تاریخ : جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
14

عبور از رود خانه گاگاسور/ از دفتر خاطرات زنده یاد حاج حمید قبادی

  • کد خبر : 91500
  • 03 آذر 1395 - 23:58

در وسط ارتفاعاتی که ما و عراقی ها روی آن مستقر بودیم، رودخانه ای به نام گاگاسور وجود داشت. ما برای انجام مأموریت باید از آن عبور می کردیم؛ آن هم در تاریکی شب. عبور از این رودخانه خروشان کوهستانی در هوای سرد و یخ بندان و در هوای تاریک، ترسناک بود. اما هر طور […]

photo_2016-11-23_23-48-47

در وسط ارتفاعاتی که ما و عراقی ها روی آن مستقر بودیم، رودخانه ای به نام گاگاسور وجود داشت. ما برای انجام مأموریت باید از آن عبور می کردیم؛ آن هم در تاریکی شب. عبور از این رودخانه خروشان کوهستانی در هوای سرد و یخ بندان و در هوای تاریک، ترسناک بود. اما هر طور بود کار شروع شد. مأموریت ما یافتن آسان ترین و مناسب ترین مسیر در آن منطقه بود. مسیر گروه های شناسایی تا آن طرف رودخانه مشترک بود؛ اما به محض عبور از رودخانه گروه ها بر اساس طرح مانور خود، جدا می شدند.

در اولین مأموریت ۶۴/۱۱/۱۹، شب به سمت رودخانه حرکت کردیم. زمین حالت سرازیری داشت؛ برای همین با سرعت بیشتری جلو می رفتیم. ساعت ده شب کنار رودخانه رسیدیم. پانزده نفر بودیم که در سه یا چهار گروه تقسیم شده بودیم. برای عبور از رودخانه سعی کردیم مسیر مناسبی را پیدا کنیم که گدار بیشتری داشته باشد و عمق آب از قدمان بالاتر نباشد.قرار شد بلند قدترین فرد آماده عبور از رودخانه شود و به عنوان اولین نفر رودخانه را ارزیابی کند.سپهدار بهادری،[۱]قدبلندترین فرد ما لباس مخصوصی را پوشید و کفش هایش را کنار رودخانه درآورد؛ تجهیزات انفرادی و اسلحه و مهمات خود را جا گذاشت. برای اینکه آب او را با خود نبرد و غرق نشود طنابی را که قبلاً به اندازه عرض رودخانه آماده کرده بودیم به کمر او بستیم تا به موقع او را بکشیم و نجات دهیم. آدم فداکار و خوش اخلاقی بود. بیشتر اوقات چهر ای خندان داشت و براساس ضرورت صحبت می کرد. بهادری آرام وارد آب شد.

حاج رحیم دلفان، مسئول کنترل طناب بود. دو نفر دیگر هم آماده کمک به حاج رحیم برای کشیدن طناب و جلوگیری از غرق شدن احتمالی بهادری بودند. او کم کم به داخل آب می رفت و طناب هم به تناسب فاصله او رها می شد. اگر طناب بیشتر از حد لازم شل می شد، روی آب می افتاد و سرعت آب باعث می شد طناب او را هم با خودش به سمت پایین ببرد برای همین، کنترل طناب کار مشکلی بود؛ مخصوصاً زمانی که بهادری به علت تاریکی از دید ما محو شد و فقط یکی از بچه ها با دوربین دید در شب او را کنترل می کرد. بهادری نصف مسیر چهل متری عرض رودخانه را پشت سر گذاشته بود و آب تا سینه او بالا آمده بود؛ اما با تمام تلاشی که داشت نتوانست دوام بیاورد و آب او را زمین زد و لحظاتی زیر آب رفت؛ اما افراد آماده بوسیله طناب به سرعت او را به طرف ساحل کشیدند. تمام لباس ها و بدنش خیس شده بود. هوا خیلی سرد بود. به سرعت لباس هایش را در آوردیم. هر کدام از بچه ها تکه ای از لباس خود را در آوردند تا او را بپوشانند.

قرار شد که این بار یکی از افراد کوتاه قد، عبور از رودخانه را امتحان کند. من داوطلب شدم. لباس ماهیگیری به تنم بزرگ بود. مجبور شدم بخشی از لباسهایم را که تنم بود بیرون نیاورم و لباس ماهیگیری را روی آن ها بپوشم. طناب را به کمرم بستم و از خداوند بزرگ درخواست کمک کردم. هر چه دعا و راز و نیاز به ذهنم رسید، خواندم و حرکتم را شروع کردم.

صدای مهیب رودخانه در شب تاریک و آلوده به حضور دشمن واقعاً هیجان عجیبی داشت. سعی کردم به آرامی حرکت کنم تا اشتباه کمتری داشته باشم. آب کم کم به کمرم رسید. من ساحل و بچه ها را می دیدم؛ اما آنها به دلیل این که بیشتر بدن من داخل آب بود، مرا نمی دیدند. هر چه بیشتر در رودخانه پیشروی می کردم. سرعت آب بیشتر می شد وزنم سبک تر و کنترلم کم می شد. در طول حرکت، متوجه شدم که باید یک پایم را جلوتر بگذارم و آن را به کف زمین محکم کنم و بعد پای دیگر را بردارم. گاهی آب چنان بر جسمم فشار می آورد که پاهایم لحظاتی از کف رودخانه جدا می شد؛ اما باز هم جدیت می کردم تا سقوط نکنم. گاهی چند دقیقه می ایستادم تا نیرو بگیرم و بعد به آرامی حاج رحیم را صدا می زدم که طناب را شل کند. پهلویم را در مسیر حرکت آب قرار می دادم تا فشار آب کمتر بدنم را تحت تأثیر قرار دهد. وقتی به حرکت آب در اطراف خودم توجه کردم سرم گیج رفت و به زحمت توانستم خود را کنترل کنم.

آب تا گردنم بالا آمده بود. به طرف ساحل عراقی ها نگاه کردم احساس کردم بیشتر از نصف رودخانه را طی کرده ام. روحیه ام به سرعت تقویت شد. هیچ گاه احتیاط در حرکت را فراموش نمی کردم. کم کم به ساحل نزدیک شدم. متوجه شدم که آب از سینه تا کمرم پایین آمده است و شتاب آب کمتر اذیتم می کند خود را به ساحل رساندم. نیمه جان بودم؛ اما از شدت خوشحال طناب را به شدت تکان دادم. به سرعت طناب را از کمرم جدا کردم و آن را به صخره ای بستم تا بقیه بچه ها به کمک طناب از رودخانه عبور کنند.به این ترتیب بالاخره عبور جمع پانزده نفری ما یک ساعت و نیم طول کشید.

نزدیک به پانصد متر راه مشترک داشتیم و بعد هر گروه به مسیر خودش می رفت. اسم رمز گذاشتیم و خداحافظی کردیم. گروه ما ۳ نفره بود. خودم بودم. داریوش مرادی بود و مجتبی احمدی که بچه خرم آباد بود. از شیار محل خداحافظی به سمت ارتفاعات در سمت چپ تغییر مسیر دادیم. هدف ما شناسایی

مواضع دشمن در یال اصلی ارتفاعات کاناصر بود به سمت کوه کاتو که مشرف به شهر چوارتا عراق بود. گروه پیرحیاتی مأموریت شناسایی مواضع دشمن در ارتفاع اصلی ناصر را داشت و گروه صادق عباس مسئول شناسایی مواضع و استحکامات دشمن در کوه کچل برو بودند.

در مسیر حرکت خیلی دقت می کردیم؛ چرا که اولین شب شناسایی بود و به منطقه ناآشنا بودیم. به دلیل کوهستانی بودن منطقه سعی می کردیم حتی الامکان مسیر حرکت مان را از مناطق مرتفع انتخاب کنیم. ساعت ۲ نیمه شب بود که متوجه سرو صدایی شدیم. بعد از دقت و بررسی مشخص شد که دشمن در یکی از شیارها برای کنترل آن منطقه مستقر شده و تعدادی نیروی کمین بکارگیری کرده است لذا سعی کردیم به آرامی از آن ها عبور کنیم. اما گاه ریگی و سنگی از زیر پایمان در می رفت و باعث سر و صدا می شد. با دوربین مادون قرمز قسمت زمین و مسیر مقابل را چک و نگاه می کردم تا وضعیت منطقه دستمان باشد.

ساعت ۵/۳ به مواضع دشمن رسیدیم. چون ورود به مواضع دشمن به دلیل احتیاط خاص خود وقت زیادی طلب می کرد لذا تصمیم گرفتیم از همان جا با ثبت و شناسایی مسیر پیموده شده به عقب برگردیم تا روشنایی روز حضور ما را مشخص نکند. از آن جا که مسیر پیموده شده را چک کرده بودیم؛ با سرعت بیشتری به سمت رودخانه حرکت کردیم. به رودخانه که رسیدیم یکی از لباس های ماهیگیری کنار طناب بود. فهمیدم یک گروه از بچه ها قبل از ما برگشته اند لباس مخصوص را پوشیدم و آن سوی رود خانه رفتم و بقیه لباس ها را برای بچه ها آوردم تا با استفاده از آن ها به سمت سنگرهای خودی برگردیم.

 

 

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=91500

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 11در انتظار بررسی : 1انتشار یافته : ۱۰
  1. روحش شاد ویادش گرامی

  2. ضمن عرض سلام وادب وحترام
    یادوخاطره ی این سردار بی ادعا وبی ریای جبهه های غرب وجنوب کشور، گرامی باد.

  3. شادی روح شهدا صلوات???

  4. روحش شاد و یادش گرامی

  5. سلام.درودبراین شیر شب زاهدروز روحش شاد یادش گرامی باد.

  6. گرامی باد یاد وخاطر ه و رشادت‌ها این سردار بزرگ

  7. درود و سلام خدا بر روح شهید بی ادعای دفاع مقدس شهید حمید قبادی???????????

  8. باید تحسین گفت به چنین روحیه و ایثاری در وجود این سرداران بی ادعا که در هشت سال دفاع مقدس حماسه ساختند. درود خدا بر روح پاک این یادگاران جبهه های جنوب و غرب

  9. .افسوس ستاره .گان رفتن پیش خدا وما موندئم و قیل این دنیای نکبت/روحشان شاد

  10. روحت شاد بزرگ مرد لرستان

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.