تاریخ : پنج شنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
10

بی قراری/تاملی بر زندگی شهید اسماعیل هادیان

  • کد خبر : 86947
  • 25 تیر 1395 - 23:28

به گزارش میرملاس؛شهید درعید قربان سال ۱۳۴۵ آن گاه که حجاج بیت الله الحرام لباس احرام پوشیده و به سوی رب الکعبه می شتابند و قربانیان را به قربانگاه آورده بودند پای درعرصه، وجود نهاد به تناسب آن عید سعید پدرش او را اسماعیل ذبیح الله نهاد شاید پیروی باشد برای ابراهیم خلیل الله.   […]

به گزارش میرملاس؛شهید درعید قربان سال ۱۳۴۵ آن گاه که حجاج بیت الله الحرام لباس احرام پوشیده و به سوی رب الکعبه می شتابند و قربانیان را به قربانگاه آورده بودند پای درعرصه، وجود نهاد به تناسب آن عید سعید پدرش او را اسماعیل ذبیح الله نهاد شاید پیروی باشد برای ابراهیم خلیل الله.

 

درهمان زمان کودکی با زمزمه دعای ندبه و نوای دلنشین آن که در منزلشان برگزارمی شد. خو گرفت و آتش عشقش به حضرت صاحب الامر(عج) شعله ور گردید. ۶-۵ ساله بود که در ایام عزاداری سید الشهداء(ع) لباس عزا بر تن کرده و در جمع عاشقان و متوسلین به اباعبدالله الحسین (ع) حاضرشده و قیافه جذابش در پیشاپیش هیئت های عزاداری همگان را به تحسین و امیداشت.

دوره ابتدایی را با رتبه های ممتاز به پایان رسانید. دوره راهنمایی را زمانی آغاز نمود. که رژیم طاغوت رو به انحلال شده و انقلاب اسلامی به رهبری امام بزرگوار در شرف پیروزی بود. درجریان انقلاب و پس از پیروزی با آنکه ۱۲ سال بیشتر نداشت با دیگر عزیزان همکاری نمود. خصوصا “درکلاسهای نماینده شهرمان حاج اسفندیار یاری برگزار می شد شرکت جسته و بدین گونه رسالت انقلابی خود را ادامه داد.

زمانی که جنگ شروع شد شهید از اولین اعضای بسیج به شمار آمده و در آموزشهای مختلف نظامی آموزش دیده ،سپس با کسب تجارب فراوان و از طرف دیگر به علت چابکی و زیرکی که در او بود مسئولیت بخشی از آموزش بسیجیان فداکار را بر دوش ایشان نهادند که دراین مقطع نیز شهید عزیز، با آشنا نمودن روستائیان و اقشار دیگر ورق درخشانی را به زندگی خود افزود همگام با فعالیت در بسیج در تشکیل پایگاههای مقاومت بسیج تلاش فراوانی نمود.

و به عنوان مسئول تبلیغات پایگاه شهید باهنر به برگزاری کلاسهای معارف و احکام و امر تبلیغ در سطح شهر کوهدشت پرداخت. برای اولین بار به جبهه شتافته و درعملیات پیروزمندانه بیت المقدس شرکت جسته که درضمن آن از ناحیه پا مجروح گردید و مدتی در بیمارستان بستری شد.

اما او دست از تلاش نکشید و با همان پای شکسته در حالیکه هنوز چند ماه ازمجروحیت او نمی گذشت دگر بار به جبهه های نور علیه ظلمت اعزام شد. و در عملیات رمضان شرکت نمود. گویی سبقت را ربود ازعاشقان با بردباری آنکه راه عشق راپیمود با پای شکسته.

در خرداد ماه سال ۶۲ برای چندمین بار اعزام میدان های نبرد شده و در منطقه جفیر و کوشک به خدمتگزاری اسلام مشغول شد اواخر همین سال بود که به همراه یار وفادارش شهید مجتبی آدینه وند در جبهه زبیدات حضور یافت به دنبال تلاش های پیگیر و فعالیتهای فراوان دراتحادیه انجمن های اسلامی مدارس به عنوان مسئول شناخته شده بار گران مسئولیت هدایت و کنترل و اداره آنها را برعهده او نهاد که در این مقطع هم زحمات گسترده اش برای همگان خصوصا برای دانش آموزان فراموش نشدنی است.

برای آگاهی از علوم اسلامی بر دروس دبیرستان به فراگیری دروس حوزه پرداخت و با برادر همرزمش شهید آدینه وند به بحث و مطالعه مشغول شد.

درسال ۶۴ باشرکت در کنکور سراسری دانشگاهها در رشته پزشکی قبول شده و به دانشگاه اصفهان راه یافت همگام با آن دروس حوزه را دامه داد. دانشگاه نیز او را از جبهه باز نداشت چرا که دانشگاه واقعی را جبهه های نبرد می دانست، لذا این بار با نیروهای لشگر امام حسین (ع) متشکل از بسیجیان اصفهان در جزیره مجنون در یک ماموریت و در جبهه فاو در ماموریت دیگر و در میان یاران راستین حجت بن الحسن (ع) حضور یافت.

شهید زنده ما اسماعیل عزیز با وجود جراحت پا و با اینکه چند بار تحت عمل جراحی قرارگرفته بود اما هیچگاه از تلاش باز نایستاد و در سنگرهای دانشگاه و حوزه و جبهه های حق علیه باطل به کسب فیض و تزکیه نفس و تزئین روح پرداخت آن عزیزی که چهره منور و جذابش و اخلاص درعمل و کردارش یادآور یاران رسول الله (ص) و ائمه (ع) بود.

شهید چند روز قبل از شهادت برادر هم سنگرش شهید مجتبی در نامه ای که به یکی از دوستانش می نویسد می گوید: به مجتبی سلام گرم برسانید و بگویید ما را فراموش نکند گر چه زودتر از ما رفته اید ولی ما هم لنگان لنگان به شما خواهیم رسید. ان شاءالله.

پس از شهادت برادر آدینه وند، حاج علیم و حاج محمد در عملیاتهای کربلای ۴ و۵ برای آخرین بار به جمع سپاهیان قرآن و اسلام می پیوندند و آن چنان از غم دوری فراق یار رنج می برد که به مشهد آنان رفته و با خون مطهرشان میثاق می بندند که راهشان را ادامه دهد چند ماهی از شهادت دوستان نمی گذرد که وعده دیدار دلدار و وصل یاران فرارسیده در روز نیمه شعبان ولادت منجی عالم بشریت، مهدی منتظر این سرباز جانباز امام زمان (عج) که از کودکی عاشق مولایش بود درعملیات ظفرمندانه کربلای ۱۰ در جبهه های غرب درتاریخ ۶۶/۱/۲۶ به شرف شهادت نائل آمد و مرغ روحش به ملکوت اعلی رسید.

پدر بزرگوارشان وقتی جسد خونین و پاک او مواجه می شود دستها را به آسمان بلند کرده می گوید خدایا تو خودت اسماعیل را از ابراهیم قبول بفرما امانتی بود در دست ما به صاحب امانت برگردانیم پروردگارا به ما صبرعنایت فرما.

خاطراتی از حجت الاسلام هادی قبادی هم رزم شهید

از خاطرات به یاد ماندنی، عدم توجه به برخی ظواهر و قید و بندهاست که همگان به خصوص در دوران جوانی و نوجوانی گرفتار آن هستند و طبیعی است که برخی از آنها به اقتضای شرائط سنی است. اما در این مورد هم اسماعیل اخلاق خاص خود راداشت.

در لباس پوشیدن و به ظاهر خود توجه کردن در عین اینکه بسیار آدم دقیق و منضبطی بود، اما فوق العاده ساده زیست بود. به طور ویژه بگویم چیزی که چند بار اتفاق افتاد که از او سوال کنم ، توجه به موی سر بود. می دانیم که برای انسان به ویژه در سنین جوانی و نوجوانی یک نکته قابل توجه است که موی سرشان دارای چه فرمی باشد، اما اسماعیل خیالش را راحت کرده بود و همیشه آن را از ته میزد. در یکی از دفعاتی که از او سوال کردم که چرا اجازه نمی دهی موی سرت بلند شود، گفت: توجه به این ظواهر آدم را از مسائل اصلی باز می دارد. ما نباید اسیر موی سرمان باشیم.

بی قراری

از سال ۱۳۶۱ به بعد به خاطر هجرت ما از کوهدشت جهت ادامه تحصیل در حوزه علمیه، ارتباط ما با دوستان کمتر شد و فقط در سفرهایی که برای صله رحم و یا اعزام به جبهه می آمدیم به مجموعه دوستان من جمله اسماعیل، سر می زدیم. البته چند نفری بودیم که هیچگاه ارتباطمان قطع نشد من جمله از شهیدان می توانم شهید اسماعیل هادیان، محمد علیم عباسی، مجتبی آدینه وند، حاج محمد آزادبخت را نام ببرم. با سایرین هم به طور طبیعی در جبهه ها مرتبط بودیم و آنها را زیارت می کردیم. ماههای دی و بهمن ۱۳۶۵ از سخت ترین ایام برای بسیاری از ما بود، چون در عملیات های کربلای ۴و۵، تعدادی از بهترین دوستان و ازشاخص ترین افراد شهرمان به شهادت رسیدند. سعی ما بر این بود که حتی المقدور در مراسم تشییع و سایر برنامه های دوستان شهیدمان هم حضوری فعال و پررنگ داشته باشیم.

اسفند ماه بود که من و اسماعیل سری به مزار شهدا زدیم، از آنجا برگشتیم مسجد صاحب الزمان. غم فقدان یاران بر ما بسیار سخت بود و واقعا سنگینی می کرد. با هم درد دل می کردیم. در این بین اسماعیل به من گفت: من دیگر طاقت ندارم، می خواهم باز هم بروم جبهه.

به او گفتم: اسماعیل تو دانشجوی پزشکی هستی، الان هم که می بینی مملکت ما نیاز دارد. مگر نمی بینی اکثر پزشکان، هندی و بنگلادشی هستند خصوصا کشور ما پزشک مکتبی خیلی نیاز دارد و….

اسماعیل با یک حالت خاصی جوابم را داد که: پس از شهادت دوستان خصوصا مجتبی(آدینه وند) من دیگر تحمل ماندن در این دنیا را ندارم.

واقعا هم در آن ایام خیلی بی قراری می کرد و حال و هوای دیگری داشت. از مکاتبات و نامه هایی که به شهید مجتبی داشته هم معلوم است که تعلق خاطرش به آن عزیز، خیلی زیاد بود و یک علقه خاصی بین آنان وجود داشت که در آن جزوه ای هم که قبلا به آن اشاره کردم ما نمونه ای از نامه های رد وبدل شده بین آن دو عزیز را آورده ایم و همین هم بود که اسماعیل بیش از این تاب نیاورد و چند هفته ای بیشتر از آن ملاقات آخرمان نگذشته بود که بالاخره او هم به آرزویش رسید و در تاریخ ۲۵/۱/۶۶ به فیض شهادت نائل شد.

 

 

 

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=86947

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 0در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۰
قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.