…
به وحشت زنی فکر می کنم که خیابان ها را جیغ می کشد
خودش را از گلو پرت می کند
توی چشمانی که پر از ویار گرگ است
و چه فرق می کند
روسری اش را باد بردارد
یا چنگی که گلویش را … ؟
از تیر برق موهایت آویزان می شوم
بچرخ و بچرخانم
مولوی در گلویم گیر کرده
کمی بیشتر جیغ بزن
زمستان از پشت لب هایت پیداست
تمام شیون های دنیا در ناخن های من است
و بوی حادثه ای در کوچه های چشم تو
این گیس ها فقط برای بریدن خوب است مادربزرگ !
گیس هایت را بالا بیاور
شبیه زنی که حامله است
زنی که نمی داند زن است
…
کیومرث عیدی پور
من میخوام برگردم به کودکی…
بسیار قشنگ بو کیومرث جان، افسوس که نمیتونم عمق احساستو درک کنم…
آسودگی ندارد مادر ، آسایش جان و تن ندارد مادر ،
دارد غم و اندوه جگر گوشه خویش ، ورنه غم خویشتن ندارد مادر . . .
ممنون از این شعر زیبا…….
بچرخ و بچرخانم
مولوی در گلویم گیر کرده…
جالب بود!
ای کاش بیشتر می فهمیدمش تا بیشتر لذت می بردم
درود بر کیومرث عزیز. شعر خوبی است .اما اگر در شعر ،آشنایی زدایی بیشتری از زبان معیار اتفاق بیفتد ، به زبان شعر نزدیکتر می شویم. پایا باشید.
جذاب بود !بانظر “میرسلیم خدایگان “موافقم.
zibast. merc
از گلوی گرگ پرتاب می شوم
روی روسری زنی که خودش را از صخره های باد آویخته است
و چه فرق می کند یاغیان به من گیر بدهند یا جیغ بنفشی
که از رقص ناخنهای مادربزرگ
شیون را به مساوات
در گیس بران زنان قبیله ام قسمت میکند
این زن دیگر حتا حوصله حاملگی هم ندارد
چه رسد به ساختن گهواره ای از چوب و رسن..
..
..
..
مرسی رفیق عالی بود
khob
عالی بود آفرین!