تاریخ : جمعه, ۱۴ اردیبهشت , ۱۴۰۳
5

    مردی با دغدغه های  فرهنگ ملی/ نکوداشت استاد دکتر محمدجعفر محمدزاده  

  • کد خبر : 99038
  • 09 مرداد 1396 - 2:23

           دکتر کاظم نیا / میرملاس :    از پله های پیاده رو که آمدم پایین به یک در شیشه ای نیمه باز رسیدم. بالای در تابلوی آبی نفتی  بزرگی بود که روی آن با خط برجسته سفید نوشته شده بود “کانون فرهنگی-ادبی نور.” از در که رفتم تو وارد یک […]

 

         دکتر کاظم نیا / میرملاس : 

 

از پله های پیاده رو که آمدم پایین به یک در شیشه ای نیمه باز رسیدم. بالای در تابلوی آبی نفتی  بزرگی بود که روی آن با خط برجسته سفید نوشته شده بود “کانون فرهنگی-ادبی نور.” از در که رفتم تو وارد یک سالن کوچک و تاریک شدم. از راه پله  روبرو بالا رفتم .پاگرد را پیچیدم  و  پله های بعدی را هم پشت سر گذاشتم.به آخرین پله که رسیدم روبرویش اتاقِ در بازی بود  با یک میز فلزی که مرد جوانی پشت آن نشسته بود. مرد جوان را می شناختم .از پایه های ثابت مسجد بود. تا من را دید لبخندی زد و مهربانی صورتش دو چندان شد. معلوم بود که او هم مرا می شناسد. به خودم که آمدم توی اتاقش بودم و داشتم برایش تعریف می کردم:

– دبیر هنرمان  گفته سر کلاس خوشنویسی هفته دیگه حتما” دوات و مُرَکب و لِیقه با خودمان ببریم.  همه جای شهر را زیر پا گذاشتم اما نتوانستم گیر بیاورم…

حرف هایم که به اینجا رسید مردِ آشنا بی هیچ کلامی کشوی میزش را کشید یک دَوات جگری رنگ  از کشو بیرون آورد و گذاشت روی میز. با طمأنینه درش را باز کرد، رشته های  ابریشمی سفیدی  داخل آن گذاشت بعد در یک جوهر  پِلیکان را باز کرد و آرام آرام روی نخ ها جوهر ریخت همه نخ ها که سیاه شد. در دوات را محتاطانه بست و آن را جلوی من گذاشت. دوات را از روی میز برداشتم و گفتم:

-ببخشید لیقه هم می خواستم.

خنده ی صدا داری کرد و گفت:

-اون نخ های ابریشمی که گذاشتم توی دوات  لیقه بود.

ازنادانی خودم خجالت کشیدم. سرخ شدم و سرم را انداختم پایین. بدجوری گند زده بودم.باید می زدم به چاک برای همین زود خداحافظی کردم.

موقع خداحافظی،دوست تازه ام یک تیکه کاغذ کوچک به من داد و توضیح داد که این بلیت فیلم گلنار است؛ساعت چهار عصر امروز همین جا . بعد دوباره شروع به خندیدن کرد و باقی مانده لیقه استفاده نشده را هم به طرفم دراز کرد.شوق دیدن فیلم آن هم توی سالن حالم را خوب کرد و با خنده ریزی لیقه را از دست آقای محمدزاده گرفتم و اولین ملاقات ما با مِهر و خنده تمام شد.

از هیجان تماشای فیلم سر از پا نمی شناختم قبل از ساعت چهار پشت در سالن نمایش بودم.   بالاخره فیلم شروع شد خدای من فیلم موزیکال بود و از اول تا آخر پُر بود از ترانه.

فیلم که تمام شد سبک شده بودم. پر بودم از شعر و موسیقی و دنیای رنگینی که دوست داشتم.آن شب در سکوت و تنهایی خودم سور و ساتی راه انداختم و تا نیمه های شب ضرباهنگ ترانه های گلنار دلم را غنج می زد. از آن شبِ شادی ۲۶ سال می گذرد.

آن روز پاییزی نقطه عطفی بود در زندگی من؛دنیای سیاه و سفید کودکانه ام مُزین شد به رنگ های دوست داشتنی و اغواگر شعر و فیلم و موسیقی.

آقای محمدزاده کار خودش را کرده و ولوله ای در جانم انداخته بود؛همه عشق،همه شور.

هر روز صبح  دنبال بهانه ای بودم  برای رفتن به کانون و عصر که می شد لحظه ها را تا مغرب می شمردم به امید مسجد و دیدن مردی که زندگیم را رنگ داد.

 

.

سه سال بعد دبیرستانی شدم و طبق قانون دبیرستان همه سال اول های تجربی به صورت ثابت شیفت عصر بودند. از شیفت عصر و مَنگیِ خواب آورش  بدم می آمد،آنهم برای یک سال آزگار. اما معجزه ای شد و اتفاقی افتاد که توی خواب هم نمی دیدم؛برنامه هفتگی کلاس ما با درس قرآن شروع می شد و با ناباوری کامل ساعت اول روز اول دبیرستانم آقای محمدزاده سرکلاس ما  حاضر شد، چه شانس بزرگی! بهتر از این نمی شد.مردی که رویاهای رنگی و شاعرانه در تخیلات من کاشته بود حالا معلمم  بود؛چه سال نکویی! تمام هفته را با شوق رسیدن به شنبه و  تک زنگ قرآن می شمردم. آقای محمدزاده با متد خاص خود و  به دور از روخوانی های مرسوم آن سال ها   اولین جلسه درس را با تفسیر سوره “الرحمن” شروع کرد و از مهربانی گفت و بخشایش و  ما را  مرتب  به تحقیق و حفظ و اُنس با “الرحمن” تشویق می کرد.معرفی کتاب های جدید و توصیه به کتابخوانی حٌسن خِتام کلاس بود.شیوه معلمیش دوست داشتنی بود و زنگ قرآن برایمان جذاب تر از هر سال.

کلاس ما طبقه دوم بود. ظهر شنبه به محض اینکه وارد کلاس می شدیم  از پنجره،حیاط دبیرستان را دید می زدیم و  از  لحظه ایی که آقای معلم با پیکانِ یخچالیش وارد حیاط دبیرستان می شد و بعد با یک بغل کتاب از ماشین پیاده می شد روحمان پر می گرفت و جان مان به طَرب می افتاد برای کلام گرمش و آن همه رحمانیتی که با چشمان مهربانش برایمان می گفت و رویدادهای  فرهنگی که تحلیل می کرد و افق های تازه ای که نشان مان می داد در آن روزهای کم رسانه و بی شبکه !

آقای معلم آن سال کاری کرد کارستان و آنچنان پایه ای از عقلانیت،تَساهل و مِهر در جانم نهاد که سال های بعد در تمام تنگناها و مشکلات ریز و درشت بهترین دستاویز من بود برای رهایی از  بُن بست.

صمیمیت آقای معلم دوست داشتنی بود و همین دوستیِ صمیمی و بی تَکلفش همیشه قوّت قلب من بوده در طول همه این سالیان دور و دراز و البته به روز بودن و اشراف کاملش بر مسایل حتا  آموزش پزشکی پشتیبان محکمی بود بری همه روزهای بلاتکلیفی ام.

عالی ترین مناصب دولتی چه در نهاد ریاست جمهوری چه معاونت مطبوعات وزارت ارشاد هم هیچ خِللی در دلسوزی و همراهیش وارد نکرد و هیچ  سرمست قدرت نشد.اخلاقش برتر از تمام معادلات سیاسی است و  مرامش جز مهربانی نیست.

 

 

در یکی از بُن بست های تاریک زندگیم عزم دیدار آقای معلم کردم و چاره کار از او طلب کردم. به یاد دارم آن روزِ ورشکستگیِ من هم زمان بود با یکی از جلسات مهم ایشان برای یک تصمیم ملی با این که بدون هماهنگی قبلی رفته بودم در خِلال تنفسِ جلسه یکراست آمد سراغ من. غروب بود و آقای معلم خسته، این را موهای پریشانش می گفت و لباس های نه چندان مرتبش برخلاف شیک بودن،که قاعده همیشگی اش  بود.

شرمنده مزاحمت شدم اما مثل همیشه گرم و مهربان دلم را خواند و در آن تنفس چند دقیقه ای آنچنان زیر و زبرم کرد و انرژی در جسم و جانِ به گِل نشسته ام دمید که بی هیچ اغراقی مسیر زندگی ام عوض شد و ناملایمات بُغرنجم رنگ امید گرفت و تلاش برای طلوعی دیگر.

علاوه بر همه این ها آقای معلم دغدغه بزرگی دارد؛دغدغه فرهنگ و کتاب و رسانه!

در شلوغ ترین روزهای سیاسیش هم راه فرهنگ گم نکرد و  و از سلامت جانش برای تالیف و نشر کتاب مایه گذاشت. این را در ملاقات آخرم در دفتر دانشنامه مطبوعات بیشتر حس کردم.

عصر یک روز گرم در دفتر دانشنامه. با اینکه نزدیک افطار بود اما  برای  رتق و فتق امور دانشنامه مستقیم از وزراتخانه  آمده بود دفتر . از دانشنامه که حرف می زد برقی در چشمانش بود و لحنش پر از امید می شد برای به انجام رساندن اولین دایره المعارف ملی  مطبوعات. می گفت برای گردآوری دو جلد اولش بیشتر از هفت سال وقت گذاشته آن هم با یک تیم ۵۰ نفره از اساتید دانشگاه. می گفت این مجموعه ده جلدی می شود و نگران عمرکوتاهم و دل من گرفت از این نگرانیش.

آن روز هم مثل همیشه سرشار از انرژی بود و با حوصله همه سؤال هایم را جواب می داد با این که یکی از یمین می پرسیدم و دیگری از یسار!

حرف که می زد بال می گرفتم و تا حواسش پرت می شد یک دل سیر نگاهش می کردم و همین که می خواست بفهمد از نگاهش فرار می کردم.

آن جلسه تا نیمه های شب به طول انجامید و من سبک و رها در آسمان شاگردیش معلق بودم و پر بودم از عشق،مهربانی و امید درس های همیشگی آقای معلم.

از هم که جدا شدیم با خودم می اندیشیدم که چقدر خوشبختم  من که دوستم معلمم است و معلمم هم استاد صبر و عقلانیت و عشق .آرزویم جز سلامتش نیست و سعادت شاگردی دوباره اش از نزدیک و برای همیشه!

 

 

 

لینک کوتاه : https://www.mirmalas.com/?p=99038

برچسب ها

ثبت دیدگاه

مجموع دیدگاهها : 22در انتظار بررسی : 0انتشار یافته : ۲۲
  1. سلام دکتر کاظم نیا
    ممنون که با قلم زیبای خود هم قدر استاد محمدزاده را ارج گذاشتی هم ما را به آن سال های خوب تکرار نشدنی کلاس های ایشان بردی.موفق باشید

  2. احسنت جناب دکتر کاظم نیا
    انشاالله همیشه سالم و سربلند باشی

  3. احسنت جناب دکتر کاظم نیا
    انشاالله همیشه سالم و سربلند باشی

  4. احسنت جناب دکتر کاظم نیا
    انشاالله همیشه سالم و سربلند باشی

  5. سلام دکتر کاظم نیا. باز هم از قلم توانای شما لذت بردیم به امید موفقیت روزافزون همشهریان عزیز

  6. درود بر دکتر عزیز و دوست داشتنی

    عالی بود

  7. سلام عرض میکنم و آرزوی موفقیت دارم برای همکلاسی دوران دبیرستانم جناب دکتر کاظم نیا،انصافا، با قلم زیبایت معلم اخلاق و معلم دوست داشتنی آقای محمد زاده را وصف نمودی،موفق باشی

  8. سلام . با عرض ادب و احترام . سال ۶۹ -۷۰محضر ایشان جهت یاد گیری خط رسیدم وچند سال بعد(۷۲-۷۳)در دبیرستان امام جعفر صادق (ع) ایشان بعنوان معلم قران بودند . دومین سال نظام جدید آموزشی بود که در شهرستان کوهدشت اجرا میشد .و در طول ترم سوره بقره و روش صحیح خواندن آن به ما یاد دادند . هر جا پکه هستند خدا پشت پناهشان باشد . ممنون آقای دکتر بابت نثر خاطر انگیزتان .یادش یخیر دوستان بچه محل ها ی خیابان آقا مصطفی خمینی .

  9. دکتر کاظم نیا نوشته هاتون مثله همیشه زیبا هستند.

  10. سلام به شما دکتر.اول اینکه متنو خوندم خیلی خوب بود و اقای محمدزاده بهترین معلم اخلاق رو وصف نمودی .انشالله هرجا ک هستید همیشه سربلندو پیروزباشید ..وبراتون ارزویه موفقیت دارم …انشالله .

  11. بیگ لایک ??????????

  12. اقایه دکتر خلیل کاظم نیا ..متنتون خیلی زیبا و پر ازمفهوم بود.همیشه خیلیا بودن که ازشما تعریف کردن و از خوبیتون گفتن.باعثه افتخار هست که جامعه ی ما یه دکتری مثله شما داره..موفق باشید

  13. خیلییییییییییییییی زیبااااااااااااا.

  14. متن خیلی قشنگ بودو اقایه محمد زاده بهترین معلم هر جا هستن واسشون ارزو سلامتی داریم.الهی امین

  15. دکتر کاظم نیا متنتون بسیار زیباست،دست مریزاد

  16. جناب دکتر کاظم نیا قلم شما همیشه زیبا و لذتبخشه.هم برای شما و هم برای جناب محمدزاده آرزوی سرافرازی و سربلندی میکنم

  17. سلام.دکتر کاظم نیا بسیار زیبا بود.انشاالله تو زندگیتون به هر چه که میخوای برسی .

  18. سپاس از دوست و همکلاسی قدیمی خلیل جان کاظم نیا،
    واقعیت اینه که اگر بشه آقای محمدزاده را قضاوت کرد و بقول معروف بهش نمره داد، باید بهترین و بالاترین نمره را به ایشان همون ایامی داد که ایشان در کسوت معلم و در دبیرستان های شهرستان به شغل مقدس معلمی اشتغال داشتن، و باز از نظر بنده بدترین دوره برا ایشان همان ایامی بود که ایشان همکار ریس دولت نهم و دهم شدن، چونکه الان هر چه جلوتر میریم مشخص میشه که کار کردن و همکار بودن با آون دولت این خسران بوده و هست.

  19. باسلام خدمت جناب دکتر کاظم نیا .

    من خدمت شما نرسیده ام ولی با کلام زیبایت انگار در تمام خاطره هایت با هم بوده ایم . فقط یک جمله در تایید تمام
    خاطره ها و جملات دلنشینت عرض میکنم :

    تمام وصفت قطره ای از اقیانوس مهربانی و صداقت و پاکی این بزرگ مرد لکستان بود و بس .

    پیروز باشید

  20. بسیارزیبابود

  21. بسیار زیبا .برایه شما دکتر و آقایه محمدزاده آرزویه موفقیت دارم .

  22. دکتر موفق باشید

قوانین ارسال دیدگاه
  • دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط تیم مدیریت در وب منتشر خواهد شد.
  • پیام هایی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • پیام هایی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط باشد منتشر نخواهد شد.