————————–
علی بالنگ / میرملاس نیوز :
“رویاهای کودکیم”
————————-
وقتی رویاهای دوران کودکیم را بیاد می آورم که روزی چهار نوبت کوچه های تنگ و خیابان های باریک و خاکی و غبار گرفته با دکان های درب چوبی کوهدشت را طی می کردم تا به دبستان محل تحصیلم که نام”جامی” شاعر را یدک می کشید برسم همزمان یاد کودک ریز نقش ژنده پوشی – که ما هم از او ژنده پوش تر بودیم – در ذهنم نقش می بندد که دو پایه از من بالاتر در همان دبستان درس میخواند. اوهم مانند ما روزانه چهار بارجاده باریک و پرپیچ وخم روستای بابا کلی آزادبخت را از پشت تنها پمپ بنزین شهرمان می گذشت می پیمائید تا به دبستان برسد و همیشه هم قبل از ما در مدرسه حاضر می شد. در آن روزگار چیزی جز عشق نمی توانست این همه آمدن و رفتن و رنج این راه دراز را از ده به مدرسه تحمل کند و من این عشق پایدار را در این کودک می دیدم، عشق به خواندن، اندیشیدن و یاد گرفتن، آرزویم این بود که با این کودک دوست باشم ولی او کسی را به حریر نازک خیالات و متن آرامش و خلوت خود راه نمی داد، او چشمانی تیز، دستانی مهربان و عصمت کودکانه ای داشت و بدل آدم می نشست. همچنان که زندگی مانند قطاری که در هیچ ایستگاهی توقفی ندارد ما هم روز بروز می بالیدم و بزرگ می شدیم تا به دوران دبیرستان رسیدیم و از هم جدا شدیم دیگر او را نمی دیدم ولی یادش را همیشه در ناخودآگاه ذهنم با خود داشتم. اواخر دوران ستم شاهی سال پنجاه و هفت همان موقع که آخرین نفس های پیش از رهائی را می کشیدیم او را در حال سنگ پرانی به مزدوران استبدادی دیدم، آیا این همان کودک ریز نقش رویاهای من است؟ که او هم مانند من ستم را لمس کرده و دیوار عطشناک روحش آزادی را می طللبد ! حدسم درست بود او همان بود که سرش ضربت های سنگین آن دوران را دریافته و اکنون جدی و مصمم استبداد را به قیمت جانش به چالش گرفته بود. از این دیدار جانی دوباره گرفتم و فهمیدم که تنها نیستم و دیگرانی هم هستند که مانند من از ستم شاهی به تنگ آمده اند. تا یک روز دوستی مشترک از همسفری و همراهی و همفکری آن کودک رویائیم با ما خبر داد. او زندگی روستائی را درک کرده و زندگیش را با هنر آمیخته بود نقاشی را تجربه کرده و به قول فروغ راز فصل ها و رنگ ها را دریافته و تخیل سرشارش را در قلم بکار می گرفت. زندگیش مانند آبی عمیق می مانست که رمز و رازش را در هنر کشف کرده بود که نمادش را در موزه ها و ماکت هایش می توانستی بفهمی، ماکت هایش بافت موسیقی وار آشکاری دارند و در همه آنها ملودی لطیفی در نهایت کمال و عمیقی پر شکوه بسط می یابند و آینه ای از طبیعت بیکران فرا می خوانند، چونکه برتنیده جان و دل و روحی اویند. مانند معماری که سنگ بنای خود را بر دوش می کشد تا خود سازنده دیواری باشد که از عمق جانش نشاًت می گیرد از این رو موسیقی آرامش انگیزی هستند که انسان با مشاهده آنها به آرامش به اندازه همه اعصار تاریخ فرو می رود، و زلالی آبگینه ای را می مانند که در شبی مهتابی به آنها بنگریم.
تقدیم به دوستم محمد حسین آزادبخت هنرمند متعهد.
” ما دو کودک بودیم
دو خسته
که ریشه های خود را جویدیم
ما دو مطلق بودیم.”
—————————-
تفسیر زیبایی بود….
خیلی ممنون متشکرم
عموی عزیزم زیبابود
ممنون
بسیار زیبا وصف کردن
ممنون
استاد ارجمند!
و دوست بزرگوار جناب آقای بالنگ!
اول چهقدر خوشحال شدم نوشتهتان را در میرملاس نیوز دیدم.
و بعد چهقدر لذت بخش بود که در مورد استاد آزادبخت نوشتهاید.
و بعد تر چهقدر زیبا و رؤیا گونه نوشتهاید!
به مخاطبین این سایت حضور حضرتعالی را تبریک میگویم.
امیدوارم بیشتر از شما بخوانیم
پیشوک
داریوش دوست عزیزم بسیار لطف و محبت کردی
چه زیباست رقص باران
بر شیشه های غبار گرفته ی شهری که غربت را بر دوش می کشد
با مردانی از جنس آینه
که زشتی را
و پلشتی را بر نتافتند
علی جان
این شهر با تنی تاول زده از آتش خفقان و دروغ ، بوستانی است که سروهای سترگ چونان شما و دوستانتان را بر سینه اش پرورانده و امروز سایه ی سنگین شماست که هنر و فرهنگ این شهر غربت زده را پناه داده تا نیمه جان و زخم خورده راه بپیماید به امید روزی زیبا همچون رویاهای کودکی تو و محمد حسین و عمو ایرج .
دامن شب
با تمام سیاهی اش
فرصتی است
که ستارگان
درخشندگی خود را به رخ بکشند .
سجاد جان لطف کردی
بسیا زیبا مثل همیشه۰۰۰۰۰
ممنونم از لطف شما
جناب آقای بالنگ عزیز زیبا و قشنگ و پرمغز بود. بامید دیدن و خواندن دست نوشته ها و دل نوشته های بعدیتون.
موفق باشید.
ممنونم جناب محمد
درود برجناب بالنگ که قلمش به مانند موسیقی دلنشین وتحسین برانگیزاست .همواره سربلندباشی
اقای ازاد بخت خیلی لطف دارید
در زمانه ای که مجموع تمامی قسمت ها با هم برابر نیست
همین صفحات پاک مجازی است
که حضور سروران عزیزی مثل بالنگ و ابدالی و ایرج و …را محیا می کند
ترجیح می دهم سکوت کنم
و ازاصیل بودن کلمه و بی کلمه ای بودن اصل فریادها لذت ببرم.
مروا جان « مهیا » درسته
[چناب مرواخیلی لطف فرمودید بالنگ ضمننا خط بالا مال من نیست من از این تذکرات نمی دهم.
محیا: از ریشه وحی و زنده کردن میاد
…………………..منظورم این بوده دخوی عزیز–(بخاطر نبودن و فراق مطالب این دوستان
…………………………..نکته سنجی شما محیا و مهیا باد.
بسیار زیبا بود،جناب آقای بالنگ همیشه دوست داشتم بیشتر با شما آشنا شوم اما این مهرداد…
اقای یاری من هر جایی باشم کوچکم
عمو بسیار زیبا نوشتی
ب امید روزی که بیشتر از شما بخونیم
ممنونم سعیدجان
قلم توانایی داری همیشه سربلند باشی وشاهد دست نوشته هایت باشیم
ممنونم جناب جعفری
خدمت استاد بالنگ عرض ادب و ارادت دارم . از اینکه نام زیبای شما را در پایگاه خبری میر ملاس دیدم خیلی خوشحال شدم . مطلب بسیار زیبایتان را در مورد آقای ازادبخت خواندم . انشاا… شاهد حضور مستمر جنابعالی در این پایگاه خبری باشیم . همواره موفق و موید باشید . اینچنین باد . امین .
اقای حاتمیان .روردبرشماخوشحالم کردی امیدوارم همیشه سلامت وسرحال باشی
جناب آقای بالنگ عزیز رد پای بکر و بلند شما در وصف هر موضوعی ستودنیست.
اقای الفتی عزیز ازلطف شمابسیارممنونم
سلام عمو جان خسته نباشید خیلی عالی بود بهتون تبریک میگم.
عارف جان دوست داشتنیم محبت دارین
بزرگوار از زیبایی قلمت به وجد اومدم.ممنونم
صفابزرگوارلطف فرمودین
امیدوارم ازاثاراین بزرگان بیشتربزارین جالب واثرگذاربود
لطف کردین اقای رضایی
جناب آقای بالنگ
بسیار عالی بود
ممنونم سجادعزیزم
خیلی متشکرم سجاد عزیزم
خیلی لطف کردین سجاد عزیزم
آقای بالنگ جان روستای باباکلی همش یک کیلومتره تا شهر و مستقیم مستقیم هم هست هیچ پیچ و خمی دارد ، فرموده ایدجاده ی پر پیچ و خم روستای باباکلی
قشنگ بود
http://shabhayedeltangi1391.blogfa.com/