به گزارش میرملاس؛هر روز از دریچه ی کوچک دکه به خیابان خیره می شود. مرد جوان، میان شلوغی میدانی که حالا بلوار است، تیتر اخبار را هر روز با صدای بلند میخواند.
دیوارهای دکه با نخی از روزنامهها جلد شده اند. پیشخوان دکه پر است از انواع روزنامه های رنگارنگی که با مجلات در کنار هم ردیف شده. مرد کهنسالی، بالای سر روزنامه ها ایستاده.
از دور انگار که سنگ در غارش را کناری زده باشد با انگشت سبابه اش، روزنامه ای را ورق می زند. سرش مو ندارد. دندانهایش ریخته. با هر ورق روزنامه، به آهستگی از زیر زبانش کشیده می شود.
روزهای روزنامه فروش
دکه دار، دستش را به سمت مرد کهنسال دراز می کند. دست مردها روی هم فشرده می شود:«این مرد از قدیمی ترین مشتریان روزنامه است. هر روز صبح به دکه می آید. روزنامه اش را لای کتاب می پیچد.»
محمد کریمی، از سال ۷۷ نمایندگی مطبوعات کوهدشت را به عهده گرفته است؛ مطبوعاتی که خودش می گوید شامل روزنامه های سراسری، ورزشی، مجلات و هفته نامه ها بوده که در سطح کوهدشت و بخش های تابعه توزیع و پخش می شده است.
پیرمرد، گوشه ی لبش خشک شده. خیره شده به تیترهایی که جلوی عینکش تلوتلو میخورد. دسته ی عینک را با چروک های دستش توی جیب می گذارد:«این جا رنگ روزنامه ها جلوی کدر می شود. دکه سایبان بزرگ تری می خواهد.»
انگشتانش چیزی میجُست میان کتاب. آفتاب بر قد و بالای خمیده اش میتابد. صورتش، چین می خورد از اشعههای ظهر داغی که میتابد از تختِ آسمان.
با دستمال سه گوشه ای صورتش را پاک می کند. تا میشنود که صحبت خبر و مطبوعات است، خم به ابروهای سیاهش مینشاند:«روزگار جوانی در شهر دیگری بودم. چند خطی سواد از پدرم به ارث رسیده بود. دستم به شعر می رفت و نوشتن. برای خودم نوشتم. بعد با روزنامه ها انس گرفتم. آن روزها با پرداخت چند قران صاحب روزنامه می شدم. از آن روز به بعد روزنامه همدم زندگی ام است تا حالا که خانه ام به کوهدشت آمده.»
بدون تبریک روز خبرنگار
دکه دار چند روزنامه ای را فروخته با مجلات جدول که قیمتش زیر بازار است. نگاهش روی ساعت مچی می رود:«امروز روز خبرنگار است. کمتر کسی این روز را به ما تبریک می گوید. آن روزها قبل از اینکه وارد روزنامه و خبر شوم؛ روزنامه با یک روز تأخیر وارد کوهدشت می شد؛ ولی با تلاش و زحمت توانستم تمام روزنامه ها را به روز نمایم. با همکارانم در چهار نقطه پرتردد شهر، چهارکیوسک مطبوعاتی نصب کرده ایم؛ به طوری که در هر نقطه از شهر مردم به راحتی به تمام روزنامه ها، هفته نامه های سراسری و محلی دسترسی داشته باشند.»
کریمی روزنامه ها را روی هم می چیند. دست می برد به زیر مجلات کنار کیوسک و چندتایی را با هم بلند می کند:«تنها شباهت کوهدشت به شهرهای بزرگ و برخوردار، وجود دکه های مطبوعاتی و عرضه روزنامه با قیمت روی جلد است؛ چیزی که قبلاً سابقه نداشته و الان اولین روزنامه چاپ صبح کشور ساعت ۸ صبح همان روز در پیشخوان مطبوعات کوهدشت به دست مردم می رسد.»
مجلات در یک چشم زدن به داخل کیوسک رفته. کریمی، زیراندار مجلات را با پهنای دست راست تکان می دهد:«کوهدشت سومین شهر روزنامه خوان لرستان است. کمترین میزان روزنامه برگشتی نسبت به شهرستان های استان را دارد و این نشأت گرفته از عرضه بروز و همزمان در سطح شهر می باشد.»
دکه دار روزنامه ها را هم یکی یکی روی هم می گذارد. روزنامه های چاپ محلی را جداگانه در گوشه ای قرار می دهد:«کوهدشت از بسیاری از زیر ساخت ها، امکانات و خدمات شهری محروم هست. زمانی که تنها سرگرمی و وسیله ارتباط شهری، روزنانه ها بود؛ از جوانان بیکار در آگهی های روزنامه ها دنبال استخدام بودند. بعد که نام خود را جزو استخدامی ها می دیدند؛ همان جا ذوق زده از ما تشکر می کردند و این شد بهترین خاطراتم در روزهای دکه.»
کریمی در حدود هجده سال هست که دکه دار مطبوعات در دور میدان امام است. ظهر و غروب دکه ی مطبوعاتی اش با اذان مسجد روبرو گرم گرفته.
اعتراض برای جذب آگهی
دختر جوانی با قدم های تند به نزدیک دکه می آید. با هیجان سراغ یکی از مجلات را می گیرد. با لبخندی که محو نشده از صورت جوانش می گوید یکی از داستان هایم در مجله چاپ شده. هزینه ی مجله را با دستانی باز روی پیشخوان می گذارد.
کریمی همه ی مطبوعات را در دکه گذاشته. دکه اش اتاقکی کوچک است که چند قفسه آن جا چیده:«بدترین روزهای دکه داری ام، روزی بود که دکه سه بار توسط شهرداران وقت بدون دلیل جابجا شد که از لحاظ مادی و معنوی دچار خسارت شدم. در کوهدشت چهار دکه فعال مطبوعاتی که هر کدام نمایندگی روزنامه ای را دارند؛ طبق قانون باید آگهی مطبوعاتی بین نمایندگان فعال و همچنین هفته نامه سیمره عادلانه توزیع شود؛ ولی متاسفانه دست هایی که در مطبوعات نیست و در مشاغل دیگر اشتغال دارند؛ از طریق اداره ی فرهنگ و ارشاد اسلامی، سهمیه آگهی جذب می کنند. چندین بار اعتراض کردیم؛ ولی تا حالا تأثیری نداشته است.»
کمکم خیابان ها در یک چشم به هم زدن در حال خلوت شدن است. جوانی با تیشرت راه راه سفید به درب دکه می زند. صدای آهنگ موبایلش، دکه را شلوغ می کند. از دکه دار، نوشابه و ساندویچ می خواهد.
خدمت با بی مزد و منت
نگاهش که روی روزنامه ها می افتد؛ آهنگ موبابل را کم می کند. سرش را می چرخاند و دور می شود. کریمی، پیشخوان دکه را پایین می کشد:«اینترنت و شبکه های اجتماعی باعث شده که مردم کمتر روزنامه بخوانند. روزگاری ما در حدود بالای هزار نسخه روزنامه در سطح شهر کوهدشت می فروختیم؛ ولی الان تیراژ بعضی از روزنامه ها از انگشتان یک دست هم تجاوز نمی کند. این به ضرر ما تمام شده. درآمد ما وابسته به تک فروشی و آگهی است؛ از لحاظ مالی سخت در مضیقه هستیم.»
دکه دار انگار که فرصت کافی برای گپ زدن پیدا کرده. میایستد. به دکه تکیه داده:«به زحمات و تلاشهای شبانه روزی برادران فریدون و علیرضا طهماسبی، اردشیر مینایی و رسول قاسمی که سال ها است دارند بدون مزد منت در عرصه خبر و روزنامه کار می کنند؛ خدا قوت می گویم.»
کریمی، نام زنده یاد میرزاعلی قاسمی و لطف الله مینایی را از قلم که نمی اندازد؛ چشم هایش حسرت می شود. می گوید آن ها به دلیل فشار کار و استرس های ناشی از کار مطبوعات از میان ما رفته اند.
دکه دار در قاب دوربین نمی خواهد که باشد. خودش را از کادر دکه پنهان می کند. حرف هایش در گلو گیر کرده. در چشمبههمزدنی در غبار روز، محو میشود.
گزارش: فاطمه نیازی
روزت مبارک مرد .خسته نباشی خداقوت کریمی عزیز .
تاج سر ما هستی ومایه ی افتخارمان.