تاریخ : جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳
12

“رویاهای کودکیم”

  • کد خبر : 19683
  • 01 اسفند 1391 - 0:10

    ————————– علی بالنگ  / میرملاس نیوز : “رویاهای کودکیم”   ————————- وقتی رویاهای دوران کودکیم را بیاد می آورم که روزی چهار نوبت کوچه های تنگ و خیابان های باریک و خاکی و غبار گرفته با دکان های درب چوبی کوهدشت را طی می کردم تا به دبستان محل تحصیلم که نام”جامی” شاعر […]

 

 301697_101650169939293_7957864_n

————————–

علی بالنگ  / میرملاس نیوز :

“رویاهای کودکیم”  

————————-

وقتی رویاهای دوران کودکیم را بیاد می آورم که روزی چهار نوبت کوچه های تنگ و خیابان های باریک و خاکی و غبار گرفته با دکان های درب چوبی کوهدشت را طی می کردم تا به دبستان محل تحصیلم که نام”جامی” شاعر را یدک می کشید برسم همزمان یاد کودک ریز نقش ژنده پوشی –  که ما هم از او ژنده پوش تر بودیم – در ذهنم نقش می بندد که دو پایه از من بالاتر در همان دبستان درس میخواند. اوهم مانند ما روزانه چهار بارجاده  باریک و پرپیچ وخم روستای بابا کلی آزادبخت را از پشت تنها پمپ بنزین شهرمان می گذشت می پیمائید تا به دبستان برسد و همیشه هم قبل از ما در مدرسه حاضر می شد. در آن روزگار چیزی جز عشق نمی توانست این همه آمدن و رفتن و رنج این راه دراز را از ده  به مدرسه  تحمل کند و من این عشق پایدار را در این کودک می دیدم، عشق به خواندن، اندیشیدن و یاد گرفتن، آرزویم این بود که با این کودک دوست باشم ولی او کسی را به حریر نازک خیالات و متن آرامش و خلوت خود راه نمی داد، او چشمانی تیز، دستانی مهربان و عصمت کودکانه ای داشت و بدل آدم می نشست. همچنان که زندگی مانند قطاری که در هیچ ایستگاهی توقفی ندارد ما هم روز بروز می بالیدم و بزرگ می شدیم تا به دوران دبیرستان رسیدیم و از هم جدا شدیم دیگر او را نمی دیدم ولی یادش را همیشه در ناخودآگاه ذهنم با خود داشتم. اواخر دوران ستم شاهی سال پنجاه و هفت همان موقع که آخرین نفس های پیش از رهائی را می کشیدیم او را در حال سنگ پرانی به مزدوران استبدادی دیدم، آیا این همان کودک ریز نقش رویاهای من است؟ که او هم مانند من ستم را لمس کرده و دیوار عطشناک روحش آزادی را می طللبد ! حدسم درست بود او همان بود که سرش ضربت های سنگین آن دوران را دریافته و اکنون جدی و مصمم استبداد را به قیمت جانش به چالش گرفته بود. از این دیدار جانی دوباره گرفتم و فهمیدم که تنها نیستم و دیگرانی هم هستند که مانند من از ستم شاهی به تنگ آمده اند. تا یک روز دوستی مشترک از همسفری و همراهی و همفکری آن کودک رویائیم با ما خبر داد. او زندگی روستائی را درک کرده و زندگیش را با هنر آمیخته بود نقاشی را تجربه کرده و به قول فروغ  راز فصل ها و رنگ ها را دریافته و تخیل سرشارش را در قلم بکار می گرفت. زندگیش مانند آبی عمیق می مانست که رمز و رازش را در هنر کشف کرده بود که نمادش را در موزه ها و ماکت هایش می توانستی بفهمی، ماکت هایش بافت موسیقی وار آشکاری دارند و در همه آنها ملودی لطیفی در نهایت کمال و عمیقی پر شکوه بسط می یابند و آینه ای از طبیعت بیکران فرا می خوانند، چونکه برتنیده جان و دل و روحی اویند. مانند معماری که سنگ بنای خود را بر دوش می کشد تا خود سازنده دیواری باشد که از عمق جانش نشاًت می گیرد از این رو موسیقی آرامش انگیزی هستند که انسان با مشاهده آنها به آرامش به اندازه همه اعصار تاریخ فرو می رود، و زلالی آبگینه ای را می مانند که در شبی مهتابی به آنها بنگریم.

تقدیم به دوستم محمد حسین آزادبخت هنرمند متعهد.

” ما دو کودک بودیم

دو خسته

که ریشه های خود را جویدیم

ما دو مطلق بودیم.”

—————————-

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=19683

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 42در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۴۲
  1. تفسیر زیبایی بود….

  2. عموی عزیزم زیبابود

  3. بسیار زیبا وصف کردن

  4. استاد ارجمند!
    و دوست بزرگوار جناب آقای بالنگ!
    اول چه‌قدر خوشحال شدم نوشته‌تان را در میرملاس نیوز دیدم.
    و بعد چه‌قدر لذت بخش بود که در مورد استاد آزادبخت نوشته‌اید.
    و بعد تر چه‌قدر زیبا و رؤیا گونه نوشته‌اید!
    به مخاطبین این سایت حضور حضرتعالی را تبریک می‌گویم.
    امیدوارم بیشتر از شما بخوانیم
    پیشوک

  5. چه زیباست رقص باران
    بر شیشه های غبار گرفته ی شهری که غربت را بر دوش می کشد
    با مردانی از جنس آینه
    که زشتی را
    و پلشتی را بر نتافتند

    علی جان
    این شهر با تنی تاول زده از آتش خفقان و دروغ ، بوستانی است که سروهای سترگ چونان شما و دوستانتان را بر سینه اش پرورانده و امروز سایه ی سنگین شماست که هنر و فرهنگ این شهر غربت زده را پناه داده تا نیمه جان و زخم خورده راه بپیماید به امید روزی زیبا همچون رویاهای کودکی تو و محمد حسین و عمو ایرج .

    دامن شب
    با تمام سیاهی اش
    فرصتی است
    که ستارگان
    درخشندگی خود را به رخ بکشند .

  6. بسیا زیبا مثل همیشه۰۰۰۰۰

  7. جناب آقای بالنگ عزیز زیبا و قشنگ و پرمغز بود. بامید دیدن و خواندن دست نوشته ها و دل نوشته های بعدیتون.
    موفق باشید.

  8. درود برجناب بالنگ که قلمش به مانند موسیقی دلنشین وتحسین برانگیزاست .همواره سربلندباشی

  9. در زمانه ای که مجموع تمامی قسمت ها با هم برابر نیست
    همین صفحات پاک مجازی است
    که حضور سروران عزیزی مثل بالنگ و ابدالی و ایرج و …را محیا می کند
    ترجیح می دهم سکوت کنم
    و ازاصیل بودن کلمه و بی کلمه ای بودن اصل فریادها لذت ببرم.

  10. بسیار زیبا بود،جناب آقای بالنگ همیشه دوست داشتم بیشتر با شما آشنا شوم اما این مهرداد…

  11. عمو بسیار زیبا نوشتی
    ب امید روزی که بیشتر از شما بخونیم

  12. قلم توانایی داری همیشه سربلند باشی وشاهد دست نوشته هایت باشیم

  13. خدمت استاد بالنگ عرض ادب و ارادت دارم . از اینکه نام زیبای شما را در پایگاه خبری میر ملاس دیدم خیلی خوشحال شدم . مطلب بسیار زیبایتان را در مورد آقای ازادبخت خواندم . انشاا… شاهد حضور مستمر جنابعالی در این پایگاه خبری باشیم . همواره موفق و موید باشید . اینچنین باد . امین .

  14. اقای حاتمیان .روردبرشماخوشحالم کردی امیدوارم همیشه سلامت وسرحال باشی

  15. جناب آقای بالنگ عزیز رد پای بکر و بلند شما در وصف هر موضوعی ستودنیست.

  16. اقای الفتی عزیز ازلطف شمابسیارممنونم

  17. سلام عمو جان خسته نباشید خیلی عالی بود بهتون تبریک میگم.

  18. بزرگوار از زیبایی قلمت به وجد اومدم.ممنونم

  19. صفابزرگوارلطف فرمودین

  20. امیدوارم ازاثاراین بزرگان بیشتربزارین جالب واثرگذاربود

  21. جناب آقای بالنگ
    بسیار عالی بود

  22. آقای بالنگ جان روستای باباکلی همش یک کیلومتره تا شهر و مستقیم مستقیم هم هست هیچ پیچ و خمی دارد ، فرموده ایدجاده ی پر پیچ و خم روستای باباکلی

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.