حشمت اله آزادبخت :
درمن دوباره خنجری پهلو گرفته است
باگرده ام زخمی عمیق خوگرفته است
حسی پراز دویدن ودشتی پراز پلنگ
دنیای ما حکایت آهوگرفته ست
عمری کنارخانه ی این خفتگان چند
درمن کسی مچاله ی زانو گرفته است
دیگرخداهم ابری شب های روشن است
دیگرزبان یاحق ویاهو گرفته است
حتی به یادچشم توشاعرنمی شوم
وقتی هوای حوصله ام بوگرفته است
دیرآمدی آب ازسرتنهایی ام گذشت
امشب دلم تا آسمان، بانو ! گرفته است
درود بر حشمت: دنیای ما حکایت آهو گرفته است!
با اینکه چند بار شنیده بودمش اما نامش را می گذارم ” قند مکرر ”
سپاس حشمت عزیز
درمن کسی مچاله ی زانو گرفته است…
درود حشمت عزیز……
درود بر حشمت خان .
درمن دوباره خنجری پهلو گرفته است
احسن جناب آزادبخت
کاش بیشتر از نوشتهای نثر که خیلی چنگی به دل نمیزند ، شعر بگویید .
در شعر شما رگه هایی از طراوت غزل معاصر وجود دارد که بی نظیر است.
روح صائب و بیدل به طرزی زیبا و نو در غزل شما جاریست .
آفرین