بی تو
مرگ
مداد من است
و در هر شعر که می نویسم
گورستانی از کلمات خلق می شود!
گذشت آن لحظه های ناب
گذشت
آن لحظه ها که پیراهنت مادر ابرها می شد
و روسری ات
بادبانی که بادهای جهان را به سمت من هدیه می کرد
آن لحظه که تن تو
آسمان بود
و من شبیه انسانهای نخستین
هیچگاه پرواز را نیاموختم
..
این روزها شکل مرد مرده ای شده ام که هر روز در خیابانهای خیس شعرهایش از کنار خودش عبور
و به آن لحظه ی ناب فکر می کند
تو می گفتی:
«هی مرد!
تو در طوفان پیراهنم غرق خواهی شد
و با باد روسری ام خواهی رفت..»
و هیچگاه ندانستی این همان چیزی بود که من می خواستم!
حالا بوی خاک می آید از من
می بینی؟
پیراهن عزرائیل را پوشیده ام…
…
بی تو
مرگ
مداد من است
……
درود بر مصطفی
و هیچگاه ندانستی این همان چیزی بود که من می خواستم!
زبان شعری مصطفی خدایگان به زعم من در حال نزدیک شدن به زبان معیار مصطفی خدایگان است!
شعر زبانی او تا حدودی مخاطب گریز بود و اکنون با شعری که در آن زبان ساده و صمیمی و در آشتی با مخاطب است مواجهیم. تصاویر بکر و خلاقیت های زبانی و ساختاری که به صمیمیت شعر لطمه ای نزده اند و البته تاریکی و روشنایی در هم آمیخته بر جذابیت کار افزوده است.برایش آرزوی فرداهای بهتر دارم آرزویی که یقیناً محقق خواهد شد.
سلام بر خدایگان من دیرتراز آقای دوست محمدی رسیدم حق مطلب رو ایشون ادا کردن درموردشعرتون آنچه به ذهن ما رسید ایشون بیان کردند
ای بهارفقیدکلمات برگلستان مخدوشی ازدهانی افسرده،ای اسماعیل،بلندنشوازرختخواب!
سلام برخدایگان عزیز؛دستت دردنکنه لذت بردیم
به قدری قشنگ بودو خاص که منو برد تاپیراهن عزرائیل…
بی تو
مرگ بر مداد!
درود
آقای خدایگان از شما انتظار دارم ش ا ع ر ا ن جدیدی رو هم معرفی کنید
سپاس
این عشق خاکیه
بهت برخورد نخوره
انسان آنقدر باید صیقلی شده باشد که در این دریا به صافی سنگ ریزه های کف رور خانه شده باشد
روسری یا دختر خالته یا یکی که در دانشگاه بهش نرسیدی
خودم و شما را به عشق حقیقی دعوت می کنم
شعر خوب با محتوای حضرت حق
اونوقت سروش جون که از اسمت پیداست واسطه ی زمین و آسمون هستی ! با این ادعا ناچاری به دوسه سؤال جواب بدی :
۱ ـ تو از کجا فهمیدی روسری نماد دختر خاله یا یه عشق شکست خورده است ؟
۲ ـ تو از کجا میفهمی که مثلاً منظور حافظ از شعر : ” زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست / پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست / نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان / نیم شب، دوش به بالین من آمد بنشست ” دختر خاله یا معشوقش نبوده و مثلاً یه عشق آسمونی بوده ؟
۳ ـ این عشق حقیقی که خودت و دیگران رو بهش دعوت می کنی چه جوری قابل درک و لمسه ؟ غیر از اینه که حتی یه عشق آسمونی هم یه عشق زمینی رو پیش فرض می گیره ؟
۴ ـ درسته آدم می تونه همیشه موج منفی ارسال کنه ولی خدائیش این روش درستی برای قضاوت یه شعره ؟
از همه ی این ها گذشته امروزه دیگه ” نقد محتوا محور ” و تأویل شعر بر اساس ربط دادن اون به زندگی و تجارب شاعر محلی از اعراب نداره . کاش به جای ارسال سیگنال منفی ، مشارکت سازنده ای در نقد این شعر می کردی که البته به نظر من هم شعر خوبیه و هم جای نقد داره .
موفق باشی همشهری عزیزم
واقعا زیبا و متفاوت از شعرهایی که تا حالا از مصطفا شنیدهام.
البته بگویم مصطفا همیشه پر مغز و قشنگ مینوشت.
اما این شعر میتواند بغضهای در شرف ترکیدن را قلقلک دهد.
سپاس مصطفا جان
بسیار زیبا و عمیق بود.
——————————-
بی تو
مرگ
مداد من است
…
پیراهن عزرائیل را پوشیده ام
ممنون آقای خدایگان بسیار زیبا بود
بی تو
هر آن چه می نویسم
محــــــــو می شود
درود بر شما
بی صبرانه منتظر شاهکارای بعدیتونیم.
تو که اهسته میخوانی قنوت گریه هایت را میان ربنای سبز دستانت،دعایم کن…a z
وهیچگاه ندانستی این همان چیزی بودکه من میخواستم!
خیلی قشنگ بودوزیبامرسی
آفرین به این میگن شعر نه نوشته های ص..
هیچ وقت یادم نمیره اون شعر:
تن تن تویی و گسستگی من هستم
احساس عمیق خستگی من هستم
دریایی و سر به صخرهها میکوبی…
کاره عجیبی بود برای اون زمانهای من! چون هیچی از کُلیت کار نفهمیدم؛ جز تکههایی برجسته و ناب (بهتر بگم: اون کار مجموعهای بود از بندهای بکر و ناب، با کُلیتی گیج و سردرگم… – به نظر من البته-) بعد گذشت و گذشت تا مصطفی رفت و نبود و دور شد…
اما امروز که همان مصطفی با کمترین تغییر در صورت و جدیدت و بیان برگشته به روزها و فصلهای مشترک ما… با کاری اومده که جزء بهترینهایی بود که تا بحال در میرملاس خوندم.
این کار به نظر من یکی از بهترین کارهای مصطفی هستش… لبریز از احساس، بدون حرف اضافه، مجموعه ای از کلمات سنگین و جا افتاده که بار عاطفی خود را به خوبی منتقل میکنند، یکدست (البته این مورد رو در ادامه با ذکر ایرادی مختصر -به عقیدهٔ بنده- توضیح میدم) و…
«بی تو
مرگ
مداد من است»
جزء همون حرفها و بندهای ویژه مصطفی هستش، که حتی خودش میتونه یک کار کوتاه باشه!
«در هر شعر که مینویسم
گورستانی از کلمات خلق میشود!»
زیباست…
«و روسری ات
بادبانی که بادهای جهان را به سمت من هدیه میکرد»
در مورد این قسمت هم همون حرف بالا رو میشه تأکید کرد که: این قسمت از شعر خودش به تنهایی میتونه کار کوتاهی باشه با بار عاطفی خوب! که داری یکی از ویژگیهای خاص و بیشتر نمایان در شعر مصطفی ست، و اون هم «تضاد در بیان» است بدون آسیب به بیان کلی. اگر معنای واقعی رو در نظر بگیریم «باد» حرکت رو به «بادبان» هدیه میده نه «بادبان»، «باد» رو به جهان!؛ اما بیان در این نوع کار جدا از هدفی که شاعر داره اینقدر خب هست که تو اصلا متوجهٔ تضاد نمیشی یا اگر هم میشی با خودت میگی: «چه کار خوبی! ای کاش به ذهن من میرسید!» کاری که در ناخودآگاه لذتی دوست داشتنی رو انتقال میده.
«این روزها شکل مرد مردهای شدهام که هر روز در خیابانهای خیس شعرهایش از کنار خودش عبور
و به آن لحظهٔ ناب فکر میکند»
در داستانهای جلال آل احمد یک ویژگی مشخص وجود دارد «حذف فعل»؛ و حتی این امر در نوشتهها و یادداشتهای او هم وجود داره… . اگه فردی رو با این خصیصه در بین دوستان و شاعران هم نسل خودم بشناسم اون مصطفی خدایگان هستش! شاعری که نوع کارهاش تداعی کننده ی داستانهای جلال آل احمد در ذهنه منه. شاعری که کارهاش رو با حذفهای به جا و مناسب (کلمات)، قابل تفکر میکنه. و یکی از نمونه های خوب از این نوع، همین کار پیش رو هستش که در اون میشه پختگی کار و قلم رو نسبت به کارهای قبلی کاملا مشاهده کرد…
«پیراهن عزرائیل را پوشیده ام…»
برای کسانیکه منتظر غافلگیری بودند این بند آخر دقیقاً باب میل بود… عاطفه و ذوقی که در بندهای بالایی بود با «پیراهن عزرائیل را پوشیدهام…» تکمیل شد. ضربهٔ عاطفی و غافلگیریای دلچسب.
اما انتقاد:
به نظرم این قسمت از کار (در پایین خواهم آورد) با کل کار تناسب معنایی نداره (البته شاید در شرایطی که من کار رو مطالعه میکنم و با توجه به محیط اطرافم! نتونستم درک درستی از اون داشته باشم اما در حال حاظر این موضوع برام نمود بیشتری داره)
گذشت
آن لحظهها که پیراهنت مادر ابرها میشد
و روسریات
بادبانی که بادهای جهان را به سمت من هدیه میکرد
آن لحظه که تن تو
آسمان بود
و من شبیه انسانهای نخستین
هیچگاه پرواز را نیاموختم
قصد ندارم برداشت خودم رو از معنای کار بیان کنم و این حق رو به دیگران میدم که بدون پیش زمینه ی معنایی، از این کار لذت ببرن و فقط به این بسنده میکنم که: احساس میکنم تناسبی با کل کار نداره.
سلام دوست گرامی.. باید تشکر کنم به خاطر نقد و نظری که بر روی این شعر ضعیف نوشتی. تشکر برای این که وقت گذاشتی و این خیلی برای من اهمیت داره. تخصصی بودن نقدت هم که ارزشهای خودشو داره.
در مورد قسمتی که گفتی با کل شعر همخوانی نداره باید بگم ضعف از منه نه برداشت شما، وگرنه اون به هم پیوستگی لازم رو ایجاد می کرد. پایار باشی
بی تو نه بوی خاک نجاتم داد نه شمارش لحظه ها تسکیییییییییییینم .
مرسی
کاش میشد آرشیوی از سروده های آقای خدایگان باشه….تازه با شعرات اشنا شدم لذت میبرم از این همه احساس……….