- پایگاه خبری، تحلیلی میرملاس - https://www.mirmalas.com -

جنگ بی پرچم !

[1]

 

حشمت اله آزادبخت / میرملاس نیوز :

 

جنگ بی پرچم !

قی افتا و لرسو، تانک و زره پوش

کوه و رو افتایه لش ، خی می زنه جوش

بی پرچم ، جنگ بی سردار

سرگرت جنگ بی سر، کشتار بی رحم

جنگ بی نوم و نشو ، جنگ بی پرچم

ناونم واکی، ناونم سی چی ؟!!!

قی افتا و لرسو ، تش دِ کُرنگیا

دس هُمسا نمی رت سی ترم هُمسا

بمیرم سی روز تنگ ، سی رنج بیور

چَم گنمزار سوزم بی وِ سنگر

ناونم وا کی ، ناونم سی چی؟!!

اَر برارم یکی یه اگر هزاره ، چی بکه وا بارون ِ تش و طیاره؟!

گله یا هزار هزار رتن وِ تالو

اسبیاکِ نازار نازار زخمی دِ میدو….

 

این شعرِترانه ای ست از استاد ایرج رحمان پور که اتفاقی به دستم رسید و خواندنش تلنگری شد تا من بغض های فروخورده ی سالیان ایلم را بر گونه ی کاغذ جاری کنم.صحبت از جنگ هایی ست که در کوه و کش تاریخ سرزمین من ، بی دلیل به وقوع پیوست و جان ومال هزاران انسان بی گناه ، پامال لگد تهاجمات بی ریشه شد…پیش از پرداختن به متن ، لازم است یادآور شوم که کار موسیقی این ترانه را ، با اجرای استاد رحمان پور، حسین پیرنیا انجام داده و به زودی روانه ی بازار خواهد شد. اما متاسفانه چون بعضی از کارهای رحمان پور ، قبل از مجوز و انتشاررسمی ، بدون جلد وشناسنامه و باکیفیت ضعیف ، دست به دست شده است که این ستمی ست بر کارهای ارزشمند ایشان… تاریخِ بی تاریخِ محلی سرزمین من و تو، یعنی ما را، اگر به شست بی تعصبی ورق بزنیم به درگیری ها ونبردهای بی شناسنامه و بی ریشه ای برمی خوریم که بی هدف ، در دایره ی کوچک دل خوشی ها وسادگی های مردمش رخ داده و در چشم برهم زدنی ، داروندارشان را به آتش کشیده است.بی آن که دلیل موجهی بر چین پیشانی خشم شان جامانده باشد.درهمان جنگ ” داداوا ” در منطقه ی بالاگریوه که مرحوم سقایی به زیبایی ، بر حنجره ی آوازش آن را روایت کرده است ، برنوها ، ساعت ها بر سینه ی هم تبارها و برادرها غرید و از سینه های محبت به هم ، فواره های خون برخاست و جوی خون بر صورت گندم زارها پاشید . تازه دامادها به حجله های انتظار برنگشتند و نعش خونین جوان ها در گیس برانی سیاه تشییع شد وسیخِ داغ فرزند در جگر مادرها فرو رفت تا تنها قلدریِ خانی بر خان دیگر تثبیت شود . هم تبارانی که قرار بود به یاری داس دروِ هم بروند و در عروسی هم چوپی بگیرند ، بی آن که علت جنگ را بدانند به جان سرخوشی هم افتادند. سایه ی چیت همسایه که جای امن خواب آرام بره ی همسایه بود، به دود سیاه باروت کینه نشست و دست مرد مهربان همسایه به بدرقه ی تابوت همسایه اش بالا نرفت. چرا که آن ها بی دلیل، دشمن خونی هم شده بودند. جنگ های بی پرچم و بی نامی که در گلوله بارانی بی فلسفه ، وسعت مهربانی ایل را گلگون کرد.انگشت نفرتی به ماشه ی کینه رفت .سینه ای سرخ شد بی آن که بداند با چه کس درجنگ است . بسیار کسانی که جنازه اشان گوشه ی سنگی ماند تا قصه ی کشتارهای سنگین بیهوده ای را برای آیندگان راوی باشند که ما بی دلیل برهم تاختیم ، بی کینه ای بردل وبی نفرتی در سر؛ چرا که دشمن نبودیم. کاش بودند و می گفتند چرا سم اسبان بر سیاه چادر افتاده ی هم کوبیدند و گله های همدیگر را غارت کردند؟! گله هایی که حاصل رنج روز وشب مادران ایل بود و خون دل ها به پرورششان از چشم زندگی جاری شد و با چشم برهم زدن غارتی ، برباد رفتند ودست های ترکیده و گونه های آفتاب سوخته ای را به خاک سیاه نشاند. هرچند هنوزهم دود جنگ های بی ریشه ی قبیله ای از دامن نفتی این روزها هم بلند می شود و نمونه ی آن جنگ خونین اندیمشک بود که گره دست های مردمی را بی سبب از گردن هم گشود و مشت دوستی های شان را به سمت بی گناهی هم گره کرد. اگر پای بررسی را از جنگ های ایلی فراتر بگذاریم ، به جنگ هایی می رسیم که در سطحی بالاتر بستر خونین کشتار بی سبب انسان های بسیاری را پهن کردند.سربازان هیتلر به جان جهان افتادند و سر راه خود خانه های ناشناسِ بی شماری را زیر زنجیر تانک ها له کردند.خانواده هایی که با هیچ کس دشمن نبودند و ندانستند چرا کشته شدند؟! کشتزاران انبوهی در مسیرغرور فاشیستی هیتلر خاکریز شدند و گندمزاران وسیعی سنگر شد .کشاورزان بی خبر آتن که داس بردوش رفته بودند روزیِ خانواده را بافه کنند ، غروب نشده ، نعش خونین شان براسبان لنگان به خانه آمد بی آن که نام سربازان خشایارشاه را بدانند.کتاب های بی شماری در لهیب دیوانگی اسکندر سوخت بی آن که محتوایشان را بداند.کمان داران قلب همدیگر را نشانه گرفتند بی آن که همدیگر را بشناسند.قلعه های بلندی برکودکان نیشابور آوار شد پیش از آن که بتوانند واژه ی مغول را بی غلط تلفظ کنند.سرداری خشکیده در خون ، پرچم پیروزی اش را بر قلعه ای ویران کوبید بی آن که بداند ساکنانش چگونه حرف می زدند؟! تانک های صدام بر آرامش خرمشهر شبیخون زدند و سرنیزه ی سربازان عرب ، گرده ی حامله ی زنانش را درید و موج خون بر کارون خروشید و سقف ها بر گهواره ها لرزید بی آن که جرمی اعلام شود.خون پستان مادران غزه در گلوی مرده ی طفل ها گیر کرد بی آن که بدانند چرا گلوله ها از پنجره ی لالایی شان عبور کردو بر تاقچه ی خوابشان نشست؟! ومن چقدر بیزارم از نبرد و تو چقدر دلگیری از جنگ های بی نام و بی پرچم !

(ایمیل دریافتی)