- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

شعر جهان

  [1]

من؟

به تنهایی قدم می زنم

 و زیر پایم

خیابان های نیمه شب

جا خالی می کنند.

چشم که می بندم

میان هوس های من

این خانه های رویایی خاموش می شوند

و پیاز آسمانی ماه

بر بلندا ی سراشیبی ها

آویخته است.

 

من

خانه ها را منقبض می کنم

و درختان را می کاهم

دور که می شوم

قلاده نگاهم می افتد

به گردن آدم های عروسکی

که بی خبر از کم شدن

می خندند، می بوسند، مست می شوند

و با یک چشمک من خواهند مرد،

حتی حدس هم نمی زنند.

 من

حالم که خوب باشد

به سبزه

سبزی اش را می دهم

و به آسمان سپید

آبی اش را

و طلا را وقف خورشید می کنم.

با این وجود در زمستانی ترین حالت ها

باز هم می توانم

رنگ را تحریم کنم

و گل را منع کنم از بودن.

 من

می دانم روزی خواهی آمد

شانه به شانه ی من،

پرشور و زنده

و می گویی که رویا نیستی

و ادعا می کنی

گرمای عشق، تن را ثابت می کند.

اگرچه روشن است عزیزم،

همه ی زیبایی ات، همه لطافت ات

هدیه ای است

که من به تو داده ام.

سیلویا پلات