته شده هم همراه جریان آب به پایین دست های دور می رود تا مامور کشتن ماهی ها و جاندارانی باشد که دور از خودخواهی و زیاده خواهی صیادان هنوز در آب غوطه سرمستی می زنند.

دریچه دوربین کوچکم را به فاجعه بزرگ سیمره می دوزم که تکان اعتراض و عصبیت دست چند نفر که به نظر بومی منطقه نمی آیند به سمتم می آید، من هم دور می شوم و سیمره را با تمام اندوهش جا می گذارم؛ “سیمره” همچنان می دود و در مرگ همدمان خویش گریه می کند و سر بر سنگها می زند و دور می شود.

من هم با سیمره دور می شوم و در ذهنم “پیام ماهی های سهراب” را زمزمه می کنم و اینجا چقدر بی تناسب است:” ماهیان می گفتند؛ هیچ تقصیر درختان نیست، ظهر دم کرده تابستان بود، پسر روشن آب لب پاشویه نشست، و عقاب خورشید آمد او را به هوا برد که برد…”

 

 

[4]

 

 

نه، اینجا خبری از عقاب خورشید نیست، اینجا “پسر روشن آب” لب بستر هراس انگیز سیمره بال بال زد و برق از پولک ماهی ها به حراج رفت که رفت!

من به سروقت اشک های سیمره می روم، به سروقت دردی که جانش را می سوزاند، اما نمی دانم کدام پیغام ماهی ها را برسانم؛ اینکه اینجا “ماهی ها حوضشان بی آب است” یا اینکه اینجا بستر خروشان سیمره در سوگ همدمانش ضجه می زند.

 

تهیه ی گزارش از : حشمت اله آزادبخت