کرم تیموری:
سیمره / آن روزها داستانهای حسنک کجایی و حسنک وزیر برایم جالب نبودند. زیرا نه آنقدر بچه بودم که سخن گفتن حیوانات گرسنه با حسنک را باورکنم و نه آنقدر ادیب که بتوانم گزارش بیهقی را درک کنم که با زبان فارسی قدیم ماجرای اعدام حسنک را نوشته است. پس از دوبار ورود به دانشگاه هنوز که هنوز است فارسی تجدید میشوم، یعنی ناعادلانه چوب زبان محلی ام را میخورم چون مجبورم حتا در کنکور با کسانی رقابت کنم که از لحظهی تولد زبان فارسی شان نمره دارد و زبان لری من نمرهای ندارد! به همین خاطر داستان حسنک وزیر را وقتی متوجه شدهام که دیگر حنایش برایم رنگی ندارد. چون به قول یک شاعر هم ولایتی(۱) حالا دیگر خودم بوسهل را در جیب راستم گذاشته و خلیفه را در جیب چپم و حسنک را هم نگو که به حسابش نمیآورم! به همین دلیل تصمیم گرفتم مقاله دکتر محمدعلی اسلامی ندوشن(۲) برگرفته از تاریخ بیهقی را یک بار به اندازه و زبانی که دوست داشتم دیروز آنرا بخوانم بنویسم شاید هنوز کسانی مثل دیروز من باشند. و نیک میدانم مقالهی دکتر درخت پر ثمر و ماندگاری است که این خلاصه، تنها پوستههای افتاده بر زمین آنند تا هر کودکی با جمع کردن آنها لحظهای اجاق عبرت را روشن نگه دارد والبته که درخت برای سالیان سال پابرجاست.
ماجرای اعدام حسنک وزیر با جزئیات کامل در تاریخ بیهقی ذکر شده است اگر او گمان میکرد که در بین انبوه تماشاگران صحنه اعدامش جوان گمنامی با قلم خود به او شکوهی جاودانه خواهد بخشید شاید با غرور وآرامش بیشتری جان میسپرد.
سلطان محمود در آستانه مرگ پسر کوچکتر خود محمد را به جانشینی خویش برگزید واو پس از پدر بر تخت نشست. اما مسعود وصیت پدر را نادیده گرفت وقیام کرد. جمعی از سران وسرداران غزنوی نیز که در نهایت اورا پیروز میدیدند دست از حمایت محمد کشیدند و به مسعود پیوستند واو به آسانی بر برادرش پیروز شد .نوبت گوشمالی دادن هواداران محمد شد که یکی از سرشناسترین آنها حسنک وزیر بود و چون کوتاه نیامد از همه بدتر مجازات شد.
دگر گونیهایی که پس از پیروزی مسعود در دستگاه غزنوی پیش آمد کم و بیش همانند آن است که در دنیای امروز میبینیم گروهی از هواداران نظام پیشین توبه میکنند و به حکومت جدید میپیوندند، گروهی خانهنشین یا در به در میشوند وگروهی هم مجازات می شوند و آبها از آسیاب میافتد.
حسنک زمانی حاکم نیشابور بود و نیشابوریها او را بسیار دوست داشتهاند تاریخ بیهقی نشان میدهد که او نزد سلطان محمود منزلت بالایی داشته و از املاک فراوانی برخوردار بوده است .به اموال دیگران دست درازی میکرده و در نیشابور رسمهای تازهای رواج داده است که به رسمهای حسنکی شهرت یافتهاند. شاید او دشمنان زیادی داشته است اما بیهقی از سه دشمن بزرگ او نام برده است، خلیفه بغداد، مسعود غزنوی و بوسهل زوزنی. خلیفه او را به قرمطی بودن یعنی پیروی از دشمن – همان خلیفه مصر- متهم میکرد. زیرا حسنک در راه بازگشت از سفرحج، کاروان همراه خود را از قلمرو خلیفه مصر عبور میدهد و هدیهای که خلیفه مصر برایش فرستاده بود را قبول میکند. میگویند اگر کاروان از مسیر بغداد حرکت میکرد در بیابان هلاک میشدند. او در همان سفر از قلمرو خلیفه بغداد عبور نکرد و از دست بوسی وی غافل شد. این بی اعتنایی امیرالمومنین (خلیفه بغداد) را خشمگین کرده و به او تهمت بد دینی زد اما در واقع گناهش همان بیاعتنایی بود که به دیدار خلیفه نرفت و چنین شد که در روزگار قدیم هم مانند امروز تهمت ضد دین وضد حکومت شدن سلاح ناجوانمردانهای بوده است علیه افرادی که به آسانی از هر کسی اطاعت نمیکردند.
محمود که خود فرمانبر خلیفه بود، در دفاع از حسنک به خلیفه می نویسد:« اگر او قرمطی باشد من هم قرمطی هستم.» با این حال خلیفه کینه خود را بعد از مرگ محمود نشان داد و مجازات او را از مسعود – دومین دشمن حسنک که منتظر چنین روزی بود – خواست. دشمنی مسعود با حسنک هم به چند علت است نخست آن که حسنک در دوران کامروایی خود او را تحقیر کرده بود، دوم آنکه در مقابل او از برادرش محمد جانبداری کرد وسوم آنکه حتی پس از دستگیرشدن تا روز آخر از عقیدهاش کوتاه نیامد.
سومین دشمن حسنک، بوسهل زوزنی است که در آغاز کار مسعود، پیشکار و مشاور او بودهاست سپس به مشاغل مهم دیگری چون ریاست دیوان عرض ودیوان رسالت منصوب میگردد. بوسهل نمونه ای از آدمهای بد نهاد وناآرام است لیکن بیهقی انکار نمیکند که وی مردی فاضل وادیب بوده است و مینویسد: « یگانه روزگار بوده در ادب ولغت وشعر…» سپس در چندین جا از شرارت ،چاکر منشی وگزاف گویی او یاد میکند ونشان میدهد که بیشتردرباریان از نیرنگهای او رنجیده خاطر بوده اند. سرانجام مسعود نیز از دست او خسته میشود وبه زندانش می افکند.
بوسهل بیشتر از هر کس دیگری برقتل حسنک پافشاری میکرد. هر چند بیهقی علت دشمنی بوسهل با حسنک را فقط بیاعتنایی حسنک در دوران وزارتش به او میداند اما به نظر میرسد که درد اصلی بوسهل، حسادت، حقارت وتنگ نظری بوده است.
به هر حال بوسهل، حسنک را پس از دستگیری به غلام خود –علی رایض- میسپارد و سفارش میکند تا او را شکنجه و همه جوره تحقیرش کند. علی رایض محرمانه به بیهقی گفته است شکنجههایی که من انجام دادهام کمتر از یک دهم آن است که بوسهل خواسته بود.
بوسهل، دار زدن حسنک را را هم خود بر عهده میگیرد و در اجرای آن سنگدلی و پستی را به نهایت میرساند. حسنک در برابر مرگ بیاعتنا بود و آرامش خاطر داشت. در تمام ماجرا، حسنک، ضعف از خود نشان نمیدهد تنها یک بار اشک در چشمانش حلقه میزند وآن لحظه ای است که میخواهد زن و فرزندان خود را به دست خواجهی وزیر بسپارد. وقتی او را به مجلسی فرمایشی آوردند تا اموالش را مصادره نمایند وزیر، حال او را پرسید و بوسهل وی را (سگ قرمطی) صدا زد حسنک به آرامی گفت: جای شکر است و در ادامه گفت:« عاقبت کار آدمی مرگ است و من بزرگ تر از حسین علی نیستم.» تردیدی نیست که مردم حسنک را دوست داشته اند. اگر چه به خاطر خفقان و ترس از مسعود، جرئت طرفداری از او را نداشتهاند. بیهقی میگوید وقتی خواستند او را دار بزنند در بین مردم غوغا شد و نزدیک بود شورشی بزرگ صورت گیرد. که مسعود بار دیگر با نیرنگ زشتی، پای مذهب را به میان میکشد و دو نفر را با ظاهر پیک خلیفه در کنار دار اعدام به نمایش میگذارد تا وانمود کند آنان از بغداد آمده و فتوای قتل محکوم را از جانب خلیفه آوردهاند.
با خواندن سرگذشت حسنک بار دیگر به یاد میآوریم که آدمیزاد به خاطر منافع خود چه قدر تغییرناپذیر است وچهگونه همان نابکاریها و سنگدلیها بر بسیاری از حاکمان حکومت میکند. با این تفاوت که گذشته گان در هنر ویرانی و شکنجه به اندازهی مردم متمدن امروز بیباک و ماهر نبودهاند!
پینویسها:
۱) اشاره به سروده ی محلی خانم فریده چراغی که میگوید:« مو لیلانِ انم مِین جیو راسُم/ زلیخانِ نگو، واش نیتلاسُم.»
۲)فارسی عمومی، گروه مؤلفان، تهران، دانشگاه پیام نور، چاپ چهارم، ۱۳۸۹، ص۱۷۸-
جناب تیموری از نوشته پر معنایت سپاسگزارم .انشاالله ادامه داشته باشد.
ساده می گویم از شما ممنونم دوست عزیز آقای تیموری
بخاطر مطلب با مفهوم “حسنک کجایی”
سپاس از لطف مخاطبان عزیز ومدیر میرملاس نیوز
از نثر ساده و روان و قوی شما امروز چیزهای جدیدی در مورد حسنک دریافتم. با کمال تشکر، دوست عزیز