هوشنگ آزادبخت / سیمره :
بهار با تمام طراوت و زیباییاش، با همهی افسون و دلبریاش، بنابر عادت دیرینهی خود، رفت تا چهره در پستوی فصلها فرو پوشاند و تا سالی دگر و کرشمهای و عشوهای دگر، عشاق دل باختهی خود را در حسرت و افسوس فرو گذارد.
این روزها رنگِ پریدهی طبیعت نشان از نیزه بارانِ اشعهی داغ آفتاب دارد و رخت طلایی بر قامتِ دشت و دمن، پوشانده شدهاست. نفس گرم تابستان، دست افشان و نعرهزنان حضور خود را جار میکشد و هُرم مهربانی خورشیدخانم آنقدر هست تا ضربِ سوزش خود را به زار و زمین و هر جنبندهای نشاندهد و مگر سایبانی و سایهی درختی، کنارهی دیواری و نسیمک خنکی، قدری از تیزی شلاقش را برایمان هموار سازد. دشت شدهاست جولانگاه دروگرها که چونان مور و ملخ ریختهاند در دل و درونش تا خوشههای زرین مزارع و گندمزاران را بیصبرانه بسپارند به تیغههای بران خود و بنشانند بر پشت ادوات حمل تا در انبارها بیاسایند و قوتِ سفرههای مردمان سرزمینِ خود در آینده گردند. زلف پریشان دشت که انگِ انبار غلهی استان را یدک میکشد چه آرام و مطیع در مقابل این مشاطهگرانِ حریص سر تسلیم فرود آوردهاست. بوی سوتالِ مزارع در همهجا پیچیدهاست و پرههای مشام را به تپش و واکنش وا میدارد. تلاش و برداشت موج بر موج بر صخرههای صلب و سختِ نیاز سر میکوبند و فورانی از شور و عشق به نمایش میگذارند.
در یکی از همین روزهای پایانی بهار که دیگر نه نشانی که نامی از آن باقی ماندهاست، دو جوان عاصی برای گریز از تنگنای روزمرگی و گذران ساعاتی از روزگار پرملال، قفل به هیاهوی شهر میزنند و میروند تا در سکوتی خیالانگیز، خود را تسلیم آرامش و خنکای سایهسار درختان چاهعمیقی در حوالی شهر سازند و در طربناک لحظاتی جانانه، مسخ شادی و سرور دور از قیل و قالِ روزانه شوند و در میانهی آرزوهای دور و دراز خود، غم و اندوه را به زنجیر کشند. اما زمان سرخوشی چه زود مثل برق و باد بر سر دست میآید و شب، آرام آرام دامن میگستراند و تومار روز را در هم میپیچد و خبر از فرجام بزم شان میدهد.
شاد و شنگول، شباهنگام سوار بر دو خودروی سواری که از مال و منال پدری به تاراج بردهاند با همهی شور جوانیشان، مکانی بهتر از فشردنِ پدال گاز و سرعتی فوق العاده، برای تخلیه عقدههای فروخفتهی خویش نمییابند و به محض ورود به خیابانهای شهر، هوس کورس بستن و لایی کشیدن و ویراژ رفتنشان شعله میکشد و آتش غرورشان دامنگیر «خانم»ی رهگذر در حین عبور از عرض خیابان میشود. سرعت آنقدر سرسام آور است که انسانی را همانند یک «توپ»، مترها به هوا پرتاب میکند و از چندین ناحیه به شدت دچار آسیب شدید میگرداند. خانمی که اگر پسرک خردسال و دو همراه دیگرش، بهطرز عجیبی از معرکه نگریخته بودند، حادثه شاید سرو شکل مهیبتری به خود میگرفت. در عین حال شدت برخورد آنقدر هست تا ساکنین دو سمت بلوار از صدای «گرمپ» برخورد، سراسیمه راهی خیابان شوند و در غوغای بیسرانجام زندگی، هوارِ بلند همراهانش، جیغ وحشت و استمدادی میگردد تا سرتاسر خیابان را در هم بپیچد و زمین و زمان را میخکوب حادثه سازد.
و اما چه زیبا رویش عاطفهها در گسست شرمناک پیوندها و برهوت بیعاطفگی این روزها سبب میشود تا انسانهایی سراپا شرافت و نجابت با دلسوزی و حس انسان دوستی خود، پیکر خونچکان را که دست بر قضا از نزدیکان نسبی این قلم میباشد را روانهی بیمارستان شهر سازند.
بد نیست تا به کنه ماجرا نپرداختهام، افسار قلم را بکشانم به سمت جوانان طغیانگر این دوران که چرا این چنین آوار شدهاند بر امن و آرامش مردم؟! معلوم نیست که چرا اینگونه هتاک، بیچشم و رو، خشونتطلب و بحرانآفرین شدهاند؟! چرا جوان امروزی ما به جای امید و سازندگی، گرفتار ناامیدی و ویرانگری شده است؟! چرا میل به ایجاد حادثه و شکستن هنجارها پیدا کرده است؟! چه عامل و یا عواملی موجب سوق دادن اینان در وادی سردرگمی و بی هویتی و ابتذال شده است؟ آیا غیر از این است سبب همهی ساختارشکنیها را نه در جوانی، که باید در خبط و خطای برنامهریزان و سیاستبازان جامعه جستوجو کرد؟ مگر نباید سیاستهای غلطِ حاکم بر سیستم آموزشی کشور را چه در مدارس و چه در دانشگاههای عمدتاً پولکی و نمرههای فلهای و قبولیهای گترهای و کارخانههای مدرکسازی عاری از دانش، دخیل دانست؟ مگر نباید علت را در بیکاری کشندهی فزایندهی این سالها و خیل بیکارانی که در قهوهخانهها و پارکها و گریزگاههای متعفن به دنبال آرزوهای گم شدهی خود پرسه میزنند، جستوجو کرد؟ مگر نباید علت را در نبودن و نداشتن برنامهای جامع در گسیل جوانان به سوی آیندهای روشن و امیدوار کننده و سرکوب خواستهای عقلانی و غریزی آنان جویا شد؟ و عوامل ریز و درشت دیگری که انگیزههای سرکشِ آنان را در نطفه خفه کرده است و چون مجالی برای بروز و ظهورِ استعدادهای خود نمیبینند، به ناچار طغیانگری را مفری برای فریاد دادخواهی امروز خود در پیش گرفتهاند؟! و و و مگر نباید … که باید بگذریم.
صدای زنگ تلفنها از هر سو، سیلی از فک و فامیل و دوستوآشنا و… را سرازیر ساخت بهسمت بیمارستان. در شهر عشیرهای من چه زود خبرها انتشار مییابند و چه زود حیاط، اتاقها، و راهروهای تنگ و مچاله پر شدند از افراد قبیله، در پیچ و تاب فهمیدنها، هرکس به نحوی در صدد کسب خبری بود تا در میان همهمه و غلغلهی جمعیت بدان دست یابد. پس از مکثی کوتاه در چرخش نگاه، آنچه دستگیرت میشود شکل و شمایل بیمارستانیست که به هیچ روی با نام و ساختار خود همخوانی ندارد. بیشتر هیبت درمانگاهی فکسنی را دارد که فلاکت و بیزاری از سرو رویش میبارد. به مردابی میماند که در یک ناهمگونی، همه رقم روییدنیِ ناخواسته در آن سربرداشته و آشفتگی در همهجایش به چشم میآید. از دکتر عمومیاش گرفته تا پرستار و سرپرستار و غیره، … در دایرهای از بیتوجهی و بیانگیزگی به دور خود میچرخیدند تا آنجا که دقایق زیادی را فقط با کلنجار رفتن وصل یک سرم و چزاندن و سوزن آجینِ رگ و پی مصدوم صرف کردند. اشتباه محص را خانم دکتر اورژانس، آنجا مرتکب شده بود که پنداشته بود تمام اعضای یک انسان فقط در یک عضو او خلاصه میشود و سایر اعضا را قابل ندانسته و هول هولکی و بدون دقت، رسیدگی و عکس برداری را فقط از سر و صورت او درخواست کردهبود!! که اگر نبود تجربه و تلاش رادیولوژیستهای وظیفهشناس و کوشایبیمارستان، شاید کمتر کسی آن همه شکستگی و صدمات جورواجور را در مییافت.
آرزودارم که هیچگاه پایتان به بیمارستان، خصوصاً این بیمارستان کشیده نشود. که اگر از بخت نامراد روزی گذارتان افتاد، از انبوه آت و آشغال تلنبار در جلوی ورودی غربی آن گرفته تا دستشوییهای داخل حیاطش که بر در و دیوارش انواع کثافات دلمه بسته، خواهید فهمید که به چه مکان حال به همزنی پا گذاشتهاید که همهچیز آن نشان از تحقیر بهداشت و تمسخر درمان دارد. ساعاتی متمادی برای اعزام مصدوم این دست و آن دست کردند. ساعاتی جهنمی و ملالآور؛ پیکر آشولاش، ضجه و نالش همراهان، زنجمورهی کودکی که بر بالین مادر دل همه را به درد آورده بود. خستگی و بطالت و سردرگمی کشندهای که بر فضای التهاب دامن میزد، داروی تلخِ لاقیدی و بدخلقی و بیانگیزگی کارکنان اورژانسی بود که به خورد حاضران داده بودند و کاسهی صبر همه را سرریز کرده بود و در پیاش، بگو مگوی چند جوان … که سرشار از خشم و بیزاری شده بودند و زمینه را برای بروز عصیان خود فراهم میدیدند، میرفت تا با به راه انداختن الم شنگهای قوز بالا قوز شوند و بر مصیبت ماجرا بیفزایند که اگر نبود پادرمیانی بزرگترها، بعید نبود که ماجرا رنگ و بوی بدتری به خود گیرد. فضایی زشت و بدریخت شکل گرفته بود، هیچچیز جفت و جور به قاعده نبود. ترس و اضطراب، تردید و نگرانی، سرگشتگی و دلآشوبی بر فضا سایه انداخته بود. مکانی فاقد پزشکان متخصص، کادری ناکارآمد و بیتجربه، بخشهایی تنگ و مچاله، محیطی آشفته و به همریخته، داروخانهای محقر و بینظارت و تنبل با قیمتهایی نامتناسب، مدیرانی بیتوجه و برآمده از رابطه که معلوم نیست ماشین قدرتشان از پیچ کدام انتخابات، وارد جرگهی ریاست گشته و …؟! همه و همه انگار سمفونی آشفتهای است که در بیمارستان نواخته میشود. در واقع باید گفت جامهای که بر تن متولیان بیمارستان دوختهاند، نه برازندهی آنان که بر اندامشان آشکارا زار میزند. از طرفی معلوم نیست که چرا ما عادت کردهایم که مدام شمشیر داموکلس ترس و تهدید را بر سر این مردم به عینه شاهد باشیم؟ که این بار در بیمارستان کوهدشت با پوشاندن در و دیوار و راهروهای آن با عناوین و نوشتههایی مبنی بر مجازات حبس و شلاق، چه و چه که انتظار مخلان نظم و ناقضین امنیت را میکشد، به موی ندانمکاری مسئولین بسته بودند! طرفه اینکه در مقابل، هیچگونه اشارهای، ملامتی و مجازاتی در خصوص کمکاری و سهلانگاری و قصور پرسنل بیمارستان لحاظ نشده بود.
با بازدید چندماه پیش جناب دکتر ساکی! ریاست محترم دانشگاه علوم پزشکی استان لرستان، مردم این دیار دلخوش داشتند که در آیندهای نزدیک تحولاتی شگرف و فراگیر در تمام زمینههای بهداشتی و درمانی و رفاهی و رویههای برخورد و رعایت حقوق بیماران و شیوههای متناسب با حریم حرمت افراد، شاهد خواهند بود، اما زهی خیال باطل! با فریاد و فغان و نالیدنهای دلخراش دکتر ساکی که از شدت اوضاع هردمبیل بیمارستان از دل بر آورده بود و گوش فلک را کر، انتظار میرفت بر نابسامانی اندوهبار این بیمارستان دست سامانی بکشند و پاک دستانه لکههای زشتِ چسبیده بر پیشانی آن را بزدایند و آلودگیها را از آسمانِ تیره و تارِ او برگیرند و زیبایی و سلامتی و… را به مردم ارزانی دارند. اما افسوس همه شعار بود و اشک تمساح ریختن و مدارای بیدلیل با ناتوانی پرسنل بیمارستان.
جناب دکتر ساکی!
مردم ما هنوز داغ آن نوگلانِ پرپر شده را که بر اثر استنشاق «قرص برنج» مسموم شده بودند و، پزشکان همین بیمارستان، سرماخوردگی تشخیص داده بودند را هرگز فراموش نکردهاند. هنوز همسر و بچههای خردسال آن «زن بارداری» را که بر اثر زیادهروی در تجویز داروی بیهوشی در همین بیمارستان برای همیشه هوش و حواس از سرش پرید را از یاد نبردهاند. هنوز خانواده آن مرد «تصادفی» که دچار خونریزی داخلی شده بود و آنقدر در دالانهای پر پیچ و خم انتظار، عاطل و باطل بر خود پیچید و تا رسیدن به مرکز استان دوام نیاورد را از خاطر نبردهاند. هنوز بازماندگان آن جوان رعنا که ساچمه به شکمش اصابت کرده بود و گرفتار خونریزی داخلی شده بود و آمبولانس همین بیمارستان به خاطر نداشن زنجیر چرخ برای گذر از برف ماسیدهی مسیر تا خرمآباد مجبور میشود تا دمدمههای صبح از حرکت باز ماند و سپس نرسیده به مقصد، در نیمهی راه، قربانی کوتاهی محض و سَمبَل کاریِ پرسنل همین بیمارستان گردد را از یادها زایل نکردهاند، هنوز و هنوز و هنوز … که اگر بخواهم صدها از این نمونه را بنگارم مثنوی هفتاد من میشود که نه جای در این مقال دارد و نه در حوصله خوانندگان میگنجد. دست آخر اینکه، آنچه بر این بیمارستان حکم فرماست «سماع مرگ» یست که بازیگران آن، کادر و کارکنان بیانگیزه و مسئولان سهلانگار و شیوههای درمانی نامناسب میباشد که اگر چنانچه ساز و کار این سماع مرگ درهم شکسته نشود همانگونه که تا کنون باعث و بانی مرگ دهها نفر و جان به لب رساندن صدها و هزاران نفر شدهاست، چه بسا در آینده افراد بیشتری را به کام مرگ بکشاند و اسباب و بساط عزای خانوادههای بسیاری را بگستراند.
جناب دکتر ساکی! نباید بیش از این به عوامل ویرانی این بیمارستان امان داد و در اولین اقدام و در جهت تنشیط جان ساکنین این خطه زمینه را برای بروز مهارتیهای روز افزون و ورزههای ناب اخلاقی فراهم نموده و با گماردن افراد شایسته و مدیر بر رأس امور آن، موجبات خدمات دلسوزانه و انسان دوستانه را برای همه به ارمغان آورید و به تأسی از دولت تدبیر و امید بارقهای از امید به زنده ماندن و شادمانی را بر شب ناامیدی و دلهرهی این دیار بتابانید. در انتظار میمانیم!
منبع : سیمره
ضمن عرض ادب خدمت جناب آقای آزادبخت/ به حقیقت در نوشتن نثر ادیبانه توانایید و این حکایت از سطح مطالعات شما دارد/اما حقیقت امر این است که برای نوشتن نامه ای با این موضوع، به کار بردن نثری این چنینی لازم به نظر نمی رسد و اگر ساده می نوشتید، شاید منظور بهتر فهمانده می شد و کمتر رنگ و جلای تفاخر ادبی به خود می گرفت.
جناب آقای دوستی عزیز
با این منطق حضرت عالی سعدی نباید از سیاست بگوید و حافظ از اوضاع زمانه.
گراوند پور گرامی، نحوه ی نگارش در قرن چهاردهم شمسی با نحوه ی نگارش در قرن هفتم شمسی متفاوت است. نثر در این دوره به انواع گوناگونی تقسیم می شود که از جمله عبارتند از: نثر ژورنالیستی، ادبی، علمی،خاطره نویسی، بیوگرافی ،اتو بیو گرافی، گزارش نویسی و . . . . . . . . . . . / عرض شود که موضوع مطلب آقای آزادبخت قاعدتا نباید از نوع نثر ادبی باشد./ ارادتمند شما بهنام دوستی
خدمت آقای دوستی
نثر خاطره نویسی و اتوبیوگرافی با شیوه شان متفاوت است. گویا مشکل شما با شیوه است. زبان و به طور اخص نثر که یکی از شیوه های ارائه مکتوب آن است، ابزار است. به کرات از نثر های مختلف در حوزه های دیگر استفاده شده و البته موفق اند.
خوش باشید
با عرض سلام نکته های خوبی رو اشاره کردید در مورد مشکلات بیمارستان.در نوبه ای اول باید از مدیریت سایت متاسف باشیم که چرا همچین مطلب توهین آمیزی را که تمام پرسنل بیمارستان رو خطا قرار میده در سایت درج شود.اینکه بیمارستان مشکلات زیادی دارد هیچ شکی در آن نیست دوما آقای هوشنگ آزادبخت تو چه از پزشکی میدونی که اینجوری همه رو مورد خطاب قرار میدی.مثلا گفتی بعلت بیش ار حد دارو دادن داروی بیهوشی مگه بقالیه که بخوای اضافه برا خودت دارو بدی قبلش ی تحقیق میکردی بعدش این مطالب رو میگفتی.یا همچنین قرص برنج اصلا تو میدونی قرص برنج چه مکانیسم اثری داره.قرص برنج رو تو بهترین اورژانس دنیا،همون لحظه بخوری و تمام پزشک ها هم باشن نمیشه کاری کرد.من منکر این قضیه نیستم که بیمارستان کوهدشت کوله باری از مشکلات رو داره.و جنابعالی فکر میکنی اومدی بیمارستان میلاد نه اشتباه نکن اینجا محرومترین استانه وبدبخترین شهر کشوره پس توقع بیجا نباید داشته باشیم.
عالی فرمودید.
براداران و خواهران در هر جامعه ابتدا باید توسعه در فکر و ذهن صورت گیرد و بعد از آن در شهر و جامعه صورت میگیرد. شما انتظار دارید شهری با این طرز فکر که در جریان انتخابات ضعیف ترین سطح رو نشون میده و تمام مفاخر و با سوادان این شهر …….
هر وقت ذهن ما و فکر ما و فرهنگ ما توسعه یافت، نه تنها بیمارستان بلکه تمام نقاط شهر و جامعه ما درست میشه.
پس ابتدا بیایید روی طرز فکر و شخصیت شهرمون کار کنیم تا بیمارستان و … خود به خود درست شود
با آرزوی موفقیت
اما جون مردم چیزی نیست که بشه راحت از گذشت. اگه برای بستگان خودت چنین مشکلاتی پیش بیاد بازهم این طور دفاع می کنی. شما حسب شغلته راحت از مرگ دیگران عبور می کنی
فکر کنم شما مطلب رو خوب نفهمیدید مگه من گفتم جون مردم الکیه تاکید کردم که مشکلات زیادی هس.اصل مشکل مدیریتیه چه ربطی به پرستار داره پش شما الان بدون مصالح برید ساختمان بنا کنید.اینجا هم مشکل شدید امکانات داره.متاسفانه شما شرایط رو درک نمیکنید.مشکل ها خیلی بیشتر از این هاست که شما فکر میکنید.
از شما پرستار زحمتکش خواهش میکنم مشکلات رو به صورت واضح تشریح کنید تا همه مطلع بشن
با تشکر.نبووووووووود امکانات واضح ترین مشکل
متشکریم جناب آقای آزادبخت .متن جالب و پر باری بود چه کنیم در این شهر نفس کشیدن هم سیاسی شده اون هم سیاست بی خردی تا کی ما باید چوب ندانم کاری خود را بخوریم. سالی دیگه باز انتخابات شروع میشه همه چیز را فراموش میکنیم و بر روی همدیگر شمشیر می کشیم و باز کسی را نماینده شهرمان می کنیم که اصلا در میان این مردم نبوده که درد آنها را بشناسد ۴ سال در ناز و نعمت در بهترین امکانات و بهترین مکانها خوشگذرانی کرده و هنگام انتخابات داعیه کمک به مردم روستای کوهدشت را دارد. کوهدشت ما کجایش به شهر شبیه است کاش یک آبادی آباد بود. ۳۰۰هزار جمعیت و یک بیمارستان در حد یک درمانگاه. واقعا مسولین متوجه نشده اند که این شهر نیاز به امداد اوژانسی داره .آقای ساکی تا کی باید مسولیت شبکه و بیمارستان کوهدشت به دست افراد غیر متخصص باشه نکنه شما هم خوشتان می آید مسولین شهر ما قدرت دفاع از حق مردم شهر خود را نداشته باشند که راضی به تغییر نمی شوید.
آقای آزادبخت حقا که ادیبی توانا هستید و حقا که مسایل را کامل گفتی مشکلات فراتر از ایناست
درود برقلم شیوایتان که اینچنین با احساسی سرشار از مسولیت و دلسوزی همیشه در یادآوری مسئولیتِ مسئولین وتنویر افکار عمومی بکار گرفته میشود امید واثق دارم که این هشدارها ،خواب از سرِ خوشخوابِ کسانیکه توجهشان را معطوف به خدمت صادقانه به مردم نمی کنند ،می پراند ،مانا و ماندگار باشید
آرزویم را چنین خــواهم نــوشت/// شهرِ من روزی شود همچون بهشت
قربان سبیل هات آزادبخت عزیز
البته این را هم با ید یاد آوری کنم که بخشِ عمده ای از این مشکلات ونابسامانیها و ناهنجاریهای ویرانگرِ موجود بطور قطع ویقین ما حَصَلِ عملکردِ اجتماعی وفرهنگیِ خودِ ما مردم است که بازتابِ مجموعۀ این کنشها و واکنشهای مرسوم که همه روزه به انحاءِ مختلف بروز وظهور پیدا می کند مانع از پیشرفت و توسعۀ شهرمان میشود. عمدتا از جمله فرهنگیان ، تحصیل کرده های دانشگاهی صاحب منصبان اداری و ………..توان خود را مصروف به کارهای سیاسی و انتخاباتی کرده و فرهنگ وتحولاتِ فرهنگی را به عنوان اولویت اول بر نمی گزینند، در ارزشیابیها رفتارِ اجتماعی ،ملاک ومعیار سنجشِ شخصیتِ افراد قرار نمیگیرد
و…………………………………………………….
ﺑﻬﺎﺭ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻃﺮﺍﻭﺕ ﻭ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽﺍﺵ، ﺑﺎ
ﻫﻤﻪﯼ ﺍﻓﺴﻮﻥ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﯼﺍﺵ،گذارشمارا به بیمارستان کشاند و طبع لطیف روح ظریف جناب عالی را مکدر نمود دردی که سالها پنجه بر دل و احساسم می کشید دردی که سالها خستگیش بر پلکهایم سنگینی خواهد کرد از خامه شیوا وقلم رسای جناب عالی چون آتش فشانی فوران کرد.فراموش نمی کنم برای یک آمپول هیدروکورتیزون رنج سفر به استانهای همجوار را کشیدیم و پرسنل بیمارستان کوتاهی خود در تامین دارو را گردن تحریم ها انداخت غافل از اینکه این دارو در خرم آباد و استانهای همجوار بدون نسخه فروخته می شد و فقط بیمارستان ما تحریم بود.جناب آزادبخت درد را از هر طرف بخوانی درد است و شما بسیار شیوا این درد را ترسیم نموده اید امیدوارم گوش شنوایی پیدا شود.
ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﻓﺘﺪ ﻧﺎﻣﺶ ﺍﺯ ﻗﻠﻢ
ﻫﺮ ﻣﻠﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺻﺎﺣﺐ ﻗﻠﻢ
ﻧﺪﺍﺷﺖ.دست مریزاد جناب آزادبخت
با تشکر از قلم زیبا وادبی شما جناب اقای ازادبخت.شاید اکثر کسانی که برای ۱ بار هم به این بیمارستان مراجعه کرد ه اند بر درستی این مقاله شما صحه بگذارن و عینا این مشکلات را لمس کرده باشن..ولی به دور از انصاف هست که همه پرسنل بیمارستان را مورد هجمه قرار دهیم چون افراد زحمت کشی هم در بین انها وجود دارد///به نظر بنده شاید این مشکلات دلایل زیادی داشته باشد که مهمترین انها را جنابعالی بسیار زیبا توصیف کرده اید((مدیرانی بیتوجه و برآمده از رابطه که معلوم نیست ماشین قدرتشان از پیچ کدام انتخابات، وارد جرگهی ریاست گشته و …؟! ))و دلایلی دیگه ای مثل کمبود پزشک متخصص،کافی نبودن بیمارستانی با این ظرفیت برای این شهرستان،نبود نظارت کافی بر کار عوامل اجرایی،شیفت کاری بیش از حد وخستگی پرسنل و…………؟!
ضمن عرض ادب خدمت جناب آقای آزادبخت برای نگارش گوشه ای از دردنامه مردمان این شهر (اگر شهرش بدانیم وبدانند)وهمچنین مدیرمحترم سایت میرملاس که گاها با نگارش یا منتشر کردن این گونه نوشته ها لحظه ای بغضمان را کم میکند وسایر دوستان که نظر نگاشته اندبر این سوگ نامه بنده به اختصار چند خط را برای تکمیل فرمایشات همه عرض میکنم..چه خوش گفت شاعر فقید که :(شهرمن کوه غم ودشت غرور ///بی صدا میخوانمت از راه دور)آری.. شهر من کوه غم است ودشتی که غرورش سالهاست ریخته وپیران باتجربه ونجیبش یا در گور سرد آرمیده اند یا منتظر آرمیدن وجوانان عزیز ودوستداشتنی اش که سالهای گذشته رتبه های تک رقمی وهوششان ورد زبان بود در گرداب موادافیونی فرو رفته ونوگلان تازه به بار نشسته اش هر روز بیشتر از دیروز مجذوب بی بند ویاری وناهنجاری وافیون ……میشوند وواشگفتا که صدای زجه ای از کسی هم بر نم آید ودر عجبم که نه مردم ونه مسعولین هم در عین آگاهی از همه این نابسامانیها کاملا عادی وخونسرد زندگی روزمره خود رامیگذرانندو ……بگذریم شهری که هر چهار سال یک بار پدیده انتخابات معلمش را ریس بهداشت کارگر شهرداریش را ریس اقتصاد فرهنگیش را ریس تربیت بدنی وکاسب نخود فروشش ریس شورای شهر و…….میکند از این بهتر چه انتظار داریم ببخشید همه محترم وشریفند ولی من بیسواد راچه به طبابت ودکتر عمومی را چه به وکالت وکشاورز مهربان وزحمت کش را چه به ریاست شوراو حاصلش این شهر بی در وپیکر که هر که به واسطه جانبداری ورای به کاندید پیروزش ادعای همه چیز را دارد وآخرش به هیچ میرسد با همه احترام به دمکراسی وصندوق رای ای کاش ………. یا حق پیروز باشید
درترنم ارا ا سوللل نازارته علی و تو حقیقتت وت
این تراژدی خود مثنوی صد من میخواهد که جناب آقای آزادبخت بخشی از آنرا در یک داستان کوتاه آورده است
با سلام
خلاصه بگم درگزارشهای میدانی خیلی نیاز به توصیف ادبی نیست.
متن زیبا و شیوا و گیرا و در عین حال سرشار از بی انصافی بود ضمن تایید مشکلات بیشمار بیمارستان و البته نه مشکلات ذکر شده توسط جناب آزادبخت بی انصافی ایشان در نادیده گرفتن زحمات با اعمال شاقه پرسنل ونه مدیران بیمارستان و بخصوص پرستاران زحمتکش اورژانس نابخشودنی است اورژانس بی در و پیکری که پرستارش باید جوابگوی خیل همراهان بیشمار و متوقع و کنجکاو باشد همراهانی که هر کدامشان میخواهند خودی نشان دهند وسوالی می پرسند وانتظار جوابی مطابق میل خود دارند شاید اگر بجای پرستاران خدوم و زحمتکش و بینوای اورژانس که همه گونه درشتی و بدخلقی همراهان عصبی بیمار را با خونسردی و کریمانه تحمل میکنند عده ای بیسواد استخدام کنند که در چنین مواقعی تنها همنوا با همراهان بر سر و سینه بزنند وبا همراهان بیمار همدردی کنند جناب آزادبخت و امثال ایشان راضی تر باشند .
نتیجه چنین نگارشهایی تنها ایجاد توقع و در عین حال بد بینی بیشتر در مردم است متاسفانه حتی قشر فرهیخته و با سواد ما هم راه را اشتباه میروند جناب آزادبخت کاش ذوق نویسندگی خود را در جهت مثبت بالا بردن فرهنگ عمومی مردم به کار میبردند نه تحریک احساساتشان علیه پرستاران مظلوم بیمارستان .
همراهی خیل عظیم اقوام با بیمار نه تنها اثر مثبتی در درمان ندارد بلکه باعث آزار و سلب آسایش از سایر بیماران نیز خواهد شد چرا جناب ایشان از این جنبه غافلند هرچند که همین نیز نتیجه ضعف مدیریت مدیران بیمارستان است البته که از همه مراجعان بیمارستان نمیتوان انتظار رعایت آرامش اخلاق و عدم دخالت در درمان راداشت ولی از مسولین بیمارستان انتظار بجاییست که با مدیریت سیل مراجعان وهمراهان به اورژانس محیط بهتری برای خدمت رسانی فراهم آورند وناگفته پیداست که مدیران بیمارستان وحراست از همین هم عاجزند وباز هم از ماست که بر ماست و ماییم که زمینهرا برای چنین افراد نالایقی فراهم می آوریم مطالبه ما باید از مسولین باشد نه از پرستار مفلوکی که در آن بحبوحه انتظار داریم پاسخ گوی تمام نارساییها باشد پرستاری که خود اولین قربانی ضعف مدیریت مدیران بیمارستان است .
تا جایی که بنده اطلاع دارم قصدِ جناب آقای آزادبخت تخریب و تضعیفِ کسانیکه صادقانه به مردم خدمت میرسانند نبوده است بلکه توقع ایشان و همۀ کسانیکه دغدغۀ سلامت و آرامش خاطرِ مردمِ این دیار را دارند اینست که امکاناتِ موجود اعم از تجهیزات و کادر متخصصِ پزشکی و درمانی جوابگوی مشکلاتِ درمانیِ مردم ِ این شهرستان نیست و میتوان با تلاش و پیگیری بی وقفۀ مردم ومسئولین سطح خدمات درمانی را در حدِ منزلت وشانِ شهروندانِ محترم این دیار ارتقاء داد .
همه چیزمان به همه چیزمان می آید بیمارستان هم مثل همه جای دیگر شهر
متن زیبا و شیوا و گیرا و در عین حال سرشار از بی انصافی بود ضمن تایید مشکلات بیشمار بیمارستان و البته نه مشکلات ذکر شده توسط جناب آزادبخت بی انصافی ایشان در نادیده گرفتن زحمات با اعمال شاقه پرسنل ونه مدیران بیمارستان و بخصوص پرستاران زحمتکش اورژانس نابخشودنی است اورژانس بی در و پیکری که پرستارش باید جوابگوی خیل همراهان بیشمار و متوقع و کنجکاو باشد همراهانی که هر کدامشان میخواهند خودی نشان دهند وسوالی می پرسند وانتظار جوابی مطابق میل خود دارند شاید اگر بجای پرستاران خدوم و زحمتکش و بینوای اورژانس که همه گونه درشتی و بدخلقی همراهان عصبی بیمار را بخونسردانه و کریمانه تحمل میکنند عده ای بیسواد استخدام کنند که در چنین مواقعی تنها همنوا با همراهان بر سر و سینه بزنند وبا همراهان بیمار همدردی کنند جناب آزادبخت و امثال ایشان راضی تر باشند .
ضمن سپاس از نگارنده
کاش یه جورایی از این دست مکاتبات به مقامات و مسئولین وزارت بهداشت و خود وزیر ارسال بشه. باور کنید مسئولین همچی هم کر نیستند اثر میذاره
درودبراستاد عزیزجناب آقای آزادبخت.دست مریزاد شیواباد قلمتان
خدا قوت به نظرمن هرچه ساده تربهتر
سخن کزدل براید لاجرم بردل نشیند
درودخدا برتمامی کسانیکه دردخاموش مارافریادگرهستند
هوشنگ جان! اینکه باید از بیم بیمارستان، سر در گریبان غصه فرو برد و مرد، قدر مسلم است باور کنید اگر در بدو ورود، نگاه آدم به چند تا شربت و سرم و دوا و شکستگی چند دست و پا نیفتد، آن را با خرابه های جغدنشین اطراف شهرها اشتباه می گیرد این یکی دیگر تقصیر فلان پرسنل یا فلان پزشک نیست باید آن را در بایگانی کارنامه ناکارآمدی ناکارآمدان سی و پنج ساله اش جست و جو کرد “که هر چه هست از اندام بد قد و قواره ماست” مشکلاتی که به خط کشیده اید از بدیهیات و عینیات است برای گفتن و نگاشتن آن ها نیازی هم به تخصص نیست. وقتی بوی تعفن ندانم کاری کاری به مشام تیز آدمی می خورد، زود آن را تشخیص می دهد
” آن چه معنی است خود پیدا شود وآن چه بی معنی است خود رسوا شود”
حالا بماند که برای فلان عمل باید چند پله زیر میز فلان پزشک رفت و پول داد تا جان سالم به در برد… بماند که چه ضجه ها از بی قیدی و لا قیدی بی قیدان و لاقیدان به آسمان رفت…. بماند که بماند…
“مرا این گفته ها گر بود ناصواب بسوزان به آتش بشوران به آب”
از طرفی عزیز، ضعف فرهنگ عمومی جامعه هم، کم از بی مهری نامهربانان ندارد چون ” گندم ندهد بار چو جو می کاریم” نیروهای خوبی هم در سیلاب این مشکلات یاری رسان مردم اند یارشان باشیم.
۱-قلم توصیفی بسیارجالبی است
۲-حادثه درهرجامعه ای رخ می دهد
۳-گناه کورس بازان بی فرهنگ به دوش دیگران افتاده شده است
۴-کوهدشت را گوتنبرگ آلمان فرض کرده است
۵-پرسنل را از دم گیاهان برآمده از مرداب خطاب کرده است که از چنین شخصی بعیداست
۶-کجای ایران وضع اورژانس از این بهتراست؟مثلا کدام شهر پزشک متخصص اورژانس دارد؟
نثروقلم اقای ازادبخت نسبتا جالب وقابل تحمله. ولی به نظرحجم چشمگیری ازمتن اضافیه وجدا معلوم نسیت که چه ربط ونسبتی بااصل موضوع داره؟ ودرثانی این چه رسم نامیمونیه که همه بعدازنگاشتن دوخط مطلب وتمام شدن جیره ی فکریشان بنابر عادتی مرسوم داد وهوارشان بلند میشود که:”اقای ساکی” “اقای رییس جمهور” “اقای استاندار”! رسالت نویسنده به گمانم”توصیف امرواقع است وبس” ونه اینچنین شان “نویسندگی رابه ابتذال کشاندن.
جناب سیفیان سلام برشما! بنده اغلب به ایشان ایراد می گرفتم که مطالب راهرچه کوتاه بنویسی بیشتربرحوصله ی خواننده می نشیند.لذابااین وصف وبااین اطاله، معلوم نیست شما براساس کدام منطق واستدلال آن رادوخط پنداشته اید؟!شماکه خطاب قرار دادن دکترساکی رابی جهت دانسته ایدمگرمتولی بهداشت استان غیرازایشان می باشند؟پس می خواستی من وشماراخطاب قراردهند؟جنابعالی که تمام شدن جیره ی فکری ایشان راناشی ازاین امردانسته ایدچراخود دست به قلم نمی شوی وهمه ی ماراازخزاین ناتمام فکری تان بهره مند سازید؟! بیرون گودایستاده ای میگویی لنگش کن!بفرمابنگاروجیره ی فکری خودرادرطبق نظرخوانندگان بگستران تاباسنجه ی ترازوی خودآن رابسنجند!این گوی واین میدان تابدانیم چندمرده حلاجی. موفق وسربلندباشید!
سلام.البته من”تمام شدن جیره ی فکری ایشان راناشی ازاین امر!ندانسته ام” بلکه”این امر! راناشی ازتمام شدن جیره ی فکریشان” دانسته ام. درثانی ازکی تاحالا جیره ی فکری را در”طبق”! نظرخوانندگان میگسترانند؟ “طبق؟!” بگذریم. ثالثا ما کامنت هامونم یکی به سه تا درج نمیشه چه برسه به نگاشتن مطلبی مستقل.گرچه اگه فضا باشه ازاین پیشنهاد استقبال میکنم. دراخر”بامداد”شاملو بودوبس.شما بهتره ترسو نبوده وباهویت حقیقی کامنت بذارید.
سیفیانِ عزیزدرودبرشما!من طَبَق رابراساس جیره ی شمانگاشته ام.مگرنمی شودجیره رابرطبق گذاشت ،دانشمند؟!البته باگذشتن ازاشتباه محض شماکه ذخیره راجیره گمان کرده اید!جیره ی فکری؟!!گمان کنم سالهاببایدتادراین وادی پخته شویدوبه نظرم شایداسب خودرادراین عرصه تازاندن برایتان هنوززودباشد!درضمن شماباوجوداین همه رسانه ی مجازی ونوشتاری چگونه فضارابرخودتنگ می بینید؟بدان که اگرشناگرقابلی باشیدآب زیاداست ونکندازاینکه ته نشین آب شویدواهمه داریدوارداین فضاشوید؟بامدادرابرگزیدن نشان ازعمق علاقه ی این حقیربه بامداددارد،ورنه میان من وبامداد تفاوت اززمین تاآسمان است وحکایت دانه ی فلفل داردوخال مه رویان.محمودخان! همیشه سازمخالف زدن ومته برخشخاش گذاشتن هنرنیست.بگذارنظرتان بیش ازاینهابلندباشد.به زعم شاعر،ختم کلام اینکه- “ننگ چشمان نظربه میوه کنند/ ماتماشاکنان بستانیم”
“طبق”معنای ظرف میدهد.حال بیاییم درجملاتی که اقای بامداد ازواژه ی “طبق”استفاده کرده است واژه ی طرف راجایگزین کنیم وبدین شیوه “معناداری” جملات ایشان رابسنجیم:”مگر نمیشود جیره را بر”ظرف” گذاشت؟ شماچیزی میفهمید؟ بعدی:”بفرما بنگاروجیره ی فکری خودرا در”ظرف”نظرخوانندگان بگستران. مطلع هستید که “گستراندن” نیازمند فضایی لااقل بیشترازیک “ظرف”!است.وهذا المطلوب.اما ایشان بانپذیرفتن اشتباه خویش میگوید که مابا گفتن”جیره ی فکری” مرتکب اشتباه شده ایم؟ ایا این ترکیب وصفی معناداری نیست؟من چندان دراین باب نیازبه توضیح نمیبینم.چه لااقل کسانی که دوتا رمان ازنظرگذرانده اند این فرافکنی هارا به چیزی نمیخرند.به هرحال قضاوت بااهل ادب.
بازهم درودبرشما!یکم :براستی نمی دانم بضاعت فکری،ذخیره ی فکری ویابه زعم شماجیره ی فکری!!! رابرطبق(ظرف)نظرخوانندگان گذاشتن که درآنجابه واسطه ی واژه ی جمع گسترانیدن(پهن کردن)مستفادشده وبرای خوانندگان بیش ازیک ظرف کاربرددارد، کجایش دچارایرادواشکال میباشدکه اینگونه کهیرزده اید!شماجیره ی فکری راترکیب وصفی معناداری پنذاشته اید،چه بگویم ؟که بااین وصف باید بنازم به آگاهی ودانش ات!دوم:ازشواهد وقراین معلوم ودرپاسخ به کامنت عزیزی که اصل مطب رابرنتافته ایدوکورکورانه وشتابان وناآگانه به تاویل(دلِ درد) دست یازیده ایدو متکبرانه باگذاشتن؟؟!برآشفته ایدوانگاربه کشف مهمی پی برده اید،چنین برمی آیدکه شماشترراگم کرده ایدو به دنبال افسارش می گردیدوبااساس موضوع سرجنگ دارید!ازاینجا برایم کاملن عیان شدکه نه،همچین هم دارای برگ وباری نیستی وفقط بامخالف خوانی وردای عقل کل پوشیدن که آن هم ناشی ازفقرشخصیتی وعارضه ی خودرامطرح کردن میباشد، میخواهی ضعف خودرالاپوشانی کنی وذهن خوانندگان رابه بیراهه کشانی!سوم:بازهم ازفحوای کلام شما که خونِ دلواپسی سربررگ غیرت تان میکوبداین چنین استنباط میشودکه بامقصودومعنای مطلب سرِستیزداریدواینگونه دلواپس هم فکران خوددربیمارستان هستیدکه نکند زبانم لال خدشه ای ویاوقفه ای برسریرریاست شان واردآیدواین زیست بوم راگرفتارخسران جبران ناپذیری سازد؟!!درپایان نمی خواهم این مجادله ی بی سرانجام بین من وشمابیش ازاین ریشه بدواندوهم باعث تکدرخاطرشریف خوانندگان شودوهم موجب رنجش شماشود.لذادراین خصوص قضاوت وداوری رابه اهل فن ومداقه ی نظر آنان وامی گذارم وبس.خداحافظ شما.موفق وسرفرازباشید
دکارت میگه که:”عقل تنها چیزی است که درمیان بشر به نسبت مساوی تقسیم شده است.” شما مصداق بارز نقض این سخن اید.”جیره فکری” یعنی سهم شخص مورد نظراز عقلانیت و جای تعجب نیست که شما اصطلاحی را اگرحتا ازحیث لغوی بوی عقلانیت بدهد درنیابید.نگران رنجش ما نباشید چه: “چراغی راکه ایزد برفروزد گرابله پف کند ریشش وبل ریشه اش بسوزد.” ولی فارغ ازهمه ی حرف های ربط وبی ربط شما یکی ازانها بیش ازهمه خنده برلبان من اورد:”چنین استنباط میشودکه…دلواپس همفکران خوددربیمارستان هستیدکه… .” من اصلا اهالی فکری!بیمارستان رونمیشناسم ومعلوم نیست این حرف روازکجای خودتون دراورده اید!برعکس یکی از نقاط به نسبت خوب متن انجاست که درتهاجم خویش قدری جنبه ی رادیکال پیدامیکند ولی دست اخرسرازلابه وشکایت درمیاورد که مبتذلش میکند. بهرحال ازدوستانی که ادبیات میدانند دعوت میکنیم که اگردرحوصله شان هست لطف کنند ودست به قضاوت برند تا خزف وخرمهره ازدرو مروارید بازشناخته شود.
من بنابرقول قبلی قصدنداشتم سراین مجادله به درازابکشدوسعی بسیارکردم تا پیکان زهرآگین واژه های سخیفی که به سویم سرازیرشده رابرخودهموارسازم، امادیدم تاب مستوریِ احساسم راندارم وباید وقت نداشته ی خودرا صرف پاسخ به لاطائلات طرف نمایم.”یکی ازعقل می لافدیکی طامات می بافد/بیاکین داوری هارابه پیش داوراندازیم”.اردبزرگ می گوید:”نمایه ی آغازین خردِ هرکس ادب اوست” که متاسفانه رنگ وبوی جملات ایشان فاقداین نمایه می باشدوتوان مصاف بادلیل وبرهان رانداشته اندوچه زودکفگیربی خردی به کف دیگ خردشان اصابت کرده وازجاده ی عفل ومنطق خارج و به ورطه ی هتاکی و هذیان فرو غلطیده اندوبنده راناقض فاکتِ رنه دکارت قلمداد کرده اند!مهم نیست،حق داریدجناب سیفیان!به قول فروغ:”درسرزمین قدکوتاهان/معیارهای سنجش/برمدارصفرسفرکرده اند….” البته که درمثل مناقشه نیست. به عروس خانم گفتندچرا نمی رقصی؟ رقص بلدنبود، کجی زمین رابهانه میگرفت!این حکایت شماست که فرموده بودیدفضابرای نوشتن ندارید!این بودفضایی که می خواستی؟!فضاازاین بهتر که چاک دهن بدرانی وهرچه پرت وپلا وبدوبیراهه بارماکنی!کم آوردی جناب سیفیان!چیزی درچنته نداشته اید وباتتمه ی جیره ی فکری ات!!! سعی دررفوی نادانی خودکرده اید!ماراباش که سودای رهانیدن شماازبندِتعصبات وتوهمات کورراداشتیم.امابه قولی نمی دانستم ذهنی که هزاران پرده ی جهل برآن آویخته اندسخت است به ضربِ چندسخن نغزبه زیورعقل مزین ساخت.مراابله وخل وچل ودیوانه خزف وخرمهره خطاب کرده ایدوخودراداناودرومروارید!! مرحبا به این همه مرام ومعرفت شما! حرفی نیست.درپایان شماراحوالت میدهم به این بیت شاعرکه:”معرفت دُرگرانیست به هرکس ندهند/پرطاووس قشنگ است به کرکس ندهند.” بدرود.
گفتم این کیست که یک تفاوت ساده ی علی ومعلولی را”چنان که درکامنت اول درپاسخ به ایشان نشان داده ام” درنمیابد وچون سوسماری ترسو زیر لوای “بامداد” خزیده و تمایزروشن گزاره”proposition” راازفاکت” fact” فهم نمیکند؟ که با شنیدن اینکه اسوه ی فکری ایشان”ارد بزرگ”!است معما برایم حل شد. اگر شما تنها یک”مدعا”رادرتمامی کامنت های خویش نشان دادید که برصدق ان “دلیل وشاهدی”ارایه کرده باشید به شرط صدق خود ان دلیل واستنتاج نتیجه به گونه ای موجه و معتبرازان دلایل من همه ی حرف های خویش راپس خواهم گرفت. گرچه بعیدمیدانم شما ازمنطق ومعرفت شناسی نیم عباسی اگاهی داشته باشید وهمان به که جمله قصارهای مهمل ارد بزرگ راازبر کنید.
یکم:پروپوزیشن(proposition)”گزاره یاپیشنهاد”به معنی«موضوع،قضیه،کارمقصود،قیاس منطقی،پیشنهاد کردن….نیزهست»وفاکت(fact)”واقعیت،حقیقت،وجودمسلم”که درفرهنگ معین «نمونه ی تاریخی یارویدادی یاکلامی که نشان دهنده ی واقعیتی معین باشد»،معنی شده است.بنابراین بااین اوصاف ومعانی،برهمگان مبرهن وآشکاراست که کدامیک فهم نادرستی ازکاربرد واژه هاداریم.درضمن بابلغوریکی دوواژه ی انگلیسی درصدد پوشاندن کدام ضعف خودهستیدکه به
ان مبادرت ورزیده اید! بی شک وبه درستی گفته اند ازکوزه همان برون تراودکه دراوست.دوم:مگرتاکنون نیاموخته ای که سخن نیکووحرف حق راازهرکس فارغ ازمرام ومنزلت وآیین ومسلکش بایدشنیدوپذیرفت وشمابرخلاف این نکته ی آموزنده،چگونه ناسنجیده انبعاث فکری بنده راملهم ازتفکرات”اردبزرگ”گماشته اید؟!پس بااین وجود،درکامنت قبلی شماکه سخن”دکارت” رانشخوارکرده ای، حکمن ازآبشخورفکری دکارت سیراب می شویدوعبدوعبیدبی چون وچرای هموبه شمار می آیید!که این به خودی خودنشانگرپارادوکس ذهنی شماست!چهارم:به گمانم شماگرفتارگونه ای تشتت ذهنی ونوعی مالیخولیای فکری شده ایدکه بایدبه جهت ممانعت ازواردآمدن ضایعات هرچه بیشتر،قبل ازاینکه گذارتان به دارالمجانین بیفتدخودراتسلیم یک روانکاویاروانپزشک حاذق نماییدتاهرچه سریعترمداوای لازم برایتان درنظرگرفته شود. ازماگفتن بودودگرخوددانید. بدرود
“گزاره”به جمله ی خبری میگن که صدق وکذب پذیر باشه.به این معنا جمله ی منقول ازدکارت یک گزاره است. “فاکت” اساسا سنخ “objective””عینی” داره وناظر به اور واقع و”concrete””محسوس”است وودراغلب موارد مطلقا حیث”subjective””ذهنی” وگزاره ای ندارد.فاکت عملا توکانتکس علمی به کارمیره بصورت ارجاع به امور واقع درجهت تایید یک فرضیه که فرم گزاره ای دارد.جمله ی دکارت رانمیتوان فاکت دانست ولی میتوان فاکت هایی درجهت تایید ان ارایه کرد.جمله ی دکارت فاکت نیست چون حیث خبری دارد ونه حیث تاییدی.جمله ی دکارت فاکت نیست چون خودش موید خودش نیست وبلکه به فاکت هایی نیازدارد تاتاییدویا رد شود.خلاصه همون طورکه گفتم جمله ی دکارت یک”گزاره”است و”بامداد” فاکت”مشخصی درجهت ابطال ان.البته اگر ایشان یه کوچولو فلسفه ی علم بلدبود به چنین یاوه سرایی ها واصرارابلهانه براستمراران پای نمیفشرد ما نیزصرفا برای انهایی مینویسیم که دوشاهی سواد دارند والا:”چوخروسی تو ووقتی نشناسی ارنه من به هر عرعرتو بی محلی ساخته ام.
به قول حافظ:نه هرکه چهره برافروخت،دلبری داند/نه هرکه آینه سازدسکندری داند.خدمت جناب فیلسوف!!!عارضم شماکه ادعامی کنیدعلامه ی دهریدوالبته گمان کنم فارغ التحصیل دانشگاه ملاط آبادباشید،چراکه اولین خصیصه ی فیلسوفی همانندشمابایدآراستن به زیورادب واخلاق باشدکه بی تردیدازآن بی بهره اید.جناب فیلسوف!! ازاین مدارک درپیتی وجعلی تابخواهی فراوان است فراوان.به خیالت باچندتاچرخ وپشتک وارودراینترنت وبرگردان چندواژه ازفارسی به انگلیسی وبالعکس میتوانی باسفسطه ومغلطه درقاموس یک همه چیزدان، نادانی خودرا درزیر شولایی ازعلم ودانش وفهم وادب مستتر سازید.بعید میدانم کسی مغفول این اباطیل شماواقع گرددوبرایتان تره هم خوردکند.چه، سرهم کردن این ترهات ازهرآدم مبتدی وهرننه قمری ساخته است. هزارنکته باریکترازمواینجاست/نه هرکه سربتراشدقلندری داند.لُب مطلب اینکه آنچه می نمایی باآنچه هستی تومنی هشت صنارتوفیردارد،آقا فیلسوفه!!ختم کلام اینکه :من آنچه شرط بلاغ بودباتومی گویم،توخواه ازسخنم پندگیر وخواه ملال.
زیبا بود هم از نظر معنوی و هم از نظر لفظی . قابل توجه ریاست دانشگاه و معاونت درمان و مردمی که صف می کشند برای دعوت و مهمان کردن نماینده مجلس
برای آینده پدر و مادر پیرم با همه فقری که اطرافم را گرفته نگرانم..
متاسفم. برای افرادی که هرچند ÷رستاران زحمتکش برای انها زحمت می کشند انها را بی سواد تلقی می کنند.
در همه چیزی هنر و عیب هست///عیب مبین تا هنر اری بدست
در پر طاوس که زر پیکر است///سرزنش پای کجا در خور است
زاغ که او را همه تن شد سیاه///دیده سپید است در او کن نگاه
بسیارزیباودردناک وضعیت تاسف برانگیزبه اصطلاح بیمارستان کوهدشت توصیف شده.ای کاش وامیدوارم همه دست به دست هم دهیم تابتوانیم شهری(منظوربافت شهریٰ،کوچه وخیابانهای تمیز،پارکهاوفضاهای سبزمناسب ،سینماو…) ومسئولینی درخوروشایسته داشته باشیم
با سلام
اولا میدونید سولفید آلومینیوم چیه اصلا؟قرص برنجو توی بهترین بیمارستان آمریکا بخوری همونجا اقدامات درمانی شروع بشه بازم مریض به علت دیس ریتمی ونهایتا ارست قلبی تنفسی از دست میره.بنده خودم یه ۱سال پیش پرسنل اورژانس بودم خدا رو شاهد میگیرم هرکسی که با مسمومیت قرص برنج اومده بیمارستان موبه مو پروتکلی که واسه درمان (البته درمان که چه عرض کنم عقب انداختن زمان مرگ)،اجرا کردم نه تنها من بلکه همه البته بنده حقیر بی سواد ترینم>حتی یک مورد بعد از انجام افدامات درمانی اولیه به خرم آباد اعزام شد که اونجا مشخص شد قرصی که خورده خیلی وقت بود که تو هوای آزاده بوده و فسفری که داشته با آلومینیم پیوندشو از دست داده اکسید شده بود.پرستار در این مورد این قرصای برنج بی گناهه ،بیمارستان بی گناهه اداره کشاورزی نباید اجازه بده مثه نقل ونبات تو سطح شهر پخش نشه.من الان تو بیمارستان کوهدشت کار نمیکنم که بخوام از این بیمارستان جانب داری بکنم مشکل از پرسنل نیست مشکل از ریاست بیمارستانه که بخاطر عدم توانایی انجام طبابت با چنگ ودندان میخواد پستشو حفظ کنه به همین خاطرم مشکلات بیمارستانو به گوش کسی نمیرسونه که نکنه بالاییا ازش برنجن.مشکل دولته که میاد طرح ارتقا سلامت میده ولی نیرو نداره .بنده پرستارم ولی چون از وزارت نامه اومده که نیرو نمیخوان باید واسه کار بزنم برم بیمارستان شفا کار کنم واس یه کم حقوق ناچیز درحالیکه اینجا نیرو نداره.یکم دیدتونو باز کنید با احساسات با قضایا برخورد نکنید احساس محض واسه دخترای دبستانیه جناب آزادبخت!شما چرا از طرز برخورد یه سری از همراه بیمارها حرفی نمیزنید که با کارد وقمه به جون کسی میفتن که داره واسه نجات مریضشون تلاش میکنه با فحش و الفاظ رکیک چیزی درست نمیشه.چرا کسی نمیاد بگه وقتی یکی که مریضش واقعا نمیشه کاری واسش کرد ویه ساعت قبل از اینکه بیاد بیمارستان تو خونه ایست قلبی کرده وفوت شده چرا باید بیاد درو پنجره بیمارستانو بشکنه؟چرا کسی که خودکشی کرده میخواد اعزام بشه وقتی سوپروایزر با ستاد انتقال هماهنگی میکنه واسه اعزام ولی خرم آباد تخت خالی نداره همراه بیمار بخاطر همین میاد پرستارو کتک کاری میکنه؟تقصیر پرستار چیه؟من نمیگم همهی پرستارا بی نقصن اصلا اینطور نیست ولی مشکلات زیر ساختی به پرستار ربطی نداره چیرایی که پرستار کوهدشت میدونه با پرستار تهران یکیه مطمئن باشید.بعد یه نگاهی به سایر ادارات کوهدشت بندازین ببینید چه خبره.حاضرم قسم بخورم پرستار نه اینجا بلکه هر بیمارستان دیکه ای هم نمیتونه از کارش بدزده نمیتونه زمینای اطراف قلعه فلک افلاک رو واسه خودش بخره با قیمت میلیاردی بفروشه به اداره خودش نمیتونه آثار باستانیو خودش بفروشه در حالیکخ وظیفش حمایت از اوناس.پرستار مثله شهرداری نیست که میلیاردی بودجه دارن ووضعیت شهرمون اینجوری باشه.پرستار مثه یه سری ازمسئولین استانداری نیستن که مالیات ۲میلیاردیه فامیلشو میبخشه ولی من بدبخت وقتی واسه استخدامی میرم هزارتا شرط واسم میذارن ومیگن برو تو ردی!
aliiiiiii bod merc
ازاقای ازادبخت تشکرمیکنم بخاطربیانات زیباوگهربارش.امالازم ب ذکرهستش که نبایداربیان واقعیت هاوپیشنهادات وانتقادات سازنده ناراحت ونگران بودبلگه بایدخوشحال بود.چون پیشنهادوانتفادموجب برطرف شدن عیوب شخصی ومشکلات وپیشرفت درکارهامی شود.کاش افراداهل قلم واهل علم شهرکوهدشت به فکرارتقاع فرهنگ عمومی ومشکلات اقتصادی این شهرباشند.
داش هوشنگ دمت گرم خیلی حال کردیم .
هزاران سپاس واحسنت نثار کلام شیوا، نثر بی بدیل و دل درد آشنایتان.
چه زیبا حق مطلب را ادا فرمودید. من، شما، مسئولان و تمام آنان که داعه انتقاد بر این درد نامه بنا نهاده اند همه و همه بر مشکلات و نابسامانی های بیشمار شهرستان و بخصوص بیمارستان آن (هر چند نام بیمارستان بر پیکر خمیده آن سنگینی می کند) تا حدودی واقفیم ولی نمی دانم چرا آنان که دستشان می رسد کاری نمی کنند ” ای که دستت می رسد کاری بکن / پیش از آن….” و “سماع مرگ” را گستاخانه بنظاره نشسته اند.
لاجرم کور سوی امید میبندیم بر اینگونه فغان و دادخواهی اهل قلم؛ شاید آغازی باشد بر کاهش (رفع؟؟؟؟؟) کمبودها و کم کاریهای مسئولان و البته خود ما شهروندان…
راهتان مستدام
دل درد؟؟!
خیر جناب سیفیان با دقت مطالعه بفرمایید منظور دلی است که با درد آشناست.
اصلاح و پوزش: داعیه رابه اشتباه داعه تایپ نموده ام.
دلِ درد اشنایتان
بله درست میفرمایید.
خواهر زاده عزیزم خوب نوشته بودی /غلط املایی مهم نیست .
اتفاقا غلط املایی خیلی هم مهمه!
ممنون دایی جان لطف داری. آنان که به جای نظر به مقصود چشمان کوته بینشان را به سر انگشت اشاره می دوزند چندان مهم نیستند.
از جناب آقای آزادبخت مشکرم اولا بخاطر متن ادبی زیبا و دردناکتان دوما باید بگویم جانا سخن از زبان ما می گویی از پرسنل و پرستاران عزیز و زحمت کش بیمارستان هم انتظار می رود که آستانه تحمل خود را بالا ببرند چون یکی از مهمترین عوامل رشد نایافتگی ما در زمینه های گوناگون عدم نقد پذیری است .
قسم می خورم شایسته تروبالیاقت ترازدکترامرایی ریاست محترم شبکه بهداشت ودرمان وجود ندارد آقای آزادبخت اطلاعات کافی از درمان ندارند انتقادبی جا نمودند
آنچه که عیان است چه حاجت به بیان است!!! اینقدر متعصبانه اظهار نظر نکن ،نیازی به قسم نیست قربان.
خسته نباشید ازادبخت عزیر . درود بر شما . ای کاش اگه اصلاح نشدن این مطالب عینن در روزنامه های استانی چاپ بشن. تا ….
همشهری ۲بااین سوگندی که شما یاد میکنی بنده به معنای کلمه لیاقت وشایسته مشکوک شدم …………
مسئول محترم احسنت به شایستگی و عدالتت با این روش گزینشی در تائید نطرات
از دردمندی و کنشگری آگاهانه و دلسوزانه ی شما در رابطه با روایت و بیان بخشی از درد تاریخی توسعه نیافتگی و بی توجهی به سرنوشت و سرگذشت امروز و فردای سرزمین گرانسنگمان باید قدرشناس و سپاسگزار بود و البته از انسانهای نیک اندیش، دردمند، مسئول و وطن پرستی چون شما غیر از این انتظار و توقع نیست اما آنچه می ماند و باید بیش از پیش بدان پرداخت، احساس وظیفه ی دانش آموختگان پزشکی و پیراپزشکی بوم و برماست که اغلب جلای وطن کرده اند و مرکز نشین شده اند هرچند از سرآمدان استان و کشور به شمار می آیند نیز مسئولان بهداشت و درمان در کوهدشت و مدیریت عالی آن در استان نیز نماینده ی محترم مردم در مجلس شورای اسلامی و همه ی آنانی که خود را وامدار ارزشهای انسانی و اسلامی می دانند آن است بدون دغدغه بام خود را به شام نرسانند مگر آنکه از ژرفای دل و سودای احساس و عواطف پاک و عقلانیت خود بهره گیرند و در راستای سامان یافتن مراکز بهداشتی درمانی بخش خصوصی و دولتی در سطح استان به ویژه در شهرستان کوهدشت گام بردارند و تلاش نمایند. اصل اساسی این است که همواره به یاد داشته باشیم چه دردی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است. مهم این است که بی درد نمانیم اما بی تردید وظیفه ی آنان که به زعم خود از دانش و تخصص پزشکی لازم برخوردارند، آن است بی درنگ مسئولانه و آگاهانه قلم برگیرند و به خاطر ارزشهای انسانی و توسعه ی همه جانبه و منطقی بهداشت و درمان کوهدشت تلاش و تدبیر نمایند.
همواره شادمان، سربلند و کامیاب مانید.
زخم تیغ برنده نقدتان چه زیبا بر پیکر درمانگاه فکسنی عاری از نام نیک نقش بست و به ناگاه نگاه های مبتلا به روزمرگی مردمم و مسئولان بی قیدم را به آن سمت چرخاند. هر چند به عقیده من هر مردمی لایق هر آن چیزی هستند که در لحظه اکنون دارند زیرا خداوند فرمود در اوضاع و احوال هیچ قومی تغییر نمی دهیم مگر به اراده خودشان.
دست شما درد نکنه ؛درد دل همه شهر راگفته اید ،واقعا خدا در این ماه رمضان به شما پاداش این دفاع ازمردم را بدهد اجر کم عندا…
جانا که چه ادیبانه و خردمندانه مشکلات شهر ستم دیده ما را به رشته ی تحریر درآورده اید .می گویم ستم دیده ! چون خودمان از کسانی که به منصه قدرت می رسد انتظارات چندانی نداریم ، ما از یک مقام مسئول فقط و فقط انتظار تغییر و تحولات اداری داریم نه رشد و توسعه و بالندگی، پس خودمان به خودمان ستم می کنیم . مردم ما در وحله اول باید در نوع نگاه و اندیشه خودشان تغییر اساسی ایجاد کنند تا به مدینه فاضله برسند چون جامعه را کسانی می سازند که تفکر انتقادی و سازنده داشته باشند .
جناب آقای آزادبخت ! امید است قلمتان همیشه در بیان مشکلات و مسائل جامعه سبز و نویسا باشد .
عنوان بسیار جالب و دقیقی رو برا مطلبتون انتخاب کرده بودید(سمفونی یا سماع مرگ) ممنون . بی هیچ تعارفی عاشق قلم شگفت انگیز و سحر آمیزتان هستم به امید موفقیت و سربلندی شما استاد ارجمند. یا علی
خسته نباشبید
بهتربودمدیرسایت مطالب روغربال کنندتاهرکسی هرچی میخادکه بروفقش نبوده ننویسه که مثل اون دفعه فیلترنشه
سپاس. دقیقا آنچه که در هنگام حضور در بیمارستان به ذهنم می آمد را شما سروسامان داده و با نثری دلچسب به رشته تحریر در آوردید. من که به نوبه خود احساس شرمندگی و تأسف می نمایم از داشتن چنین امکانات و بیمارستانی.
سپاس از قلم توانا و بیان زیبای شما
امید دارم همه آنانی که برای جان وارزشهای انسانی ارزش قائلند با جدیت در راه مطالبات بحق و ضروری مردم گام بر داشته و خسته از سیاست بازی و باند گرایی بفکر حقوق حقه مردم و مطالبه آن با شند. در این راه نقش قلم و گفتار عزیزانی چون هوشنگ عزیز می تواند مثمر ثمر باشد.
سلام،
بنازم به این قلم.
سکوت
سلام جناب ازادبخت شما درست میفرمایید ولی بزاعت شهر همینه باید چراها رو دنبال کرد
سلام ودرودبرهمه!چه بهانه ای قشنگ ترازاین که بی نهایتِ سپاسِ خویش راازتمام عزیزان،خانم هاوآقایان،بزرگوارانی که بافراست وتیزبینی،این حقیرراقابل اظهارنظردانسته اند،ابرازدارم.چه، همراهانی که بانگاه پرازمهروعطوفت،باران محبت خویش رانثارم ساختندوچه، خوبانی که تیغ بران انتقادشان رابرگلوی وجیزه ام رابه خوبی احساس نمودم.درحقیقت اگردست یاری ومساعدت شمابزرگواران نباشد،شایداین قلم جسارت برکشیدن وبرملای مشکلات وشناساندن عوامل آن راومقاومت درمقابل توپخانه ی طرفین وبه جان خریدن ترکش های ناشی ازبغض وکینه رادرخودنمی بیند.بی شک تاهمدلی وهم اندیشی همه ی شهروندان وساکنین نباشدنمی توانیم درشب تاریک گرفتاری هاچراغی برفروزیم ومتولیان اداره ی اموردیارمان راازخواب غفلت بیدارکرده وملزم ومجاب به ترمیم ترک های ایجادشده درپناهگاه امن وآسایشِ این مردم که متاسفانه دامنه ی دهانشان هرروزبیشتروبیشتربازمی شود،نمائیم.یقینن قصدوغرض نگارش این مطلب،نه همه، که پیکان آن بیشتربه سمت مسئولین وبخش کوچکی ازعوامل سهل انگار نشانه گیری شده بودونبایدآن رابه کلِ پرسنل وکارکنان بیمارستان تعمیم داد.بایداذعان دارم که دراین میان هستند شریف انسان هایی که تمام هم وغم خودرامصروف بیماران ومبتلایان می سازندوانسانیت ونجابت شان راخالصانه به پای دیگران می ریزند.که بی انصافی بزرگی است چنانچه مراتب امتنان خویش رادراین خصوص ابرازننمایم.دراین عرصه آنچه اسباب آزردگی این کمترین گردید استفاده ی نابجای بعضی ازعزیزان ازواژه ی وزینِ”استاد”بودکه وزانت آن بربافت نحیف فکری ام رابه خوبی احساس می کنم وهیچ گاه خودرادرخوروشایسته ی این عنوان نمی بینم.درپایان چنانچه نتوانستم به ابرازنظرواحساساتِ پاک تک تکِ سروران پاسخ گویم،صمیمانه پوزش می خواهم وآن راحمل برضیق وقت وناتوانی بنده پنداریدوبس.ونیزدست عزیزانی که من بعددست به ارائه ی نظر خواهنددادرا به گرمی می فشارم.درآرزوی سرفرازی وشادابی وموفقیت همه ی شما.پیروزباشید
با سلام و عرض ادب
به گمانم شما جناب ازادبخت به دنبال مدینه فاضله در بیمارستان میگردید.که حتما شما هم میدانید که چنین چیزی فقط در عالم روئیا مشهود و محسوس است.
من نمیدانم که شما چطور به خود اجازه میدهید در اموری که تخصصتان نیست خیلی احساسی و سلیقه ای دست به نگارش میبرید و اذهان را دچار تشویش میکنید؟
شما به طور گذرا یک شب امده و رفته اید و تنها سلیقه و احساس خود را معیار سنجش قرار داده اید.در حالی که معیار حق و باطل حقیقت باید باشد نه سلیقه.
بنده از شما دعوت میکنم که در حضور اصحاب رسانه اگر مایل بودید به نقد و برسی موضوع بنشینیم.
باتشکر
آقای پیری عزیز! ۱) مگر مدینه فاضله فقط در عالم رویا دیدنی است؟ مگر این همه مدینه های فاضله ای که در اروپا و آمریکاست ساخته دست همان آدم هایی نیست که ما رو به قبله گان قبولشان نداریم؟
۲) دیدن مشکل که تخصص نمی خواهد چشم بینا و گوش شنوا کافی است.
۳) خداکند همچنان بیمار نشوید و گذرتان به آن دیار نیفتد.
۴) معیار سنجش درد و ناله بی درمان است نه احساسی که به تعبیرتان به کار حقیقت نمی آید.
۵) اصحاب رسانه خود بهترین گواهان این مدعایند.
۶) با کمال منت و ادب می پذیریم که جلسه ای و رسانه ای شود.
با سلام مجدد
۱-دوست عزیز بحث من تحقق مدینه فاظله بود نه دیدن آن .مدینه فاظله را تنها باید در آسمان جستجو کرد ونه در زمین.چرا که ضدیت لازمه دنیای مادی و زمینیست که خود خداوند هم فرموده ما هستی را به شکل نظام احسن خلق نمودیم.توصیه میکنم داستان حضرت موسی و خضر نبی را عمیق تر مطالعه بفرمائید
۲-بله درست میفرمائید نژاد پرستی -هم جنس گرایی-حیوان سالاری-مصرف-لذت شهوت و ……..اینها پایه و اساس مدینه فاظله آمریکائی و اروپائیست؟
۳-تفسیر مشکل بدون تخصص و آگاهی تنها هیجانیست کاذب نه چشم بینا و گوش شنوا
۴-مورد چهارم را یک بار دیگر به دقت بخوانید
۵-با تمام احترامی که برای دوستان رسانه ای قائلم اما گاها مشاهده میشود که کار آنها به دور از اخلاق حرفه ای رسانه میباشد.
۶-هر وقت شما امادگی داشتید.از طریق روابط عمومی بیمارستان هماهنگی لازم را به عمل بیاورید و…….
با سلام مجدد و پیرو شمارگان قبلی ،هفتم اینکه، این مدینه ی فاضله ای که شما مرقوم فرموده اید و رنجه داشته اید نه در اسمان است نه در زمین. به جان عزیزت خارج تر از دیوار های ساختگی گمان من و شما انقدر مدینه ی فاضله است که نگو و نپرس. این چه حرفیست دوست عزیز!! مدینه، ساختنی است نه یافتنی . مگر
مدینه النبی،یثرب سوخته ی تاریخی برهوت منفور سوسمار خوری نبود که پیامبر به یمن قدوم مبارکش ان را مدنیت بخشید و لباس انسانیت پوشانید؟ از طرفی مگر خود خدا هم نفرموده که(( خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمی دهد الا اینکه خودشان بخواهند))
هشتم اینکه، این چیزهایی را که ردیف کرده ای و انگ زده ای، در میان انواع بشر است نه صرف امریکا و اروپا. حال همه کس از این لجنیات بهم میخورد. این ها بدتر از این همه ادم کشی افراطیونی چون طالبان و داعش و تکفیری ها و صهیونیسم که در قالب دین و الوهیت به بشریت تقدیم میشوند، نیست.
نهم اینکه، دوست عزیز کمتر جوش بخور که ((اشک کباب موجب طغیان اتش است)). به اصحاب رسانه هم وهن نکن . خود شما بحث اصحاب رسانه را یدک کشیده اید.
دهم و اخر اینکه((چشمه شاید بستن به بیل چو پر شد نشاید بستن به پیل))
این مملکت کم ، چوب بی تجربه گی و ندانم کاری نمی خورد . کوهدشت ساخته ی من و شما هم، کم از همه جا ندارد. و اخر تر بگذار ختمش کنم که ((اگر در سرای سعادت کس است ز گفتار سعدیش حرفی بس است ))
دوباره سلام
باور بفرمائید حالا دیگر خیلی مصر هستم و شما را دعوت به مناظره ای رودر میکنم چرا که این فضا گنجایش ندارد.
اما اینکه در مورد خبرنگار گفتید
دوست عزیز وهم نیست .درست که من با اصحاب رسانه ای همکاری داشته و دارم اما متاسفانه بیشتر این دوستان نه همه تنها بر اساس خط فکری خود عمل میکنند نه در راستای عمل به مسئولیت اجتماعی.
به عنوان مثال بنده مقاله ای کوتاه خطاب به بعضی از خبرنگاران جهت درج به نگارش دراوردم که متاسفانه چون حقیقت بود و تلخ هیچ کدام از به قول همشهری انلاین تارنماها حاضر به درج ان نشدند.ولی حاضر به درج نوشته ای زیبا در فضای ادبیات و خیال به نام سماع مرگ در بیمارستان که شایسته بود ان را سماع کلمات در صفحه خیال مینامیدند درج میفرمایند چون افکار عمومی را به راحتی بازی میدهد
باسلام به همه ی دوستانی که نظرداده وکامنت گذاشته اند.درودمی فرستم به همه ی کارکنان زحمت کش بیمارستان امام خمینی(ره) کوهدشت،دوستان خوبم جناب آقای آزادبخت یک مشکلاتی رامطرح نموده اندکه متاسفانه بایدبپذیریم وجوددارد!چرابعضی اینچنین برآشفته می شوندوتحمل حرف حق راندارند؟ایشان رابنده می شناسم غرض شخصی باکسی ندارندکه بخواهندانتقام بگیرند،مشکل یامشکلاتی را به تصویرکشیده اندکه همه ازآن مطلع بوده وباآن گریبان گیربوده وهستیم!پارسال همین موقع بود، برای بنده مشکلی پیش آمدکه متاسفانه به خاطریک سی تی اسکن ساده که فیلم سیاه وسفیدآن درکوهدشت وجودنداشت واماانواع رنگی و……….درآن ورگردنه وچالان چولان به راحتی دردسترس همگان بود!!یک هفته معطل شدم وکلی زجرکشیدم!!جاداره که ازجوان برازنده وخوش اخلاقی که متاسفانه اسمش رانمی دانم واون موقع سی تی راازسربنده گرفتندتشکروقدردانی کنم!ایشان زحمات زیادی را برای بنده کشیدندوامافرمودند:فلانی فیلم نداریم وبعدازسه روزبیاییدسی دی آن راببرید! بعدازسه روزکه مراجعه نمودیم متاسفانه سی دی هم وجودنداشت وگفتنددکترمربوطه تشریف بیاورندوازداخل مانیتور!!دردراتشخیص دهندودراین فاصله بودکه بنده بینایی ام رابه علت وجودتومور سرازدست دادم!!خوب حالاکسی میادومشکلات وکمبودهایی رامطرح می کندتاشایدمسؤلین آن رااصلاح کنند،بی انصافی است اورااینچنین به بادانتقادبگیریم.