- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

او تنها نمی‌ماند! (درباره‌ی امیرهوشنگ گراوند)

[1]

 

 

 

هوشنگ رئوف :

او تنها نمی‌ماند! (درباره‌ی امیرهوشنگ گراوند)

 

با چشمانی از سؤال و عسل

و رخساری برتاخته از حقیقت و باد

مردی با گردش آب

مردی مختصر که خلاصه‌ی خود بود.

در غروب بارانی روزی از ۶ سال پیش در انتشارات افلاک، نگاهم به کتابی افتاد به نام «طرح» و روی جلدش چاپ شده بود: مجموعه اشعار امیرهوشنگ گراوند نام شاعر بومی و شوقم برای خوانش آن افزون شد. در صفحه‌ی دوم کتاب، خودش را این‌گونه تعریف کرده بود: «سال ۵۹ از بد یک حادثه دچار آسیب‌دیدگی و ضایعه‌ی نخاعی شدم که هفتاد درصد از بدنم دچار معلولیت جسمی و سی درصد بقیه دچار تخیل.» با خواندن همین چند خط کوهی از درد آن‌چنان بر سینه‌ام نشست که هنوز هنوز است پراشه‌هایی از آن لای زخم‌های دلم بیرون می‌زند و زمزمه‌ می‌شود:

آه ای یاران/ کو کوه‌مردی که فتح کند / ارتفاع بلند اندوهم را / بر بلندای این کوه درد/۱

بر آن شدم که به دیدار این پرنده‌ی زمین‌گیر بروم که بر بلندای درد خود ایستاده و تنهایی اندوه‌بارش را سر می‌دهد.

با خودم گفتم من که مرد فتح آن قله نیستم؛ پس می‌توانم لحظه‌ای در دامنه‌اش بیاسایم و دل به «آهنگ رودی روان»۲ بسپارم که از حافظه‌ی کوه‌وارش جاری می‌شود. جاری‌ِ تفکری از باستان تا اکنون! نمی‌دانم چه شد‍! که نرفتم! امروز بعد از شش سال که شال بلند کهولت بر کمرگاه استخوانی آن سال‌ها و ماه‌ها پیچ خورده است به وسعت همان روزگار رفته از وعده‌ای که به دلم داده‌ام شرمسارم شبی در مرتب کردن قفسه‌ی کتاب‌هایم کتاب «طرح» را دیدم با همان معصومیت روز نخست؛ وای! وای! « خواب وخیال/ سنگ بر سنگ / سنگ گور می‌شود / کتیبه‌ی ادراک / خاک روی خاک / خاک می‌شود / خواب خیال»۳

سنگ‌های دنیا روی سرم ریخته شد و دهانم پر از خاک. باید پیدایش کنم مگر بیش از یک ساعت فاصله با او دارم؟ چرا این یک ساعت، لای ۶ سال و پیچ و خم این‌ همه وقت، ‌گیر کرده است؟ به پرس‌وجو افتادم و از خوش‌اقبالی‌ام بعدازظهری از همین روزها، دوست سال‌های دورم محمدحسین آزادبخت به اتفاق آقای مرتضی خدایگان و عزیز مهربان جعفری ، سعادت دیدارشان نصیبم شد. و در بین حال‌و‌احوال از امیرهوشنگ گراوند پرسیدم. مگر می‌شود اهل آن ولایت باشی و امیر را نشناسی. شور و شوق دیدار در وجودم شکلی زیبا گرفت و قرار را مشخص کردیم. با دیگر عزیزان مهرورزم در میان نهادم. عزیزانی ‌که مهربانی را با گام‌های بلند برایم همیشه گز کرده‌اند بی‌حساب و کتاب با بهرام سلاح‌ورزی و عبدالرضا شهبازی و اشتیاق، بالی شد بر شانه‌هایم. بعدازظهر پنج‌شنبه‌ای از کنار مردگان با عذرخواهی گذشتیم و با محمدحسین آزادبخت و امین آزادبخت هماهنگ شدیم در کوهدشت به سمت اشتره گل‌گل.

به دیدار پرنده‌ای آمدیم که سال‌هاست پرواز بر  شانه‌اش ایستاده است و از آسمان فقط به اندازه‌ی یک پنجره سهم دارد برای دیدن شنگولی بهار برای دیدن عرق‌ریزان تابستان برای دیدن عبور عارفانه‌ی پاییز و سکنای ماندگار زمستان! امیر بر اریکه‌ی تنهایی خود نشسته، نشستنی که شکل پرواز است شکل برخاستن است.۴ عقابی به حراست از کوهی کلمه با گستره‌ی بال‌هایش در وسعت تخیل رد نگاه امیر را دنبال می‌کنم که از قاب پنجره عبور می‌کند و بر درختی پر از گنجشک می‌ماند. درختی که سی سال است در چشمان امیر قد کشیده است و شاید در لابه‌لای شاخ و برگ همین درخت تنهایی‌اش را سر می‌دهد. می‌گویم جناب گراوند آمده‌ایم که برایمان شعر بخوانی.

دفترش را باز می‌کند و ساده و متین کلمات را تکلم می‌کند و خانه پُر از پرواز کلمه می‌شود، انگار همین لحظه قفل از قفس کلمات برداشته است که در آنی گم می‌شویم در شوقِ آنیِ همه بال.

می‌گوید تا به حال فرصتی این‌چنین نداشته‌ام. می‌گویم از کتاب «طرح» خیلی فاصله گرفته‌ای! به حالت تأیید، سر را تکان می‌دهد همراه با لبخندی.

می‌گویم شعرت فلسفی شده است، باز هم همان تأیید و لبخند. با دوستان بحث فضای مجازی را به میان می‌کشیم که بهترین وسیله‌ی ممکن برای امیر همین فضاست که می‌تواند در کنار طاقچه‌ی کتاب‌هایش، گاه‌گداری خارج از این خانه دست تنهایی‌اش را بگیرد.  و در جهان شعر قدم بزند. یقین می‌کنم که خودش هم به این باور رسیده است اما با حضور خانواده که در جمع ما نشسته‌اند منکر این ضرورت می‌شود و می‌گوید زیاد واجب نیست…مطرح می‌شود که سال گذشته حدود صد یا کم‌تر یا بیش‌تر لب‌تاپ درمیان افرادی  با شرایط جسمی امیر حتا با درصد کم‌تر معلولیت توزیع شده است. کاش امیر هم یکی از آن گیرندگان لب‌تاپ بود و با انگشتانش درلحظاتی می‌رفت به خیابان‌ها و شهرها و سرزمین‌های دور و بر اسکله‌ای می‌نشست به تماشای حرکت موج‌وار شعرهای ناب در حجمی وسیع. چه کسی بیش‌تر از امیرهوشنگ گراوند می‌تواند یار و هم‌دم کلملات باشد؟ راستی تا به حال یک مسئول فرهنگی ارتباطی کوتاه با او گرفته است، آن‌هم در شهرستانی مثل کوهدشت که حتا درخت‌های خیابان هم نامش را می‌دانند! آن‌هم با هویت شاعر، داستان‌نویس، منتقد ادبی و …

امیر بازهم شعر می‌خواند. شعرهایی سنگین با بار فلسفی که جوانه‌های این باروری امروز را درکتاب طرح دیده بودیم.

اقیانوس آرام / ز آن‌رو رام است و/ به رفتار/که ظرفیت ظرف / بالاست

با خودم زمزمه می‌کنم: پر پرواز ندارم اما دلی دارم و حسرت درناها.۶

امروز امیر، امیر سواران دل‌تنگ واژگان است و غیر لب‌تاپ، دیدار دوستان را نیاز دارد به هم‌زبانانی از جنس خودش که زبان دلش را می‌دانند. بیاییم لحظه‌ها را دریابیم که چشم فردا کور است.۷

چند ساعتی در محضرش به فیض شعر می‌رسیم و مهمان‌نوازی خانواده‌اش که ما را غرق در محبت می‌کنند. هرچند دل از امیر جدا نمی‌کنیم ولی می‌بایست خداحافظی کنیم. در آستانه‌ی غروب، کوهدشت را پشت سر می‌گذاریم به این امید که قدر امیر هوشنگ شاعر را بدانیم و باور کنیم که بودن امیرهوشنگ گراوند یک‌بار اتفاق می‌افتد. و یقین می‌کنم که امیرهوشنگ، تنها نمی‌ماند…

پینویس:

۱و۲و۳- از شعرهای کتاب طرح.

۴- با نگاهی به شعری از منوچهر آتشی.

۵- از شعرهای کتاب طرح.

۶- شاملو.

۷- استفاده شد از شعر فروغ.

چند ترانک از امیرهوشنگ گراوند

۱- با جوهری از اشک

وکلکی از ترکه

ورق می‌خورد مشق امشب

۲- لب‌های پرتگاه لبخند می‌زند

لب‌های تو زهرخند

می‌روم تا بر لب پرتگاه

بوسه‌ای نشانم.

۳- با نیم‌تنه‌ای از لمس

با نیم‌تنه‌ای از حس

تجربه می‌کنم

تمام قد مرگ و زندگی‌را.

۴- نمی‌خورم هیچ

و سرشارم از اشیاع؛

عشقه یک عشق

بر دل و رودم

چنگ انداخته

۵- قامت استقامت کوه

فراز که رفت سوی اوج

فرود فرود چتربازان برف را به خود می‌خواند

برگرفته از سیمره