مجتبی، افتخار نسل دیروز و سرمایهی نسل امروز !
یکی از نکات بسیار مهم و بارز در گفتار و رفتار شهید مجتبی آدینهوند، توجه به پرورش نسل جوان و فراهم آوردن امکانات و زمینهی مساعد برای شکوفایی استعدادهای بالقوه است. او در هر فرصتی، هرچند کوتاه، تلاش میکرد داشتهها و آموختههای خود را بدون چشمداشت مزد و منّت دیگران، بهویژه جوانان و نوجوانان عرضه کند و عرصه را برای فعلیت یافتن ظرفیتهای نهفته در وجود نسل نو آماده سازد.
این روزها از میان آنان که روزگار مجتبی را دریافتهاند و از بین مشتاقان نسل امروز، گروهی با کمترین امکانات و حداقل دسترسی، اما با انگیزهای فراوان و همتی بلند، تلاش میکنند تا وصف شخصیت و شرح زندگی مجتبی را در قالب یک کتاب آماده و به خانواده، همرزمان، همشهریان و همهی دوستداران آن عزیز تقدیم کنند.
از نگاه این گروه، کتاب مجتبی تنها یک سرگذشت و چند خاطره و افسوس و آفرین و چند قطره اشک نیست؛
کتاب مجتبی، بساط کاسبی و خودنمایی و شهرتطلبی به نام شهیدان و به کام خود، نیست؛
کتاب مجتبی، رؤیاپردازی و افسانهسرایی و لفاظی و عوامفریبی و بازی با کلمات هم نیست؛
کتاب مجتبی، داستان توانمندیهای درخشان و جوششهای بیپایان و درخششهای جاودانی است که بیگمان در هر دوره و در هر نسل از فرزندان برومند این سرزمین قابل تکرار است.
کتاب مجتبی بهما میگوید که در گوشهگوشهی این سرزمین، بهویژه آنجا که محرومیت، رنگی مضاعف دارد، از بلوچستان و کردستان تا کرمانشاه و ایلام و لرستان، ذخیرهها و اندوختههای ناشناخته و کشفنشدهای از سرمایهی انسانی چشمبهراه توجه و برنامهریزی است تا فعلیت یابد و دیدگان همگان را از پرتو پرتلألو خود خیره سازد.
کتاب مجتبی میگوید شهری که امثال مجتبی و اسماعیل و شهرام و محمدمراد و حاجمحمد و حسینقلی و حمید و فیروز و حجت و علیمردان و شیرمحمد و جهانبخش و دهها ستارهی درخشان دیگر را در دامن خود پرورده، قطعاً میتواند بارها و بارها این آزمون را تکرار کند و عرصههای فرهنگ و اجتماع و سیاست و ورزش کشور را از توانمندی فرزندان خود بهرهمند سازد. مشروط به آنکه دولت و مسئولان از سرمایهگذاری و توجه حداقلی دریغ نکنند و بدانند و مطمئن باشند که در برابر هر بذری که میافشانند خوشههای پربار برداشت خواهند کرد.
کتاب مجتبی میتواند به مسئولان بگوید که زادگاه مجتبی، کوهدشت، معدن استعدادهای کمنظیر در عرصههای گوناگون است و هرگاه حداقلی از امکانات در اختیار مردم و جوانان این شهر گذاشته و از برخی تنگنظریها و فرصتسوزیها پرهیز شود، امید چنان میرود که دهها و صدها چهرهی درخشان به کشور عرضه کند.
به باور ما برکت خون و عظمت شخصیت مجتبی میتواند زمینهساز تغییر نگاه به کوهدشت در سطح استان و کشور شود و این شهر مظلوم را از وضعیت نه چندان خوشایندی که به آن دچار شده خارج سازد.
مجتبی بهحق، افتخار نسل دیروز و سرمایهی نسل امروز است؛
شهر و زادگاه مجتبی شایستهی بهترینهاست !
منبع : وبلاگ روزهای ناب ، یادهای نیک http://www.nabonik.blogfa.com
سلام،درود بر آقا سعید .مجتبی برگزیده بود و برگزیده شد.یادش گرامی وتشکر از سایت میرملاس
سلام حاج آقا
تشکر از شما که حضورتون مشوق و باعث دلگرمی ماست
مدخل شهادت همیشه باز نیست که بابهترین مرگ به دیدارخداوندرفت چه بسا دفتر شهادت بسته شود و منتظران کوی دوستی در غم جنین مرگ شریفی به نظاره بایستند.(قسمتی از وصیت نامه شهید مجتبی آدینه وند)
درود برروح بلند پرواز مجتبی وسایرشهدای تاریخ ساز شهرستان کوهدشت
مجنبی به دیار دوست شتافت و ما همچنان در حسرت چنان مرگ شریفی مانده ایم. ترسم از آن است که چنان بمیریم که بوی تعفن و نفرتمان همگان را فراری دهد. کاش مجتبای عزیز دست ما را هم می گرفت و با خود می برد. کاش آنقدر این عزیز را می شناختیم که میزی که همیشه در پارک دلیجانی بر روی آن می نشست و درس میخواند، به یادگار میگذاشتیم تا زیارتگاه اهل شود درود بر تو مجتبی اما این رسم رفاقت نبود می ترسم فردای قیامت حسرت شفاعت تو هم بر دلمان بماند. یادش گرامی
سروده استاد فرزانه دکتر محمدرضا سنگری در رثاء شهید مجتبی آدینه وند چند ماه پس از شهادتش
بـال خــون در افـق وصل گشودی، رفتی جـان رهـا از قفس خـاک نمـودی، رفتـی
در دلـت شعله شب سـوز کـدام آتش بود کــه سحـر نغمه پـرواز سـرودی، رفتـی
چشم بستی ز سراب تهی و خالی خاک بـر کـویـر دل مـا چشمه گشـودی ، رفتی
خواب از چشم و قرار از دل و جانـت بردی شستی از دیده ما خواب و خمودی، رفتی
آیـه سبـز سخـا سـرخـی ایثــار تــو بــود دادی در گـوش عـطش مـژده رودی، رفتی
رنگها در نـگهت حـالـت بیـرنگی داشــت رسته از وسـوسـه بـود، تـو بـودی ، رفتـی
تـا کـه بـی پرده رخ دوســت بـرابـر بینی خــاک تــن ز آیـنــه دیـده زدودی ، رفتـی
مـا در ایـن معـرکه سرگشته چوگان تنیم گـوی سبقت تو دراین عرصه ربودی، رفتی
«مجتبی»عشق امانی به تو آن لحظه نداد کـه رکـوعـت بـرسـانـی به سجودی، رفتی
از پـس پـرده خـون نقش لبـت ، لبخنـدی دادی بر خـون خـدا گـرم درودی،رفتی
دیر ماندیم به حسرت همه در ظلمت خاک خوش به حالت تو ازاین شام بزودی رفتی
ممنون حاج آقا
سروده استاد فرزانه دکتر محمدرضا سنگری در رثاء شهید مجتبی آدینه وند چند ماه پس از شهادتش
بـال خــون در افـق وصل گشودی، رفتی
جـان رهـا از قفس خـاک نمـودی، رفتـی
در دلـت شعله شب سـوز کـدام آتش بود
کــه سحـر نغمه پـرواز سـرودی، رفتـی
چشم بستی ز سراب تهی و خالی خاک
بـر کـویـر دل مـا چشمه گشـودی ، رفتی
خواب از چشم و قرار از دل و جانـت بردی
شستی از دیده ما خواب و خمودی، رفتی
آیـه سبـز سخـا سـرخـی ایثــار تــو بــود
دادی در گـوش عطش مـژده رودی، رفتی
رنگها در نـگهت حـالـت بیـرنگی داشــت
رسته از وسوسه بـود، تـو بـودی ، رفتـی
تـا کـه بـی پرده رخ دوســت بـرابـر بینی
خــاک تــن ز آیـنــه دیـده زدودی ، رفتـی
مـا در ایـن معـرکه سرگشته چوگان تنیم
گـوی سبقت تو دراین عرصه ربودی، رفتی
«مجتبی»عشق امانی به تو آن لحظه نداد
کـه رکـوعـت بـرسـانـی به سجودی، رفتی
از پـس پـرده خـون نقش لبـت ، لبخنـدی
دادی بر خـون خـدا گـرم درودی ، رفتی
دیر ماندیم به حسرت همه در ظلمت خاک
خوش به حالت تو ازاین شام بزودی رفتی
سلام شهیدمجتبی برای نسل امروزآفتاب دیروزوکیمیای امروزبود.روحش شاد.تشکرازسایت وزین میرملاس
ماهرچه داریم از شهداء داریم
امام خمینی (ره)
قطعه شعری بااندکی ویرایش تقدیم به روح بلند شهیدمجتبی وخانواده معزز این شهیدعزیز:
کیستم من بندهای از بندگان “مجتبی”
قطرهای از بحر ناپیداکران “مجتبی”
سایهوار افتادهام بر آستان” مجتبی”
مدعی هرگز نمیفهمد زبان” مجتبی”
باطن دین محمد بود جان “مجتبی”
***
بر زمین افتاده دیدیم آسمان خویش را
رقص مرگ جان و پایان جهان خویش را
در کف طوفان رها کردیم عنان خویش را
تا مگر پیدا کنیم نام و نشان خویش را
گم شدیم اندر نشان بی نشان “مجتبی”
***
آخرین دژ نیز ویران شد کجا پنهان شویم؟
در کدامین دره ی تاریک سرگردان شویم؟
با چه امیدی حریف مرگ درمیدان شویم؟
مردگان را بعد ازو چون بر در فرمان شویم؟
کیست بردارد درفش کاویان ” مجتبی”
چیست ایمان جز انالحق گفتن رندان مست؟
کفر چبود؟ دستگاه رستن از بالا و پست؟
ظاهر مذهب اگر با مذهب ظاهر نشست
باید از ایمان و کفر خویش برداریم دست
همچو خیل دین فروش دشمنان “مجتبی”
روحش شادویادش برای همیشه گرامی باد
باسلام
جهت اطلاع دوستان :
وبلاگ « از میلاد تا معراج » به آدرس http://www.oruj65.blogfa.com در مورد شهید مجتبی است . ممنون می شوم ببینید و نظر بدهید .
مظهر پاکی، صداقت و نورانیت
گاهی با خود می اندیشم چندان مهم نیست که از دنیا هیچ نداشته باشم، مرا همین بس که با خاطرات کسانی زندگی کنم که به لطافت باران بودند و مجتبی یکی از یارانی بود که همیشه با مرور خاطراتش صفا و جلایی به قلب خسته از روزمرگی های دنیا را به من می داد.
من و مجتبی دوستان خیلی صمیمی و نزدیکی بودیم، بیشتر اوقاتمان را با هم بودیم و من پاکی، صداقت و نورانیت را در او می دیدم.مجتبی به نماز اول وقت خیلی اهمیت می داد و نماز شب در زندگیش جایگاه خاصی داشت.
مجتبی خیلی ساده زیست بود. یادم هست که هیچ وقت لباس نو نمی پوشید و هر وقت که لباس نو می خرید به من می گفت: حجت، تو یک هفته ای این را بپوش، بعد من آن را می پوشم.
روزهایی را که با هم می گذراندیم، چه در جبهه و چه قبل از آن، بیشتر اوقات بیکاری و فراغت رابه مطالعه می گذراند. در سالهایی که در دانشگاه درس می خواند به او می گفتم درس ها سخت نیست؟ و او همواره می گفت اصلا سخت نیست و این به خاطر مطالعه زیادی بود که در طول روز داشت.
یکی از خاطرات قشنگی که در جبهه با مجتبی داشتم این بود که در ارتفاعات کردستان در بانه – بوالحسن ، در ارتفاعات گمو، قرارگاه قدس بودیم که یک روز مجتبی گفت که این آب آشامیدنی که می خوریم بوی خاصی می دهد و بعضی از شب ها خواب های بد و کابوس می بینم. تصمیم گرفتیم با هم به سرچشمه آب برویم که در خاک عراق بود که حدود سه چهار کیلومتر رفتیم. به سرچشمه که رسیدیم، دیدیم که یک افسر عراقی کشته شده و جنازه اش داخل چشمه افتاده بود و چون ترکش زیادی به بدنش اصابت کرده بود، خون زیادی از بدنش وارد آب می شد و همین باعث بدی بوی آب شده بود. من و مجتبی اول فکر کردیم شاید عراقی ها تله گذاری کردند. با بررسی دقیق منطقه چفیه هایمان را در آوردیم و به هم گره زدیم و به پای جنازه بستیم و چند متری هم سیم همراه داشتیم، به آن وصل کردیم و جنازه را از داخل آب بیرون کشیدیم و همانجا جنازه را به پیشنهاد مجتبی خاک کردیم.
شهید مجتبی وقتی از جبهه می آمد کوهدشت برای سر زدن به خانواده و مرخصی ، برای بچه ها کلاس تشکیل می داد.
معمولاً کتاب های شهید مطهری و کتاب های دیگر دینی را به خاطر آگاه کردن جوانان از اسلام ، تدریس می کرد.
شهید مجتبی انسان وارسته و نورانی بود که محبتش به دل هر کسی که با او برخورد داشت، می نشست. شهید مجتبی اصلا به دنبال اسم و رسم و اینکه او را بشناسند نبود و بیشتر دوست داشت گمنام باشد و گمنام زندگی کند و در تمام کارهایش فقط خدا را در نظر داشت و این بود که مظلومانه و گمنام به شهادت رسید.
خاطره از آقای حجت الله حاتمیان
سلام آقای حاتمیان
ممنون از شما
با تشکر از شما جناب اقای بالنگ ………….. جوانانی هم چون مجتبی از خود گذشتند تا به ما درس استکبار ستیزی
وایثار دهند.
درود بر شما آقای رشیدیان